خــــــــــودنویس
-
دلتنگ بهارم -
نشستم کنارش دستامو گرفتم جلو بینیش گفتم بوو کن بو یاس میدن دستام
میگه : نه دیوونه این بوی نرگسه
میگم : بوی یاسه
وقتی داشتم دستگاه بخور رو آب میکردم یکمی عطر یاس ریختم توش یکم ازش ریخت رو دستم
میگه: یادته یه مشت بهارنارنج ریختی توو شیرجوش اب ریختی عصاره بهارنارنج درست کردی؟
-میخنده-
میگم: مگه بد بود؟!
میگه : نه دلبرکم چرا بد باشه
-بازم میخنده-
میگم : پس خندت واسه چیه
میگه : هروقت روشن میکردی دستگاه بخور رو خواب حاصل ازش برابری میکرد با خوابیدن سر زنگ عربی
-دوتایی میخندیم-
پا میشم
میگه : کجا؟
میگم : برم دستامو بشورم
میگه : بوش نمیره
میگم : چرا میره. با صابون میشورم که بره
میگه : نوچ! تو متوجه نمیشی ولی هر وقت که میام خونه چه عطر یاس ریخته باشی چه نریخته باشی بوی گل میاد بوی توئه بوی موهات خندیدنت کتاب خوندنت گردگیری و جارو کردنت
میگه : چطوری میخوای پاکش کنی وقتی خود یاسی خود نرگسی خود بهارنارنجی بانوی بهارم
-میخندم-
-میخنده-
-میخندیم- :)
-
خیال بافی های آدما هم جز خودنویسجاته؟!
-
خیال بافی ات بد نیست
خیال کن که خواهی رفت
همین که رفتی و مردم، تلاش کن که برگردی
و در کـمــــال خونسردی مرا به خاک بسپاری:)
زیاد یاوه می گویم؟!
گره بزن زبانم را
زیاد از تو می نوشم؟!
بگیر استکانم را
-
-
من
همیشه از بزرگ شدن میترسیدم..:)
چون واقعا ترسناکه،
مخوف تر از اینکه تو تاریکی جنگل گم بشی
یا مثل یه بچه ۲-۳ساله ی رها شده توی خیابون
از ترس گریه کنی و جیغ بزنی..!
من
هیچوقت آرزوی بزرگ شدن توی سرم نبود
همیشه دوست داشتم کوچیک بمونم
تا بابام همیشه موهامو با نوازش ببافه
یا با قصه های شبانه مادرم تو رویاهام غرق بشم..!
من
برعکس خیلی از بچه ها هیچوقت سنم رو زیادتر نمیگفتم
حتی اگه ۱۰ سال و ۷-۸ماهم بود
بازم نمیگفتم ۱۱ سالمه!
میدونی چیه؟
بزرگ شدن پر از مسئولیته
پر از غم،
ناراحتی،
شبای پر از گریه...
برعکس بچگی که بزرگترین غم زندگیت میشه خراب شدن عروسک یادگاری آقاجون
اما
وقتی بزرگ میشی باید شب و روزتو با غم های بزرگتر بگذرونی!
حتی وقتی بزرگ میشی
دیگه خــدا کمتر به صدات گوش میده..!
اما
من محکوم شدم به بزرگ شدن
وقتی که فهمیدم باید مواظب اطرافیانم باشم
این یعنی بزرگ شدن!
ینی یه مسئولیت بزرگ رو شونه های نحیفت!
فهمیدم که هر بزرگتری هم یه روزی اشتباه میکنه..
مرتکب خطا میشه..
اون موقع است که تو باید مواظبشون باشی
تو باید بهشود یادآوری کنی،
گوشزد کنی!
یه روزی تو باید بش یه آغوش امن واسه گریه کردن!
میدونی
این روزای بزرگ شدن دیگه رنگی نیست
سیاهه
خیلی سیاه!
«کودکی خیلی خوب بود
بزرگ شدن سخته» -
گربه ها زمانی که جلوی صاحبش به پشت میخوابد
و به چپ و راست بدن خود نیم غلت میزند
یعنی بازی میخواهد
اگر وسیله بازی نداشته باشند
گاز گرفتن و چنگ زدن دست و پای صاحبش و فرار کردن و قایم شدن
و نشانه گیری برای حمله دوباره ، بهترین بازی او خواهد بود
و اینگونه من همیشه زخمی و در حال فرارم :|#الانم کمین کرده حمله کنه
-
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالا ترین نقطه ی زمین
شانه های پدر بود
بدترین دشمنانم خواهر وبرادر های خودم بودند (البته الان هم هستند )
تنها چیزی که می شکست اسباب بازی هایم بودند
معنای خداحافظ
تا فردا بود.......... -
غصـــه دارد مـــــاه باشی
مــــاه نشناسد تـــورا...
همراه با یار جان
dib.damini -
این پست پاک شده!
