قلمدان
-
بسم الله الرحمان الرحیم
بشنوید ای دوستان این داستان/خود حقیقت نقد حال ماست آن
در این 18 سال زندگیم کمتر کسی رو بین اطرافیانم دیدم که علاقه ای به ادبیات فارسی داشته باشه و برای رفیقام هم از زنگ انشا و متن پروفایل فراتر نبود.پس من تو خیال خودم برای خودم از شعر شاعر یا متن ادبی ای که میخوندم حرف میزدم.و میدونیم که لذت به تنهایی حاصل نمیشه(شده در حال دیدن یه فیلم طنز باشید و بخندید بعد سریع نگاه کنید ببینید کسی که با شما داره فیلم میبینه داره میخنده یا نه؟).چند بار شده یه فیلم خوب ببینید و سریع بخواید واسه یکی تعریفش کنید(که البته اسپویل کار بدی هست).همین حس بعد از خوندن یه کتاب باحال یا حتی یک شعر خوب هم به من دست میده و نه تنها دوست دارم ازش حرف بزنم بلکه لذت میبرم اگر کسی دیگه ای هم از اون لذت ببره.یا ببینم کس دیگری چیز هایی که من دوست دارم رو میپسنده
(دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید در نوعی دیگر)
پس برداشتتون از شعری/متنی ادبی/یک فیلم و توصیف کردن احساس عجیب یا علتی که باعث میشه اون بیت یا... رو دوست داشته باشید یا حرفی و سخنی راجب هنرمندی (مثلا من میتونیم به درازای 4 تیر برق هندونه بزارم زیر بغل فردوسی و بگم که کاری که کرده چقدر فراتر از ارزشی است که خیلیامون روش میزاریم یا حداقل من میزاشتم) یا حتی مفهومی که از رفتار شخصی خیالی یا واقعی یاد گرفتید رو بنویسید.خلاصه هرچی
فقط چند مورد رو ذکر کنم.ما نه دانشمندیم نه تحصیل کرده زبان و ادبیات فارسی و نه فیلم شناس و ..فقط دوست داریم واسه بقیه هم تعریف چیزی که دیدیم شنیدیم یا خواندیم رو. پس :
1.نقد بد نیست ولی بدونید به تعداد حرف های یک بیت یا ثانیه های یک فیلم میتونه برداشت های متفاوتی از اون باشه.ولی اگر خواستید نظر بدید. مبرهن هست که هرکس احساس و برداشت خودش رو باید بگه یا برداشتی که شنیده و خیلی پسندیده و دوست داره تعریف کنه
2.اسم اتاپیک رو قلمدان گذاشتم که این مفهوم رو برسونه که دست به قلم شید(یا همون دست به کیبورد)3.کمی اینجا نوشتن برای من بهتر از باقی تفریحاتمه.اگر دانش آموزید و در حال حاضر باید در حال انجام کار دیگه باشید.اینجا جای شما نیست.مثل گم شدن در سایه ی نور خورشیده.
4.البته تاپیکی برای به اشتراک گذاشت شعر مورد علاقتون هست که میرید و بیتی یا .. که دوست دارید رو میفرستید.ولی توضیح دادن اسپم محسوب میشه به گمانم.الله علم :
https://forum.alaatv.com/topic/3909/شعردانه/2
والسلام -
-
وقتی یه سر به متن های قدیمیمون میزنیم میبینیم داستان ریا قدیمی تر از این حرف هاست
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید/آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
خیلی جالب میگه.و چقدر ممکنه حرفش شبه اور باشه مثل اون یکی بیت که میگه :
مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
حافظ در این بیت خودش رو ریاکار معرفی نکرد!بلکه میگه آفرین بر تو ای باد که خوب فهمیدی که کی ریاکاره.یعنی مدعی یا همون کسی که حافظ رو ریاکار خوند وقتی دهانش رو باز کرد بوی ریا همه جا رو گرفت! یا اینکه داره تیکه میندازه به باد و منظورش اینه که اگه من بین 5 تا ادم بایستم و بوی ریا از جمع ما بیاد اون بو از کی هست؟باد پخشش میکنه و نمیشه متوجهش شد !
