به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن✨
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم 😍
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن 🐥🐰
بعضیاشون غمگینن 🙁
بعضیا بی حس و بی حالن 😶
بعضیا خیلیی شادن 😄
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..😉🤗
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم😉♥)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم😍🤗♥
1158234ipbspy0c8q.gif
⚡ %(#042978)[321]
📣 صدااا میاااد؟ 🙈
✨ سلام🦋 اکالی هستم با طعم بامبو 😂😍
امیدوارم که حال دلتون عالی باشه 💛💙💜💚❤
pichak_net-70.png
عاغا بیایید نقاشی بکشیم لذت ببریم 😍 %(#c9009a)[نقاشی با موس]م خییلی باحاله 😂
لازمم نیس حتما نقاشیاتون ذهنی باشه فقط رفقای گلم اسپم ندید اینجا خیلی ممنون❤️🌈
من نقاشیارو جمع میکنم اینجا شاید الان پستای تکراری ببینید ولی پست جدیدم میزارم شماهام از خلاقیتاتون بزارید 😎
pichak.net-46.gif
✨ @فارغ-التحصیلان-آلاء ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا⭐
✨ @دانش-آموزان-آلاء⭐
pichak.net-46.gif
1158234ipbspy0c8q.gif
سلام به یاران جــان😍
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..❤
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم😊
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه😅
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..💕
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن🙏❤
M.an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب😍
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
sheyda.fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام و درود به همه 🌻❤
لازم به توضیح اضافه نیست از اسم تاپیک مشخصه
این تاپیک رو زدم تا اینجا تجربیات آشپزی،پخت کیک،غذای های محلی و نوشیدنی های مورد علاقه مون
رو با هم به اشتراک بذاریم
و از هم پخت کلی خوراکی خوشمزه رو یاد بگیریم
و یه تفریحی باشه واسه اوقات فراغتمون و البته یه انگیزه واسه آشپزی
پس اینجا عکس اونها رو قرار بدید
و درصورت تمایل طرز تهیه شون رو هم بگین
دعوت میکنم از:
@soniaaa
Anzw 18
Gharibe Gomnam
@roghayeh-eftekhari
chichak am
@حامد-صباحی
@حمید-صباحی
m.hmt
@sania-Andiravan
z Gheibi
🌻🌻
و بقیه دوستان
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
توضیحات کامل درباره خوابگاه در این تاپیک !
.
42718713-37c0-4561-8704-99f1d29c2726-image.png
درود بر شما دوستان نازنین 🖐
امیداورم پاینده و تن درست باشید 🍃
در این تاپیک دعوت میکنم از دوستانی که در حال حاضر خوابگاهی هستند یا خوابگاهی بودند یا خوابگاهی خواهند شد ! تا اگر میشه این لطف بزرگ رو بکنن و تجربیات و دانسته هاشون رو به اشتراک بزارن. 🏡
خودم خیلی دوست دارم بدونم چی باید ببریم چی نباید ببریم ! و یکی از دغدغه هام اینه که خوابگاه اتو داره یا نه 😂 ! و اینکه کلا اگه نکته ای میدونن بگن.
سپاس فراوان 🙏 💙 💐
پانوشت : اگه این تاپیک پین بشه یا چیزی که به بیشتر دیدنش کمک کنه خیلی عالی میشه .
@ناظم
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
سلام خدمت همگی👋🏻
قبلا هم چندتا تاپیک مشابه داشتیم، ولی از اونجایی که خیلی قدیمی بودن، گفتم شاید بد نباشه یه تاپیک جدید در این باره بزنم
خب همونطور که از اسم تاپیک پیداست، اینجا قراره اخباری از تکنولوژی که بنظرمون جالب میان رو به اشتراک بذاریم
به دو دلیل این کار بنظرم جالبه:
۱- میتونیم از اخبار روز مطلع بشیم و به قولی به روز باشیم، رفته رفته به همین واسطه میتونیم اطلاعات خودمونو گسترش بدینم🤝
۲- ممکنه بعد از چند سال بیایم و مطالب قدیمی تاپیک رو بخونیم و از پیشرفت تکنولوژی و اینکه کدوم شایعه ها حقیقت داشته یا کدوم پیشبینی ها رخ داده لذت ببریم و حیرت کنیم
🛑تنها قانونی اینجا داریم اسپم ممنوعه
لطفا اگه چیزی براتون جالب هست یا لینک مقاله و کانال میخواین داخل تودلی نقل قول بزنید
ممنون و مچکر از همگی👍🏻
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
سلام دوستان عزیز 😁❤️
بنظرم یه زندگی تک بعدی خیلی بده یعنی اینکه فقط درس هدف زندگیتون باشه ...