-
تقارن کامل دماوند و ماه...:moon:
عکاسش یه چیز جالب گفت...
گفت من سه سال صبر کردم تا همچین تقارنی ایجاد شه
یه کلمه اش، دنیا دنیا حرف داره...
صبر
بچه ها این عکاس یه هدف داشت... با صبر بهش رسید...
هدف داشت...هدفشو رها نکرد...جا نزد...ایمان داشت صبرش یه روزی جواب میده
صبرش نه سه دقیقه، نه سه روز،نه سه ماه، بلکه سه سااال طول کشید...جا نزد...
بیاید به صبر و تلاش ایمان بیاریم...
انگار دست ما هم به صنم گریز پا میرسه...
هشتگ پلاک 13 -
راه راه و خط خطی....
آینده ی مبهمی....
لبه های صعودی یا ک پروازِ سقوطی....تکرار بن بست ها...
پریدنه بی هوا...
پرم از عقاب ها،تصور کلاغ ها...مغز های ضربانی
قلب های فسفری
راه های وحشی
رونده های ناااااشی....فلج از دست و پا
صخره های عمودپا
زیغ های وقت ها
خنده های قهقهرا...پرام از ریسک ها
اما توی خواب ها
منم و ده خدا
یک بنده ی تک خداخسته از اول راه
شروع نشد این راهنداشت پایان ،شروع ها
نداشت شروع،انتها....نداشت این شعر ،یک وزن
زندگی منم همین وضعکلمات نصیحت،بکن پیوست وصیت
تو در حال جان دادن،دعا نکن برا من...خرک من و تو،نخورد از ی جو،ره خود را برو
تعبیر حال من،شبیه این قافیه
ندارم ثباتی،چون ندارد محیطم...منم و یک صدا
همه از قعر چاه
چاهی ژرف ارتفاع!
چو دماوند انتها...قانون جاذبه،"اینجا" خلاف واقعه
ابرهایش آتش ریز،آتش هایش یخ زا
آهو هایش پلنگ زا،پلنگ هایش مورچه زا....اینجا یعنی:دلِ من....
-
-
"در من دختری ساز امیدواری مینوازد"
.
از دایرکت دانشجوی پزشکی شروع میکنی؛یه پیام بلند بالا مینویسی از شرایطت میگی؛از اینکه چند ساله پشت کنکوری و تا الانم تنبلی کردی و چیزی نخوندی ایشون برات توضیح میده که اگه تمام توانتو بزاری احتمالش هست که موفق شی.
قانع نمیشی.دنبال تایید بیشتری.
مشاور بعدی؛مشاور بعدی و مشاور بعدتر
تا اینجای کار خوبه.امید در وجودت جاری میشه.لبخند میاد رو لبت و تصمیم میگیری روز و شبت یکی شه و فقط درس بخونی.
به جای اینکه بشینی سر درست و برنامه ریزی کنی.
برای تیر اخر از یه مشاور دیگه میپرسی!
ایشون بنا به تجربش میدونه کسی که بخواد شروع کنه و برای ایندش بجنگه منتظر تایید کسی نمیمونه.با خودش میگه میخوااام.پس میییشه.
اون مشاور در جوابت میگه خیر! تازمانی که منتظر تایید من باشی موفق نمیشی.خیر!
حالا نوبت به چی میرسه؟
میری دنبال بچه هایی که پیج کنکوری دارن.
میای دایرکتمون و میگی فلانی و فلانی و فلانی گفتن میشه.اما فلان مشاور گفت نه نمیشه.حالا به نظر شما امیدی هست؟
این دور باطل؛این چرخه تا کجا ادامه داره بچه ها؟
تا همیشه و همیشه و همیشه!
تا وقتی که خودمون واقعا تغییر نکنیم.
اصلا من کجای این داستانم که بهت بگم میشه یا نه!
من همین که بعد سه سال بیهوده زندگی کردن اومدم خودمو نجات بدم؛برام عالیه.
حالا در تلاشم و نتیجمو سپردم به تک تک ثانیه ها و دقیقه های تلاشم !
ازت میخوام شماام بیای بیرون از این دور و چرخه ی باطل.
تلاش کن برای رسیدن به زندگی ای که رویاته و اجازه نده مدیون خودت باشی.
خیلی مدت کمیه که پیجمو راه انداختم.
اما هزار و سیصد نفر رفیق دارم که واقعاااا از داشتنتون خوشحالم. امید رو تو دلم زنده کردین و واقعا بعضیاتون مشوق من هستین و خواهان موفق.
ازتون ممنونم.
بمونید برام
. -
رویاها و هدف هات رو با خودکار بنویس.
اما چگونگی رسیدن به اونها رو با مداد.
.
.
.
قرار نیست "هدفت" تغییر کنه، ولی مسیرت ممکنه تغییر کنه