شعر های نامنظم🤙😃
-
درود بر تمامی عزیزان. این تاپیک رو زدم برای اینکه هر شعری رو هر وقت یادمون اومد یا خوندیم یا جایی دیدیم، اینجا بگیم و همگی لذت ببریم ازش.
محدودیتی هم نداره که نوع شعر چیه و از کدوم شاعر هست.
ولی خواهشا از شعرای ایرانی باشه! وگرنه دیگه هیچ محدودیتی نداره شعر ها. همه نوع شعری رو میتونید بگید
فقط یه چیز دیگه اینکه نام شاعر رو هم با یه # دکز کنید ممنون
دیگه تک تک بچه ها رو منشن نکنم چون ممکنه که چند نفر از قلم بیفتن و اون وقت داستان داریم همه بیاید اقا همگی بیاید و بعد نگید که نگفتی @همه
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @ریاضیا @انسانیا تجربی تجربیا
-
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را.
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میروم
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
میِ با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دُرد آشام را
دلبندم آن پیمان گُسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام رابه به
#سعدی
-
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی#حافظ
-
به سر خاک پدر، دخترکی
صورت و سینه بناخن میخستکه نه پیوند و نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوستگریهام بهر پدر نیست که او
مرد و از رنج تهیدستی رستزان کنم گریه که اندریم بخت
دام بر هر طرف انداخت گسستشصت سال آفت این دریا دید
هیچ ماهیش نیفتاد به شستپدرم مرد ز بی داروئی
وندرین کوی، سه داروگر هستدل مسکینم از این غم بگداخت
که طبیبیش ببالین ننشستسوی همسایه پی نان رفتم
تا مرا دید، در خانه ببستهمه دیدند که افتاده ز پای
لیک روزی نگرفتندش دستآب دادم بپدر چون نان خواست
دیشب از دیدهٔ من آتش جستهم قبا داشت ثریا، هم کفش
دل من بود که ایام شکستاینهمه بخل چرا کرد، مگر
من چه میخواستم از گیتی پستسیم و زر بود، خدائی گر بود
آه از این آدمی دیوپرست
#پروین_اعتصامی -
دوباره زنده شدم بعد از اینهمه مردن
به خانه آمده ام بعد از اینهمه تبعیددوباره پنجره ام بعد از اینهمه دیوار
به اعتماد چشم تو بعد از اینهمه تردیدشبیه مرهمی که روان است
تمام زخم های مرا بردیمرا گرفتی از منِ تنها
به دستِ هیچ سپردینفس نکشیده ام پیش از تو
هوا اگر هوای تو باشدغزل نمی شنوم بعد از تو
صدا اگر صدای تو باشد#افشین_یداللهی
-
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكندنگران با من استاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را
بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكندنازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكنددست ها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكندمي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در،مي گويد با خود:
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكند
#نیما_یوشیج -
گنجشک ترین آدم او من شده بودم
او دغدغه اش بود مرا باز بگیرد
حرســش که در آمد بدنم خون به جگر شد
من سیب شدم بلکه مرا گاز بگیرد
می آمد و میدید مرا مثل دو تا دوست
من را به دلش یک سره نزدیک نمیکرد
در جوخه اعدام من بی همه چیزش
می آمد و پا میشد و شلیک نمیکرد
#روزبه_بمانی -
حیدر بابا گون دالووی داغلاسین
یوزون گولسون بولاقلارون اغلاسین
اوشاقلارون بیر دسته گول باغلاسین
یئل گلنده وئر گهتیرسین بویانا
بلکه منیم یاتمیش بختیم اویانا...ترجمه:
حیدربابا(اسم یه کوه) آفتاب پشتت رو گرم کنه
صورتت همیشه بخنده و چشمه هات گریه کنن
فرزند هات یه دست گل ببندد
وقتی که نسیم اومد بهش بسپر تا سمت ما هم بیاد
تا شاید بخت خوابیده ما هم بیدار بشه#شهریار
-
حیدر بابا چکدین منی گتیردین
یوردوموزا یووامیزا یتیردین
یوسیفوی اوشاق ایکن ایتیردون
قوجا یعقوب ایتمیشسده تاپوپسان
قاوالیب قورد آغزیندان قاپوپسانترجمه:
حیدرآباد منو کشیدی و آوردی سمت خودت
دوباره به وطن و خانه خودمون رساندی
یوسف ات را وقتی بچه بود گم کردی
ای یعقوب پیر! اگرم گم شده بود پیدا کردی
دنبالش کردی و از دهن گرگ و درنده گرفتی#شهریار
-
من ندانسنم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی#سعدی
-
میبینم
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را........#هوشنگ ابتهاج(سایه)
-
أنا العاشق السيء الحظَّ
لا أستطيع الذهاب اليكِ
ولا أستطيع الرجوع اليّ.
تمرد قلبي عليّ.من عاشق بد اقبال،
نه میتوانم به سویت آیم
نه میتوانم به خویشتن،
باز گردم...
قلبم،
بر من عصیان کرده است#محمود_درویش
-
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من#خیام
-
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند؟ -
@محمد-خراسانی اسم شاعر رو با # بگید لطفا
-
Matin Mousavi 1 سلام
شرمنده آخه گفتین شعری بگید که جایی شنیدید و اینا، منم یه جایی شینده بود اینا بخاطر همین نمیدونم از کی هست
شرمنده -
@محمد-خراسانی آها خواهش میکنم
-
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو#حافظ
-
ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جاني
به پاي خويشتن آيند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگيري ز خويشتن برهاني
مرا مپرس که چوني به هر صفت که تو خواهي
مرا مگوي که چه نامي به هر لقب که تو خواني
چنان به نظره اول ز شخص مي ببري دل
که باز مي نتواند گرفت نظره ثاني
تو پرده پيش گرفتي و ز اشتياق جمالت
ز پرده ها به درافتاد رازهاي نهاني
بر آتش تو نشستيم و دود شوق برآمد
تو ساعتي ننشستي که آتشي بنشاني
چو پيش خاطرم آيد خيال صورت خوبت
ندانمت که چه گويم ز اختلاف معاني
مرا گناه نباشد نظر به روي جوانان
که پير داند مقدار روزگار جواني
تو را که ديده ز خواب و خمار باز نباشد
رياضت من شب تا سحر نشسته چه داني
من اي صبا ره رفتن به کوي دوست ندانم
تو مي روي به سلامت سلام من برساني
سر از کمند تو سعدي به هيچ روي نتابد
اسير خويش گرفتي بکش چنان که تو داني#سعدی
-
چنان مستم چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنان هستم چنان هستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورتگر در این پستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
چنان کرد آن ابریق پر می
که چندین خنب بشکستم من امروز
نمیدانم کجایم لیک فرخ
مقامی کاندر او هستم من امروز
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی در بر او بستم من امروز
چو واگشت او پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امروز
چون نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امروز
مبند ان زلف شمس الدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امروز#مولانا