اهمیت دادن به ورزش و تناسب اندام و کلی هدف دیگه مثلا خوانندگی دوبلوری و هر استعداد دیگه ای ک دارید در کنار درس باعث میشه ک تک بعدی نباشید و اگه درس رو ازتون بگیرن دیگ حوصله تون سر نمیره و دنبال کارای بیهوده نمیرید چون هدف ( های ) دیگه ای هم دارید :))
اینجا میتونید برای هرکاری ک در این جهت کمکتون میکنه هدف گذاری کنید و پیشرفتتون رو ثبت کنید یطورایی مثل گزارشکار درسی ولی کلی تر ...
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@ریاضیا
بسمه تعالی
انا لله و انا الیه راجع.......
اع اع اع😳
ببخشید
بزنیم شبکه بعدی
با سلام و درود و عرض ادب و احترام و ...
ببخشید معذرت میخوام اشتباه شد
بزنیم شبکه بعدی
بابا ولمممم کن
عاقا از سرش بپریم تهش
میخوایم با هم قرار بزاریم 🙊
_چه قراری ؟🙈
اع اع اع منحرف نشین 😁
تو این چند وقتی که معطر به عطر آلایی شدیم
هممون بلا استثنا تاپیک هایی دیدیم که خیلیا درگیرم با گوشی و مجازی
از اونجایی که توی سال کنکور آدم به سوراخ دیوار هم میخنده که درس نخونه
وقتی گوشی هست و این همه سرگرمی داخلش
خب چرا کشیده نشه سمتش
اصن گوشی طوری طراحی شده که آیکوناش تبلیغاش تم صفحات و داستان😄 شما رو جذبش کنه
....خلاصه تصمیم گرفتیم که برای جلوگیری از این امر کثیف
اهم اهم ببخشید رفت شبکه بعدی
خلاصش اینه که به خاطر اینکه کمتر بیایم مجازی و بتونیم بیشتر درس بخونیم یه کاری میکنیم
قرار میذاریم که هر که دوس داش میاد تو تاپیک مینویسه که من هم جزء این گروه میشم 🙂
و تا موقعی که طبق برنامه ریزی درسیش باید درس بخونه درس میخونه و موقعی که تایم ددلاینش فرا رسید میتونه بیاد انجمن هم سوالای درسیش رو بپرسه و هم فعالیت غیر درسی داشته باشه
پ.ن: ددلاین تایمیه که دیگه تصمیم میگیریم از اون به بعدش درس نخونیم برای جلوگیری از اهمال کاری که ذهنمون نگه تا 12 شب وقت داری وقت ددلاین بذارین دیگه از اون تایم به بعد درس نمیخونید میتونید تو نت در موردش بیشتر بدونید
اینم گفتم داخل پاکت داشته باشین کپسولی 😉
بچه سوالات درسیتون هم تو تایمی که میاین اینجا بپرسین و جداشون نکنین چه بسیار جوانانی که به هوای سوال درسی به تودلی کشیده شدند 😂😂😂
حداقل تایم برگشت رو میذاریم 9 شب
هر کی موافقه شروع کنه😊.
