شعر های نامنظم🤙😃
-
جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي
دل در غم عشق تو رسواي جهان تا کي
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوي وصال تو دل بر سر جان تا کي
نامد گه آن آخر کز پرده برون آيي
آن روي بدان خوبي در پرده نهان تا کي
در آرزوي رويت اي آرزوي جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کي
بشکن به سر زلفت اين بند گران از دل
بر پاي دل مسکين اين بند گران تا کي
دل بردن مشتاقان از غيرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشي زين دلشدگان تا کي
اي پير مناجاتي در ميکده رو بنشين
درباز دو عالم را اين سود و زيان تا کي
اندر حرم معني از کس نخرند دعوي
پس خرقه بر آتش نه زين مدعيان تا کي
گر طالب دلداري از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کي
گر عاشق دلداري ور سوخته ياري
بي نام و نشان مي رو زين نام و نشان تا کي
گفتي به اميد تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردي اين بانگ و فغان تا کي
عطار همي بيند کز بار غم عشقش
عمر ابدي يابد عمر گذران تا کي#عطار
-
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهائی بجان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی#حافظ
-
من بي مايه که باشم که خريدار تو باشم
حيف باشد که تو يار من و من يار تو باشم
تو مگر سايه لطفي به سر وقت من آري
که من آن مايه ندارم که به مقدار تو باشم
خويشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشي و من خار تو باشم
هرگز انديشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادي
مگر آن وقت که شادي خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقيبان نتوان کرد به کويت
مگر آن وقت که در سايه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالي به گناهيت بگيرد
گو بيامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من اي قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق ديدار تو باشم
من چه شايسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشي که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در اين راه بميرم که طلبکار تو باشم
نه در اين عالم دنيا که در آن عالم عقبي
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدي اگرش تو نپسندي
که نشايد که تو فخر من و من عار تو باشم#سعدی
-
در سر سودای تو دارم
در اندرونم نشانی از تو دارم
کوی تو را شناخته ام
گاه می آیم به دیدارت اما....
دلتنگ غروب خویشتن بودم
لیکن چندی پیش ، خورشیدی دوباره دمیدم
عاشقی را دشواری نبود، ره به پایان نبری....
مدتی در پس پرده باش ورنه به معشوق نرسی....#فرهاد(گفتگوهای تنهایی)
-
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کُن
ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مُبتلا کُن
ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی بُرو جفا کُن
از من گریز! تا تو هم در بلا نیفتی
بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کُن
ماییم و آبِ دیده در کُنجِ غم خزیده
بر آبِ دیدۀ ما صد جای آسیا کُن
خیره کُشیست، ما را، دارد دلی چو خارا
بُکشد کسش نگوید: «تدبیرِ خونبها کُن»
بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کُن، وفا کُن
دردیست غیرِ مُردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کُن
در خواب، دوش، پیری در کویِ عشق دیدم
با دست اشارتم کرد کز عزم سوی ما کُن
گر اژدهاست بر رَه، عشق است چون زُمرد
از برق این زُمرد، هین، دفعِ اژدها کُن#مولانا
-
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمی آید
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی آید
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمی آید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمی آید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمی آید#سعدی
-
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيست
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست
تا چه بازي رخ نمايد بيدقي خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است
کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب
کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست
هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود
خودفروشان را به کوي مي فروشان راه نيست
هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست
بنده پير خراباتم که لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالي مشربيست
عاشق دردي کش اندربند مال و جاه نيست#حافظ
-
آروم بگیر ای دختر تنها این نقشه آخر نقش بر آبه
از مشرق دلگیر این خونه خاموشی میره نور میتابهدیگه نترس از پچ پچه هاشون آروم بگیر آدمکا خوابن
فردا بیادش تازه میفهمن یه عمرِ که توو قعر مردابنبیرون بیا از پیله ی ابرا خالی شو از شبهای دلشوره
ابری که دنیاتو سیاه کرده بارون میشه اشکاتو میشورهچشماتو وا کن رو به خورشیدی که با تو از رنگین کمون میگه
بعد از هجوم وحشی طوفان از باور یه آسمون میگهجنگل از تو چشم برنمیداره شب اومده آروم و مهتابی
از قلب مردابا شکوفا شو بیرون بیا نیلوفر آبیدست منو توی دستت ببین کی قید رویاتو آسون زده
با هر طپش پاشو گم میشی پیدا شو فردا پر از بودنه
از مرز شب رد شو پرواز بی حد شو که آسمون روشنهآروم بگیر ای دختر دریا این نقشه آخر نقش بر آبه
از مشرق دلگیر این خونه خاموشی میره نور میتابهناگفتنی های سکوتت رو آویزه کن به گوش آدمها
با هر نفس مُردن رو حاشا کنآروم بگیر ای دختر تنها آروم بگیر ای دختر دریا
آروم بگیر ای دختر آبی آروم بگیر توو شب مهتابی
آروم بگیر ای دختر شبها آروم بگیر ای دختر فردا#سحر_دهچشمه
#مهسا_امینی -
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابروتو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرواگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر قمضه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو#حافط
-
هر که او بیدارتر، پردردتر
هر که او آگاهتر، رخ زردتر#مولانا
-
تو که نازنده بالا دلربایی…
تو که بی سرمه؛ چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو، در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی…
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شرار آه پر آذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم که از مو رنگ خاکستر نبینی…
دلم دردی که دارد، با که گوید
گنه خود کرده تاوان از که جوید
دریغا! نیست همدردی موافق…
که بر بخت بدم، خوش خوش بموید
سیه بختم که بختم، واژگون بی واژگون بی
سیه روزم که روزم، تیره گون بی تیره گون بی
شدم محنت کش کوی محبت
ز دست دل که یا رب، غرق خون بی… غرق خون بی
زعشقت سوختم ای جان کجایی؟
بماندم بی سر و سامان کجایی؟
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی…
نه در جان نه برون از جان کجایی؟ -
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است
در مجلسِ ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
-
عزیزم
پاک کن از
چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زندهای من در تو
ما هرگز نمیمیریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال میگیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزیعزیزم
کار دنیا رو به آبادیست
و هر لاله که از خون شهیدان میدمد
امروز
نوید روز آزادیست ...!#هوشنگ_ابتهاج