-
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرمیک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرمیا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرماین کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرمخاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
"فاضل نظری" -
گفتی: بیا
گفتم: کجا؟!
گفتی: میان جان ما|مولانا|
-
زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام
باتو بودن زهمه دست کشیدن دارد..!|سعدی|
-
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
سالها میگذرد
و تو در قرن خودت میخوابی
هیچ پروازی نیس
که برساند مارا به قطار دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی است
که مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و ببیند در خواب ، حل یک مسئله را
باز با شادی یک مسئله بیدار شود...
بخت از ان کسی است
که چنین می بیند و چنین میفهمد...از زیباترین شعر هایی که تو انجمن خوندم
-
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه ی تنهایی نیست؟| فاضل نظری |
-
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد -
در من بِدمی،من زنده شوم
یک جان چه بُود،صد جان منی.
مولانا -
گل در بر و می در کف و معشوق به کامست
سلطان جهانم بچنین روز غلامستگو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما،ماه رخ دوست تمامستدر مذهب ما باده حلالست ولیکن
بی روی تو، ای سرو گل اندام حرامستگوشم همه بر قول نی و نغمه چنگست
چشم همه بر لعل لب و گردش جامستدر مجلس ما عطر میآمیز که مارا
هرلحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشامستاز چاشنی قند مگو هیچ و ز شکّر
زآنرو که مرا از لب شیرین تو کامستتا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامستاز ننگ چه گوئی که مرا نام ز ننگست
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامستمیخواره و سرگشته و رِندیم و نظرباز
وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدامستبا محتسبم عیب مگوئید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدامستحافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایّام گل و یاسمن و عید صیامستحافظ
-
خُنُک آن دم که نشستیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت،به یکی جان من و تومولانا
-
این پست پاک شده!
-
ای تَن من خراب تو
دیدۀ من سَحابِ تو
ذَرّۀ آفتاب تو
این دل بیقرار منلب بِگُشا و مشکلم
حل کُن و شاد کُن دلم
کآخِر تا کجا رَسَد
پنج و ششِ قمار منمولانای جان