دعوت میکنم از:
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@ریاضیا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
و هر کسی که دوست داره
نویسنده و ایده پرداز: @Fateme-goli
تهیه کننده و کارگردان : @0Farzam0
هفته های خوشحالی
-
خب اول از همه تشکر میکنم بابت دعوت و عکس
خب طی تقریبا یکسال گذشته خوشحالیام بهتر شدنحداقل بهتر از خوردن وسط هندونه
خب امروز که جالب بود
امتحانا هم تموم شدنو منم که امتحانا از دل جون مایه گذاشتمو برکینگ بد و نصف گات رو تموم کردم
امروز وقت برگشتن از مدرسه (مدرسمون تو دشت و بیابونو بین دو تا نهر آبه) اردکایی که تو اب شنا میکردن اومده بودن بیرون جوجه هاشون زیر سایه شون خوابیده بود اصلا صحنه فوق العاده ای بود
بعدم که اومدم خونه و ادامه گات
نهار رو خوردم (البته جلوی گات)
قرار شد ساعت سه بریم سالن و منم با مهارت های فوق العادم تو فوتبال همرو متاثر کنم رفتم واقعا تیم رو به تنهایی به پیروزی رسوندم البته منظورم تیم حریفه
وقتی داشتیم برمیگشتم یه نم نمکی بارون زد و ما هم از خدا خواسته به بهانه خیس نشدن گفتیم بریم شیرینی فروشی یه دلی از عزا در بیاریم و منم نصف شیرینیا رو خالی کردم و زدیم بیرون
حالا بیا با بدن خسته از دو ساعت دویدن و شکم پر از شیرینیای بیات شیرینی فروشی حاشیه شهر بقیه راه رو رکاب بزن
بعد اومدم خونه رفتم سر وقت گات پارچ اب کنارم هی اب میخوردمو از مونده نهار میخوردمکلا وضع خوردنم داره نگران کننده میشه
یکم که رد شد نشستم پای والیبال که خانواده اومدن منم یه بحثایی رو پیش کشیدم اخرش قبول کردن بازی ایران فرانسه برم ورزشگاه
بعدشم طبق معمول رفتم جلوی گاتتا الان که اینارو نوشتم
البته امروز به طرز عجیبی خوب بود وگرنه از فردا با همون وسط هندونه ها سر میکنیم -
این پست پاک شده!
-
روز دوم یکم دیر شد
خب اینم از اون روزای خاص بود اصلا این روزا خاصن:
۱_خب خیلی وقت بود درست و حسابی نخوابیده بودم واسه همین گرفتم خوب خوابیدم
۲_هندونه خوردم اونم وسطش
۳_نهارو زیاد دوس نداشتم ولی خیلی خوردم
۴_بعد از ظهر دیگه واقعا کلافه شده بودم بعد نهار تا ساعت چهار رو خواب بودم بقیشم واقعا مونده بودم چیکار کنم حتی دستو دلم به گات هم نمیرفت گفتم هوا هم خوبه پاشم برم دوچرخه
اماده شدم و کوله و کفشو هندزفری و دفترو یه چند تا خرت و پرتو ریختم دلو زدم به جاده
از شانس منم اول مسیر یه پنج کیلومتر راهه تا اینکه از شهر خارج شی با شیب تند اونجا رو چون تازه نفس بودم عین چی رکاب زدم رفتم بالا حالا یه راه هم هست که شیبش بیشتره اونم میرفت میرسید به یه روستا کنار شهر اونجا رو هم به هر زحمتی بود رد کردم و رسیدم به قسمت خوش ماجرا
هوا عالی جاده تقریبا مسطح دور اطراف تپه و کوه و چمن و رود و البته سگ
یکو نیم ساعت همچین مسیری رو رکاب زدم میخواستم یجوری برم ساعت نه برسم خونه و تقریبا وقت زیاد بود بعد یک و خورده ای رسیدم به روتای دوم. و تا خواستم رد شم یه سگ وسط جاده ایستادو هی پارس کرد و منصرفم کرد منم گفتم دیگه زیاد اومدم یکم رفتم اونور تر نشستم لب دره و یکمم اونجا صفا بردم
