هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
-
کاش سرم بخوره ب جایی
از حال برم
وقتی ب هوش اومدم بگن شما چیزی یادتون نمیاد و همچی از ذهنم پاک بشه
ی زندگی جدید شروع کنم
️ -

️
دیروز رفتم دانشگاه
کارِ خارج درسی داشتیم
اون دکتر باحاله که باهامون اومده بود راهیان اومد
یعنی همین که دیدمش نیشم باز شده بود و نمیتونستم ببندمش
️
حتی سلامم نکردم

️
خیلی سم بود این آدم
اوایل سفر کلی از دستش حرص میخوردیم
کارای سم و دانشجو طور میکرد
از شخصیتش توقع نداشتیم
خدا ما رو ببخشه چقد غیبتشو کردیم
ولی آخر سفر عذرخواهی کرد گفت خواستم خستگیِ مسیر کمتر شه
و تهش فهمیدیم چقدر خوب بودن...
حالا بگذریم
یه راوی داشتیم
آخر سفر که معراج شهدا سوار اتوبوس شدیم بیایم
به شوخی اسباب بازیِ یکی از بچه ها رو برداشت
گفت اینو میبرم واسه نوهام
دکتر:حاجی بیخیال شوخدایی
اونو فلانی با ذوق خریده واسه برادرش

روز قبل:
دکتر:بچه ها چی سوغاتی گرفتین
(ول کنم نبود و واقعا میخواست بدونه
)
بچه ها:خودتون چی گرفتین؟!
دکتر: واسه پسرم فلان اسباب بازی رو گرفتم
واسه دخترمم فلان وسیله
شما چی؟
بچه ها :واسه خانمتون چی؟!
دکتر: من خودم واسش هدیه ام
ما:

دکتر:شوخی کردم
بهش پول دادم گفتم خودت هرچی دوست داشتی بگیر
ما:آفرین

یا یه بارونیِ شیک ولی تو چشم پوشیده بودن
بچه ها کلی به اون تیپ خندیدن
️
من:بچه ها! اینو پوشیدن که نماد دانشگاه ما باشه
یه وقت اتوبوسمون یا بچه ها رو گم کردیم
با رنگ لباسشون پیدا کنیم
️
واقعنم به کارمون اومد
️
یا میومدن اون ته بهمون ناهار اینا بدن
بچه ها میگفتن ما دوست نداریم
میذاشتن و با یه لبخند میرفتن؛ محل نمیدادن

️قرار شد فلافل بگیرن
گفت: با سس بی سس؟
بچه ها:با سس
+با نوشابه بی نوشابه؟
_با نوشابه!
+خدا به اونی که باهاتون ازدواج میکنه رحم کنه

️
️
ما آخر اتوبوس نشسته بودیم
طول سفر معمولا صداشون از اون جلو به ما نمی رسید
ماهم میگفتیم بلند حرف بزنید یا بیاید وسط
اون نمیشنید
خلاصه گفتیم ولش کن
حرف خاصی نمیزنن(توضیحاتِ این بود که چقد تو هر منطقه بمونیم و کی برگردیم کنار اتوبوس)
ماهم توجه نمیکردیم و اصن جدایِ از اون اتوبوس بودیم

قشنگ کم مونده بود مارو ارازل اوباش صدا کنن

واقعنم بودیم
میگفت باید اتوبوسو نصف کنیم
یکی از بچه ها:به خدا راضی ایم بیاین نصف کنید
من: والا ما همین الانم با شما نیستیم
وای این آدم خیلی سم بود که باید میدیدین و من الان یادم نیست خیلی چیزارو

فقط این شخصیت رو تصور کنید
آخر سفر که دیگه نزدیک بود برسیم و هرکی بره پیِ کارش
اومد وسط اتوبوس
گفت میخوام سفرمونو یه مرور کنم
(بچه ها نصفشون مرده بودن از خستگی
️)
خواستید گوش بدین نخواستینم ندین
ما:
️
بعد این شخصیتِ سمِّ طنز!
گفت که
روز اول سفربه شلمچه رفتیم و با شهدایش به آسمان رفتیم
به فتح المبین رفتیم و با شقایق های سرخش فلان
(یه متن به شدت احساسی که ما کاملا احساسی نمی شدیم و میخندیدیم

️)
با همون حس و حالش
گفت
روز دوم سفر بهه...
کجا رفتیم بچه ها؟!
ما:


یکی از اون خوابا بیدارشد گفت:کانال کمیل و فلان
بعد دکتره اومدن ادامه بدن
خواستن از اون پله های وسط اتوبوس برن پایین
️دست گرفته بودن به اون قسمتی از سقف که وسیله میذارن
و داشتن سقوط میکردن رو پله ها
ولی ادامه میدادن

️
یکی از بچه ها:بچه ها گوش بدین بنده خدا دیشب ۲ساعت اینا رو حفظ کردن
ما:

️
وای خدایا مارو ببخش
️
ولی حقشون بود میخواستی ما رو اذیت نکنن از اول سفر

-
_ Reza _ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@ariii آرزوی چند ماه پیش من :))
من خیلی وقته این آرزو دارم ولی خب درحد آرزو مونده عملی نشده
@ariii نمدونم شاید نخوای حرفمو گوش کنی ولی به عنوان یه دوست اینو میگم خودتم میدونی وضع من چطور بود تودلی میگفتیم اینجا دوتاییمون :))

به خدا نزدیک شو هروقتم چیزی یادت اومد خاطره ای هرچیزی با خدای خودت درد و دل کن و ازش بخوا ک خوب خوبت کنه جدن میگم فقط چند ماه انجامش بده مطمئنم اونقدی خوبت میکنه ک دیگ این آرزو رو نکنی

-
@ariii نمدونم شاید نخوای حرفمو گوش کنی ولی به عنوان یه دوست اینو میگم خودتم میدونی وضع من چطور بود تودلی میگفتیم اینجا دوتاییمون :))

به خدا نزدیک شو هروقتم چیزی یادت اومد خاطره ای هرچیزی با خدای خودت درد و دل کن و ازش بخوا ک خوب خوبت کنه جدن میگم فقط چند ماه انجامش بده مطمئنم اونقدی خوبت میکنه ک دیگ این آرزو رو نکنی

_ Reza _ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@ariii نمدونم شاید نخوای حرفمو گوش کنی ولی به عنوان یه دوست اینو میگم خودتم میدونی وضع من چطور بود تودلی میگفتیم اینجا دوتاییمون :))

به خدا نزدیک شو هروقتم چیزی یادت اومد خاطره ای هرچیزی با خدای خودت درد و دل کن و ازش بخوا ک خوب خوبت کنه جدن میگم فقط چند ماه انجامش بده مطمئنم اونقدی خوبت میکنه ک دیگ این آرزو رو نکنی

هوم حتما مرسی ازت



شعردانه




️