به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن✨
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم 😍
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن 🐥🐰
بعضیاشون غمگینن 🙁
بعضیا بی حس و بی حالن 😶
بعضیا خیلیی شادن 😄
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..😉🤗
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم😉♥)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم😍🤗♥
سلام سلام 😍
اینوری سلام:////
اونوری سلام:\\
هر وری سلام :/|
کلا سلام🤩
خلاصه سلام 🤭
همین اول کاری بگم این تاپیک پیشنهاد ma.a 🌺 بود
خب سوال 🙃
تاپیک مشاعره داشتیم چرا دوباره ؟؟؟😶
اینبار یه کم فرق میکنه 🙂
چه فرقی ؟؟ 🧐
اینبار قراره جای مشاعره با شعر، با آهنگ مشاعره کنیم 😁😋
بیاین متن آهنگایی که خوندین رو بر اساس متن آهنگ مادر بنویسین و لذت ببریم ( یه جور تداعی خاطرات هستن آهنگا )
عشق آهنگا بیاین 🤩
@دانش-آموزان-آلاء ♥️
@فارغ-التحصیلان-آلاء 💜
@ریاضیا 💙
@تجربیا 💚
@انسانیا 💛
سلام دوستان وقت شما به خیر
برای اینکه یه کلاس خلاق و پویا باشه اساتیدتون چه کاری انجام میدن؟
یه کار خلاقانه که کلاس رو سرگرم کنه چه کاری هست به نظر شما ؟
سوال پرسیدن و بحث کردن و ... منظورم نیست
مثلا درس دادن از روی پاور
درس دادن از روی فیلم
مصاحبه کردن و مستند ساختن
بازی کردن سر کلاس
خلاصه کنم یه چیز خیلی خلاقانه واسه ارائه درس گردشگری اسلامی میخوام
1158234ipbspy0c8q.gif
⚡ %(#042978)[321]
📣 صدااا میاااد؟ 🙈
✨ سلام🦋 اکالی هستم با طعم بامبو 😂😍
امیدوارم که حال دلتون عالی باشه 💛💙💜💚❤
pichak_net-70.png
عاغا بیایید نقاشی بکشیم لذت ببریم 😍 %(#c9009a)[نقاشی با موس]م خییلی باحاله 😂
لازمم نیس حتما نقاشیاتون ذهنی باشه فقط رفقای گلم اسپم ندید اینجا خیلی ممنون❤️🌈
من نقاشیارو جمع میکنم اینجا شاید الان پستای تکراری ببینید ولی پست جدیدم میزارم شماهام از خلاقیتاتون بزارید 😎
pichak.net-46.gif
✨ @فارغ-التحصیلان-آلاء ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا⭐
✨ @دانش-آموزان-آلاء⭐
pichak.net-46.gif
1158234ipbspy0c8q.gif
سلام به یاران جــان😍
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..❤
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم😊
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه😅
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..💕
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن🙏❤
M.an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب😍
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
sheyda.fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام و درود به همه 🌻❤
لازم به توضیح اضافه نیست از اسم تاپیک مشخصه
این تاپیک رو زدم تا اینجا تجربیات آشپزی،پخت کیک،غذای های محلی و نوشیدنی های مورد علاقه مون
رو با هم به اشتراک بذاریم
و از هم پخت کلی خوراکی خوشمزه رو یاد بگیریم
و یه تفریحی باشه واسه اوقات فراغتمون و البته یه انگیزه واسه آشپزی
پس اینجا عکس اونها رو قرار بدید
و درصورت تمایل طرز تهیه شون رو هم بگین
دعوت میکنم از:
@soniaaa
Anzw 18
Gharibe Gomnam
@roghayeh-eftekhari
chichak am
@حامد-صباحی
@حمید-صباحی
m.hmt
@sania-Andiravan
z Gheibi
🌻🌻
و بقیه دوستان
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
توضیحات کامل درباره خوابگاه در این تاپیک !
.
42718713-37c0-4561-8704-99f1d29c2726-image.png
درود بر شما دوستان نازنین 🖐
امیداورم پاینده و تن درست باشید 🍃
در این تاپیک دعوت میکنم از دوستانی که در حال حاضر خوابگاهی هستند یا خوابگاهی بودند یا خوابگاهی خواهند شد ! تا اگر میشه این لطف بزرگ رو بکنن و تجربیات و دانسته هاشون رو به اشتراک بزارن. 🏡
خودم خیلی دوست دارم بدونم چی باید ببریم چی نباید ببریم ! و یکی از دغدغه هام اینه که خوابگاه اتو داره یا نه 😂 ! و اینکه کلا اگه نکته ای میدونن بگن.
سپاس فراوان 🙏 💙 💐
پانوشت : اگه این تاپیک پین بشه یا چیزی که به بیشتر دیدنش کمک کنه خیلی عالی میشه .
@ناظم
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
negaaarinnn حالا دوست داری تو کدوم موقعیت باشی؟حتما رمان نویسی هاتو که باید انجام بدی!!!بقیش؟؟
-
NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی! -
NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
حتما بخونید ارزششو داره
چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
#نگارنوشت -
gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی!وای چقدر قشنگ مینویسید
عمر آدما چقدر کوتاهه:( -
NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
حتما بخونید ارزششو داره
چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
#نگارنوشتبابای من 65 سالشه الان فوتبالم بازی میکنیم :| 57 ساله و این حرفا :| تازه اون موقع بعید بدونم قهوه ساز باشه ربات خدمتکار میارن دیگه
در کل قشنگ بود -
NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
حتما بخونید ارزششو داره
چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
#نگارنوشتاونرور من از سرکار میام و میخوابم .
بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم -
یچیزی یادم رفت
سن ازدواج داره میره بالا تر فک کنم اون موقع تو همچین سنایی ادمای مجرد زیاد باشن :| -
Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟! -
@soheil95s95 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
حتما بخونید ارزششو داره
چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
#نگارنوشتاونرور من از سرکار میام و میخوابم .
بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستمان شا الله که آینده ی خیلی خوبی خواهید داشت:)
-
Dr_Miss در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@soheil95s95 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
حتما بخونید ارزششو داره
چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
#نگارنوشتاونرور من از سرکار میام و میخوابم .
بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستمان شا الله که آینده ی خیلی خوبی خواهید داشت:)
ممنون
شما نیز هم:) -
gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!یکی بود میگف ادم به هدفش برسه میشه پوچ! قبلا میگفتم نه چرته ولی الان دارم فکر میکنم میبینم درست میگه
راه رسیدن به هدف خیلی جذاب تر و خوشمزه تر از خود هدفه -
عجب،چقدر زود داره حجم اینترنتم تمام میشه هیچ دانلودی هم نداشتم چک کردم کسی دیگه ایی هم استفاده نمیکنه زیاد اما در دو روز نزدیک 12 گیگ از حجم خورده شده!!!!!!!!!!!!
-
gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!درسته گلنار عزیز برای رسیدن به آرزوهامونو اهدافمون وقت کافیه
امیدوارم ما هم از اون دسته افرادی باشیم که به آرزوهامون میرسیم یا حداقل برای آرزوهامون تلاش میکنیم:) -
MohammadH در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
عجب،چقدر زود داره حجم اینترنتم تمام میشه هیچ دانلودی هم نداشتم چک کردم کسی دیگه ایی هم استفاده نمیکنه زیاد اما در دو روز نزدیک 12 گیگ از حجم خورده شده!!!!!!!!!!!!
آپدیت خودکار ویندوزت شاید روشنه