اون استاد(کوه) هم که وسط دو تپه میبینید سبلانه
و برگشتم دقیقا همون مسیر اول که شیبش تند بود رو چهل
دیقه روش وقت گذاشتم موقع برگشت پنج دیقه هم نکشید
اینقد سرعت بالا بود اشک از چشام میومد صاف مرفت پشت سرم
فرمون داشت میلرزید منم با همون شرایط یهو دیدم جلوم یه سرعت گیریه ترمزی گرفتم که نگو چرخای عقب سر میخورد و بلاخره رد کردم بعد پیاده شدم دستمو گذاشتم رو ترمز دوچرخه کاملا داغ بود
شبم که حالم بهتر شد رفتم سر گات -
روز سوم(نمیدونم چرا یکی در میون میزنم)
خب توی این سه روز توی متفاوت ترین حالتم بودم یعنی دقیقا کسی بودم که هیچ وقت اینطوری نبودم
یعنی سالی یه بارم بیرون نمیرفتم چه برسه به کافی شاپو دو چرخه و غیره
خودمم میخونمش میگم عه این منم؟
ظهر بیدار شدم گفتم دیگه بسه بزار برم یکمم درس بخونم(امتحاناتم تموم شده)
رفتم رو میز نشستم زیست رو باز کردم صفحه اولو خوندم گفتم حالا حسش نیست بزار اهنگ بزارم با اون بخونم بعد کامپیوترو روشن کردم دیدم عه رو حالت اسلیپ بودو فیلم نمیه تموم هساونطوری بود که زیست تا ساعت ها همون طوری باز موند
نهارو خوردمو یهو دوستم زنگ زد پاشو بیا درس بخونیم
منم پا شدم رفتم یه دو ساعتی خوندیم بعد گفتیم بابا ولش کن بریم بیرون
دو چرخه رو برداشتیم شهرو همینطوری دور زدیم بعد رفتیم بستنی خوردیم نشسته بودیم رو صندلیای بیرون کافی شاپ که یهو بارون زد ما هم نصف بستنی دستمون و با اون حالت رفتیم زیر یجا و تصمیم گرفتیم بعدشم بریم ساندویچکلا به تداخل غذایی اعتقاد نداریم فقط میخوریم
نیم ساعت بارون تگرگ رعد برق توفان زد ما هم بیرون نشسته بودیم (زیر سایبان یه مغازه)به ادمای زیر بارون میخندیدم
بلاخره رفتیم ساندویچ گرفتیم دیدم ای دل غافل پنیرشو درست و حسابی اب نکردنو در جهت اعتراض پنیراشو مخفیانه مالیدیم روی مغیز و در جهت تسلی خاطر بیشتر الکی دستمال کاغذی برداشتیم
کلا عوض مزه بد و خام بودنشو گرفتیم رفتیم بعدشم اومدم خونه شوالیه تاریکی دیدم و شبم یه کتابی خوندم خواب -
سلام ب همگی خوبین خوشین؟ من اومدم دلنواز نه ولی اومدم بالاخره از حضورم نهایت استفاده رو ببرین ک دیگه نیستم احتمالا عرضم ب حضور انورتون ک من همون @fatijoooooni هستم سوتیتیوالدوله اعضم
از امروز صب بگم واستون ک امتحان ادبیات داشتیم و خدا میدونه من چقد متنفرم ازین درس اه بماند ک روز قبل با 4ساعت خواب ظهر و عصر از ساعت 9 چشمام داشت بسته میشدو نتیجش خواب من بود بهمراه 7 درس نخوانده لنتی و استرسی ک باعث بیداری من درساعت 4/5صب شد:face_with_cold_sweat:
خلاصه جونم براتون بگه بیدارشدم و شروکردم درس خوندن و خوندم و خوندم تا اینکه ی درس موندو تو حیاط مدرسه با هلیا هماهنگ شدم ک ازون درسه هرچی اومد بگه بم
انقدیم ک ب کلاس ما اطمینان دارن واسه ی کلاس ده دوازده متری دوتا مراقب گذاشته بودن عینهو کرکس ینی خداشاهده دس بردم ب جیبم ی خودکار دیگه دربیارم تا بنویسم دبیر زبان اومد بالاسرم و ی ربع واستاد ولی خب از نبوغ ما تو امر منفور تقلب ک خبر نداشت بنده خدا . بنده طی یه عملیات انتحاری پخش شدم رومیزو چشممو سر دادم سمت راست و با بچه های اون ردیف هماهنگ شدم انقد کلماتو تو دهنم کشیده بودم ک واضح ادا شه لبولوچه و کل عضلات صورتم درد میکرد خیالم ک از بابت نیفتادن دونفر راحت شدرفتم سراغ سومی و تا اومدم دهنمو باز کنم دبیر زبان چشمشو دوخت بهم و من ادای اون کلمه رو ب خمیازه تبدیل کردم