در بیت دوم هم حافظ خودش رو ریاکار معرفی کرد انگار میگه منم گناه میکنم.و این رو قبول دارم و در 4 تا اسمی که در بیت میبرم اسم خودمم میارم.چون اگر خودش رو گناهکار بدونه جایه اصلاح و تزکیه هست.ولی اگر در جلد معصومیت فرو بره اگر هم گناهی کنه به نام خودش نمی نویسه و چه بسیار ما چنین شخصیت هایی رو در زندگی میبینیم و حتی در قران این داستان بی ربط نیست .
خدا به او فرمود: چه چیز تو را مانع از سجده (آدم) شد که چون تو را امر کردم نافرمانی کردی؟ پاسخ داد که من از او بهترم، که مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای.
اگر خدا همه چیز رو میدونه پس چرا از شیطان پرسید چرا سجده نکردی؟"قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا"گفتند: خدایا، ما بر خویش ستم کردیم
خدا این جواب رو ازش میخواست .این پاسخ رو ادم و حوا بعد از خوردن سیب ممنوعه معروف دادند و بعد بخشیده شدن البته نه برای گناه بلکه برای فراموشی!که خودش بحث مفصلی داره.بگذریم.
اخرین فرصت نجات شیطان همین پرسش خدا بود.بهش فرصت داد که گندش رو جمع کنه
شاید بتونیم بگیم این حتی تداعی گر" يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه" هم هست!
و این گله ی همه شعرای ماست:برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را/بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
از سعدی
روی همگان چونکه به محراب ریا بود/من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم
پای دلم از هر هوسی سلسلهای داشت/از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم
دور شو از بـرم ای واعظ و بیهـــوده مگوی/من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
باز هم از حافظ.و چقدر این بیت قشنگه
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست/در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
میگن نادانی عذر نادانه(البته "عذر ابله را نمیشاید شنید"!هیچ اکراهی نیست که بد و بیراه به ما میگه که " تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی".اگر میدونست به قول شاعر در پی زنجیر ما میدویدند:
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است/عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
فک کنم یه فیلمی بود طرف میتونست در خواب در زمان سفر کنه.بعد میرفت توی مسافر خونه ها مینشست کنار مردم گوش میداد چی میگن.در زمان خودش رفت تو مسافر خونه.شنید مردم میگن وااای چقدر مردم دروغگو شدن.بد شدن.قدیم خیلی بهتر بود.اینم میره صد سال قبل تو یه مسافر خونه ای.باز میشینه گوش میده.باز مردم میگن چقدر دروغ و ریا زیاد قدیم خیلی بهتر بود.اینم انقدر در پی این قدیمی که این ها از بهتر بودنش میگن رفت عقب به جای رسید که ادم ها حتی نمیتونستن کنار هم بشینن و حرف بزنن.درواقع این بهتر بودنه که در قدیم دنبالشن احتمالا زاده ی فکر خودشونه و فقط در طی زمان دیدشون به دنیا عوض شده.ریاکار همیشه بود.دروغ گو هم همیشه بود.خیانتکار ها هر روز ممکنه در خیابان کنار ما راه برن.مهم اینه که ما دامنمون رو الوده نکنیم.وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ از ناپاکی به کلی دوری گزین. -
-
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛
گفت؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟!