چن دقیقه ای عین ادم نشسته بودم ک دستی از غیب اومد جلو چشمم و دیدم روش نوشته سوال 8 قسمت دو ی نگاهی ب سوال انداختم و دیدم هی دل غافل چ طولانیه یواش یواش و یه جمله ی جمله گفتمو نوشت بعد اومدیم چک کنیم ک دبیر زمین اومد بلندم کرد برد ی ردیف دیگه و گفت بسه بزار ی چیزیم خودشون بنویسن غلط غولوطاتو واسه خودت نگه دار:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: .دهن باز کردم ک بگم کی؟ من؟ ک گف خدااااایااااری چشاتو اونجوری نکن میکشمتااااا هنو یادم نرفته ب همشون یکی ی ده دادیو نمره مستمرشونو کامل کردی من دهنم رو بستم و برگه رو دادمو دویدم بیرون :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes:
از لب پنجره دیدم ستایش اشاره میزنه ی متریه پنجره واستادم تا نبیننم و با ایما اشاره پرسیدم کودوم؟ گفت منظور از بینداخت دستمو عین ساطور بردم بالا اوردم پایین و ی چک زدم ب ادم فرضی و اون نوشت فرود اوردن و زدن دست منم ب تیر غیب ینی دست دبیر زیست برخورد کرد و ایشون گفتن چیکار میکنی بچه؟ (بچه منم) ی لبخند مکش مرگ ما زدم گفتم عه سلااااام خوووبین صبحتون بخیر چ هوای قشنگیه به به بههههه بهههه همینجور ی ریز میگفتم ک پرید تو حرفم اینا فایده نداره بدو بیا این وسایلارو ببریم تو دفتر و اینگونه از من بیگاری کشید
بعد از مدرسه خرسند و راضی ازینکه از درس نخونده من حتی ی سوال خشکوخالیم نیومده بود داشتم میرفتم خونه ک ی سگ گنده افتاد دنبالم :face_with_open_mouth_cold_sweat: من بدو اون بدو منبدو اون بدو من بدو اون بدو تا اینکه یک اقایی ک من دل خوش همچی ندارم ازش اومد ی پیشته ب سگه گفتو سگه با اون ابهتش دررفت
تا رسیدم خونه ی دوش گرفتم یه اهنگی گذاشتمو شروع کردم قردادن وسط قرای ملیح و مکش مرگ مام بودم ک از تو اینه دیدم بعله همه اهل خونه زل زدن ب من با نگاه من زدن زیر خنده حالا نخند کی بخند و من با لپای لبو پریدم درو بستمو اهنگو خفه کردم و ب خودم فوش دادم اخه نمیدونین چ حرکات مبتذلی رو کردم از خودم خخخ بعد ی استراحت جزیی خبر رسید ک مهمون داریمو ابجی کوچیکه از سروکولم رفت بالا ک موهامو بباف یالا افتادم روسرشو بافتم ولی چ بافتنی انقد ک تکون خورد شبیه اورانگوتان شد همرو باز کردم یه کشو قوسی ب کمرم ک خشکیده بود دادمو از اول اینبار باهاش حرف میزدم تا حواسش پرت شه و تکون نخوره
من: مهدیه اجی میدونی چوپون چیه؟
-نه
چوپون کسیه ک از ببعیا مراقبت میکنه
-ببعی؟
اره
-ببعی خیلی کثیفه پس چوپونم کثیفه
نه چوپون تمیزش میکنه
-لیف میزنشون؟
اره قربونت برم
-سشوارم میزنه؟
اره فدات شم
ببعیارو برق نخوره؟
نه نمیخوره حالا بگو ببینم چوپون چی کار میکنه؟
-کار
چیکار عزیزم
-کار میکنه خسته میشه
ب من بگو چوپون چی کار میکنه
-کار دیگه
گوسفندارو نگه میداره
-اااابجی مگه نگفتی ببعیارو؟
ی جیغغغغغغ کشیدمو گفتم بدو برو نمیبافم اصلن
و رفت و ب مامانم گف مااامااان میدونی چوپول گوسفندارو لیف میزنه؟
من اینجوری بودم تو اتاق دقیقا مثل اون سنجابه تو عصریخبندان ک رگ چشاش میپره همون شکلی فرستادمش بیرون والان کلی خندیدم بابت دوساعت پیشش
همه اینا میشن خوشالیای من تو ی روز معمولی نیمه ابری مث امروز
تادرودی دیگر بدرووود -
سلام این از روز دومی ک مهمون اینجاعم
با عرض معذرت ب دلیل مشکلات فنیاز فردا صبحا میام و از خوشحالی های روز قبلم واستون میگم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بچز انجمن کم و بیش میدونن ک اینجانب تو رژیم بسی سختی ب سر میبرم. :face_blowing_aاقا دیروز تا ظهر اتفاق خاصی نیفتاد
وقت نهار غذای رژیمی خودمو ک ی غذای بی مزه باشه از ظرفش بیرون اوردمو خیلی با ژست و دیسیپلین اودمش سر سفره و شروع کردم ب خوردن داشتم لقمه میجویدم ک یهو مادربزرگم گفت
شوید بخور لاغر میکنه . وبعد سیل روون شوید هایی ک کشته مرده هام (خانوادم ) ب سمتم پرتاب میکردن یا مثلا وسط نهار مادرجونم گف بیا دخترم میدونم تو ازین طاقتا نداری بیا بخور از غذای ما قول میدم چاق نشی عوضش هممرو با شوید بخور.:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: دایی گرامم هم ک خیلی ب من لطف دارن گف
بابا تو این همه تپلی ی پرسم بخور اونقد اثر نداره و هر هر خندید . خب تا اینجا مسلما اصن خوشحال نبودم طی روزم ب جز ی مورد هیچ چیزخاصی اتفاق نیفتاد .اهان چرا یکیم هس
عرضم ب حضور انورتون ک من تو اتاقک پشت بوم درس میخونم دیروز بعدازظهرم اونجا بودم و مشغول تمیز کردنش گلاب ب روتون اومدم برم ی جایی ک تو خونمون قرار داره ولی چشمتون روز بد نبینه ایشاله ب حق پنج تن ی گیره لباس نیمدونم ازکجا پیداش شدو رفت زیر پام و طی انعکاسی ک بدنم نشون این گیره ی بسی محترم نشون داد من دوازده تا پله رو قل خوردم اومدم پایین و چون در خونه باز بود افتادم تو خونه و شلپ :z!! باصورت رفتم تو سرامیک ک البته اینم ب هیچ وجه خوشحالم نکرد چون تو خونه مهمون داشتیم و من همون نیمچه شرفی هم ک جلوشون داشتم رفت کف پام بقیه هم این شکلی بودن :rolling_on_the_floor_laughing
تنها چیز خوشحال کننده دیروز واسه من این بود ک بعد از چندین ماه بالاخره ی بار اشپزی کردم و روح و روانم شاد شد (خیلی اینکارو میدوس ) و اینکه 14 تیر ماه دعوت شدم جشن نامزدی یکی از دوستای خوبم و خیلی براش خوشحالم
تا درودی دیگر بدرووود اینارم بخورین مشغول باشین تا روز بعدی بوس بای -
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.من دوباره اومدم.امروز وقایع خوشحال کننده روز سومو مینویسم.ینی یکشنبه.اولش بگم ک دیروز عااالی بوده واسم.صبح ساعت سه ونیم بیدار شدمو تا دهو نیم حدودا درس خوندم ب این صورت ک با برنامه نیم ساعته الا پیش رفتم نیم ساعت اول ریاضی بعد دینی و عربی و فیزیک و مابقی ماجرا . ی جاهاییم ک خواب الوده میشدم ی چک افسری میزدم ب خودم ک بچه!حواستو جم کن این روزا مث شناژ ساختمونه واسه مغزت و کنکور.