(خیام)
-
@Tyler-Durden بنظرم با این نظرم یکم حافظو عصبی میکنم ولی.کسی که گندشو پنهان میزنه رو ترجیح میدم به کسی که اشکارا گند میزنه البته در مساعل اجتماعی و نه شخصی.برای همین هم بهش گفت فاحشه.فاحش یعنی اشکار.کسی که اشکارا گناهی رو مرتکب میشه.صد البته یک مشکل بوجود میاد که فیلا ایده ای برای راه حل فرضیش ندارم.اونم اینه که اگر یک نفر عقایدش رو بگه ولو اگر غلط باشه.یه نفر بالاخره پیدا میشه که اشتباه حرفش رو بهش بگه و اینطوره میتونه اصلاح بشه.ولی اگر ما ازادی بیان رو بگیریم یهو یه عالمه شبه ی علمی و اخلاقی بوجود میاد و این تا حد زیادی تقصیر کسی هست که مانع کلام شد.البته باز یه مورد پیش میاد که چی میشه اگر اون یه نفری که ما دهانش رو بستیم باعث انحراف بقیه بشه؟اینجا باید گفت که 1 وای به حال جامعه ای که کسی نیست که جواب اون یه نفر ر. بده.2 وای به حال کسی که نمیتونه منطقی حرف بزنه و برای همین خفه میکنه.3 وای به حال عقیده ای که نشه با منطق اثباتش کرد.ولی خب برای مثال ممکنه اون طرز فکر عقاید کالت طور(cult)باشه که بقیه رو وادار به اسیب به خودشون میکنه و باید جلوش گرفته بشه.یا اینکه کسی باشه که برای مثال ظلمی کنه به دیگران و بعد بیاد با شادی جولان بده و از حال خوبی که ظلم کردن بهش داده تعریف کنه که باید جلوی این همه گرفته بشه.جفتشون با منطق حل نمیشن.برای مثال همون فاحشگی میتونه ظلم باشه.ولی خب.اگر ما در موقعیت اون زندگی میکردیم چه طور میشدیم؟گرچه این طرز فکر دلسوزانه لازمه.امام صادق یه جمله داره "اگر کسی را بخاطر گناهش قضاوت کنید نمیمیرد مگر اینکه خودتان به ان گناه دچار شوید".پس نتیجه ی اخلاقیش میشه که:اگرکسی گناهی کرد برخورد کنید چون اگر نکنید ممکنه خودتون رو به اتش بکشه.ولی قضاوت نکنید و سرکوفت نزنید و نسبت به اون فرد با حرص رفتار نکنید.چون ممکن بود خودتون هم به گناهش دچار شید.
چقدر پراکنده و بی ربط کلی چیز رو به هم ربط دادم :|
مثل اون داستانی که حضرت علی شمشیرش رو انداخت
گفت بر من تیغ تیز افراشتی/از چه افکندی مرا بگذاشتی/گفت من تیغ از پی حق میزنم/بنده ی حقم نه مامور تنم
با اینکه اون فرد گناه کار بود.ولی اگر حضرت علی بخاطر خشم جونش رو میگرفت گناه کرده بود.یعنی فرد لایق مرگ بود ولی اگر با خشم حضرت علی کشته میشد حضرت علی خطاکار بود.چون برای گناهش کشته نشده بود.حالا خودت یه طوری ربطش بده دیگه xd -
یه رباعی از خیام هست که خیلی دوستش دارم سعی می کنم با معنی و مفهمومش بنویسمش :
ما لُعبَتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقی نه از روی مجازیک چند در این بساط، بازی کردیم
برگردیم به صندوقِ عدم یک یک باز(لعبتک : عروسک ، مهرهِ بازی / لعبتک بازی : عروسک بازی
بساط : صفحه بازی مثلا صفحه شطرنج)خیام در این شعر ،زندگی انسان ها رو به یک صفحه بازی تشبیه می کنه که مهره هایی می آیند و بازی خود را برای مدت کوتاهی اجرا می کنند و بلافاصله به جعبه ای که در پشت اون محل هست میوفتن و اجرا تمام میشه تمام. !
ای آنکه حاصل چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائم اندر تفتیمی خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی ،رفتی !
(خیام) -
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده، بی حرمتی همی کرد.
گفت: اگر این نادان نبودی، کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکساراگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجویددو صاحبدل نگهدارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جوییوگر بر هر دوجانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانندیکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت: ای خوب فرجامبتر زانم که خواهی گفتن، آنی
که دانم، عیب من چون من ندانی