صاف بشین قوز نکن.خخخ نه اشتبا نکنین من دیوانه نشدم ردم ندادم ک با خودم حرف میزنم . این اتفاقا ی روش مفیده واسه بهتر شدن روحیه نسخشم خودم دادم.!!اره دیگه تا ساعت ده ونیم درس خوندم.تازه رفته بودم تو فاز استراحتو صبحونه (دیگه نزدیک بود غش کنم بعد 7ساعت بیداری.یهویادم اومد ک ماه رمضون تموم شده و میتونم صبونه میل کنم خخخخخ جوگیریه دیگه !!!ب قول ی بزرگی:ادمو سگ بگیره جو نگیره!!!بزرگوار دیگری ب برق سه فاز اشاره داشتن حتی) داشتم چی میگفتم؟اهان اره وسط صبونم یهو تلفن زنگ خورد.از اونجایی ک خونوادمون پرجمعیته همیشه یکی دوتا بیسیم چی دم دست داریم !تا اومدم ب خودم بجنبم خواهر کوچیکه ک معرف حضورتون هستنباهوش خارقالفوقالعادشون گوشیو برداشتنو بعد چن مین سروکله زدن با داداشم گوشی تلفن رسید دست داداشم و همینطور ک محمد در تلاش بود بفمه کی پشته خطه و از اونیکی خواهرم پس گردنی نوش میکرد من رسیدمو تلفن بدبختو از دست این سه تا گودی نودی نجات دادم و کاشف ب عمل اومد ک بعله دوست جانم رفیق شفیقم فاطمس از همینجا بهش سلام میکنم :سلام جیگر!!1ماچ!!!بعله با این تلفن ب سمع و نظرم رسید ک قراره بعد از ظهر عملیات خطیر چتربازی رو ب صحنه اجرا دربیاریمو چتر شیم خونه اونیکی دوستم ک دست برقضا اونم فاطمس!!خلاصه بگم ی دوش و تعویض لباسو لاک و ی نیمچه ارایشو ایناو بعد راه افتادم در نیمه راه ب دوستام وصل شدمو رفتیم خونه فاطمه اینا سرراه ی شیرنی تر خریدیمو رفتیم خونشون .چون کسی نبود خونشون تا اخرشب باهم بودیمو کارای مسخره ای انجام دادیم درکل خیلی خوش گذشت اخرشم تصمیم گرفتیم صبا 5تایی بریم پیاده روی .درسته خونه عموی مامانم بود ولی یکم استرس گرفتم اخر شب ک بابام نگه چرا بی خبر اینهمه دیر اومدی .اما اومدم دیدم خوابه بنده خدا!!!با مامانم کلی ب استرس من خندیدیمو با خستگی رفتمو خوابیدم.
ی تاخیر ناجوری افتاد بین نوشتنام و مجبوری خوشیای امروزو فردا مینویسم ک ترتیبش بهم نخوره.
تادرودی دیگر بدرووود -
روز چهارم
در جهت توبه نامه باز به دامان این محفل بازگشتم ولی در طی گشت گذار ها یاد سخن عکاس اول تاپیک افتادم که تاکید کردن اینجا خاطره ننویسیم و تنها در جملات کوتاه خوشحالی ها رو بگیم ما هم همینکارو میکنیم
*اولیش که صبح مدرسه داشتمو اصلا چیز خوحال کننده ای نبود ولی راه مدرسه که راهی در بین بیابان و صحرا و جنگل و کوه و رودو باتلاق و باقی است صبح ساعت هفت اونم با دوچرخه خیلی چسبید
*دومی اینکه البالو ها رسیدناونم تو حیاط مدرسه و منم فرصتو غنیمت شمردم تا تونستم خوردم
*سومی اینکه نها. املت داشتیم
*بعد از ظهر شذید خوابیدن
*بعدم کتابی که تازه شروع کرذمو خوندم کلا کتاب خوبیه خیلی وقت بود از فضای رمان دور بودم
شبم یکم ماینکزافتو و کتاب الانم اینجا -
خب این از روز پنجم:پست روز چهارم ماشالله بدون غلط بود
امروز تولد بابام بود خب این بزرگترین خوشحالی
صبح بازم هوا عالی بود اردکا هم داشتن تو اب شنا میکردن
به این منظور که کمی تحرک داشته باشم کمی بدمینتون بازی کردم کلا فرد ورزشکاریم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بعد از ظهر همه چی رو ول کردم خوابیدم اینقد خواب دیدم خسته شدم کلا خیلی خیلی زیاد خواب میبینم و برخلاف خیلیا ازش خوشم میاد
بعد بیدار شدم درس خوندم یعنی خودمم از خودم خجالت میکشم ولی واقعا چاره ای نداشتم دلم میخواست کلا تستای ریاضی و فیزیک حالمو خوب میکنه
امروز یه روش و حالت خوب پیدا کردم واسه کتاب خوندن چون معلمولا خیلی متغییر میخونم و حالتای کتاب خوندنمم بدن ولی این یکی بهتره ارزوم اینه به یکی پول بدم کتابو تو هوا بگیره من بخونم
اسممو دادم به ناسا ببرن به مریخ
شبم که کیک و بستنی و دور زدن -
سلام امروز روز پنجمو ثبت میکنم .از صبح ک بیدار شدم تا حدودا 8یا9شب هیچ خوشحالی نداشتم
ساعت 9فاطمه زنگ زد صحبت کردیمو یکم ازون حال بغضی دراومدم
دومیش اینکه تصمیم گرفتیم شامو ببریم حیاط بخوریم ( خونمون اپارتمانیه برخلاف خونه های دیگه ی محل و حیاطمون جداس و من ازین متنفرم ک برای رفتن ب حیاطمون باید شال بپوشم برم اول تو کوچه ) مث حیاط ندیده ها رفتم ب حیاطو مام گرامم و شوی عزیزش (بابای گلم )هوس کردن دوتایی جیک جیک کنان برن ماشین بشورن خخخخ
منو اجیمم با اهنگای شاد جدید کلی رقصیدیمو دل پسرای همسادمونو شکستیم خخخخ
و شام پرافتخارمونم ریانباشه املت بود!!! حالا انگار چی هس.ک 12/5میل نمودیم و من امروز برای پیاده روی خواب موندمو فاطمه رو معطل کردم کلی!
چهارم اینکه ی اهنگ خوبو تاوقتی خوابم ببره گوش دادم نمیدونم میشه اینجا پستش کرد یا نه پس فقط اسمشو میگم
:
arcade from Duncan Laurence -
سلام به همگی
از اول روز بخوام بگم اولین خوشحالیم مربوط میشه به اینکه امتحانو قبول میشم
۸ تا سوال داده بود هر کدوم ۲.۵ نمره بعد یه سوالایی
مثلا سوال اول فرق ایمان و عمل با عمل و ایمان
همه رو از خودم نوشتم
بعدش اومدم خونه به لطف ابجیم دو سه تا سینمایی خنده دار ایرانی دیدیم کلی خندیدیم خیلی خوب بود
بعدش با افتخار برا ابجیم سایت آلا رو توضیح دادم و روش کار کردن رو که دهم رو اگه خواست پیش خوانی کنه بهش یاد دادم چه شکلی دانلود کنه
البته من که می دونم از این پیش خوانیا نمی کنه
راجبه انجمن هم که از قبل خبر داشت گفت منم دیگه کنکوریم از امسال میامگفتم بشین سنگین سرجاتاز این حرفا هم نزن جَوِش خوبه اعتیاد میاره گفت تو پس چرا خودت هر روز اونجایی
راجبه خواستگاری داداشمم که دیشب گفته بودم فرداست
میخوام به برادرزاده ایندمدرس یاد بدم هرکی فش عمه داد بزنه دهنش
از همه بیشتر ذوق دیدن زن داداشمه
بعدشم رفتیم خرید واسه فردا
و همین:)
اینا هم واسه شما
-
روز پنجم
امروز عاذی بود ولی روز عادی منم پر خوشحالیه
صبح دیر پا شدم با دوچرخه رفتم مدرسه بام اردکا داشتن شنا میکردن اصلا از اونا خیلی خوشم میاد از این طرف رودک(رود کوچک) جوجه ها میرفتن تو اب از اون ور میومدن بیرون
از اونطرفم بوقلمونا جمع بودن منم وایساده بودم صدا در میاوردم اونا هم جواب میدادن
تو مدرسه جمع شدیم دوغ خوردیم دو زنگ خوابیدیم
بعد از ظهر عین خرس خوابیدم
تو خواب داشتم اسب سواری میکردم
بیدار شدم رفتم یه چند ساعتی درس خوندم
بعدم که تو دلی قیامت شد