اتمسفر یک دانش آموز پشت کنکوری...
-
سلام
امروز با خودم فکر می کردم که خوب علی ! امروز را چگونه بگذرانیم؟!
راستش را بخواهید مقدار قابل توجهی حرف دارم که منتظر فرصتی و جایی و کسی می گردم که شروع کنم به گفتن ولی ای دریغ...
اصولا بعضی حرف ها هست که باید با کسی در میان بگذاری و بدترین اتفاقی که می تواند برای این حرف ها بفتد ، این است که کسی را نیابی...
تقصیر خودم است !
شهریور ماه بود ، پس از رتبه ی نجومی ای که [خیییلی نجومی!] سال اول کسب کرده بودم ، با خودم گفتم که "علی ! باید امسال تغییر کنی..." این تغییرات را با کنار گذاشتن تمام ارتباطاتم [اعم از مجازی و حقیقی] شروع کردم و کاملا خانه نشین شدم
این مسئله باعث شد همه ی کلاغ های مزاحم آسمون زندگیم ، پر پر شن !:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: ولی با گذشت زمان با مشکل بزرگی مواجه شدم ! "تنهایی" این موضوع شاید بیشترین اذیت رو بر من روا داشت در سال پشت کنکور...
بگذریم...
می خوام حرف هایی را بزنم که جرات زدن آن ها را به هیج یک از اطرافیانم ندارم... و شاید مجازی بودن این فضا ، این جسارت را در من به وجود بیاره که بتونم راحت راحت صحبت کنم...
اسفند ماه شده ! من چیزی حدود چهار ماه دیگر کنکور دارم ولی ، ولی سطح علمی ام در حد مفصل گوی و کاسه ی پای چهارم یک مورچه است!!
شاید بپرسید پسر ! ماه های گذشته پس چه غلطی می کردی که حالا ، حال و روزت این است؟؟!
در پاسخ باید بگویم "هر کاری به جز درس خواندن! مهر و آبان و آذر که هن هن کنان گذشت ، دی و بهمن و اوایل اسفند هم که با افسردگی عجیب و غریبی که تا کنون تجربه اش نکرده بودم [که خدا نصیب گرگ بیابان نکند] گذشت و گذشت و گذشت و شد امروز...
وقتی شرایط سخت تر می شود که خانواده ات دکتر حسابت کنند و از حالا دکتر دکتر به ریشت ببندند ولی ندانند که من ، فی الحال 100000 هم بیاورم کاری بسی بزرگ کرده ام!!!
بار ها و بار ها برنامه ریزی کرده ام ولی نتیجه همه یکسان : "شکست!" و شاید همه ی آن شکست ها و احوال بد و ... مانند باری سنگین روی دوشم افتاده و فشاری بی امان بر من وارد می کند...
همه ی این ها گفتم که بگویم لطفا برای این دانش آموز پشت کنکوری زخمی و خسته وخلیده دعا کنید ، خیلییی دعا کنید...
ببخشید طولانی شد ،بازم التماس دعا ،عصر به خیر
پ ن 1 : اگر دانش آموز هستید و دارید این سطور را می خوانید ، من جای شما بودم مثل فیییییل درس می خواندم ، سال پشت کنکور خیلی سخت است ، روز هایی دارد که حالت با هیچ چیزی خوب نمی شود [ البته تجربه شخصی ام را می گویم...]
پ ن 2 : ببخشید اگر تلخ بود ، فقط خواستم خیال کنم کسی حرف هایم را می شنود
پ ن 3 : نمی دونم شیش ماه دیگه کجام سربازی یا دانشگاه ولی امیدوارم این روز ها کاری رو انجام بدم که اون موقع حسرت این روزا رو نخورم و تاوان سختی برای روز هایی که به بادشون دادم در انتظارم نباشه...
پ ن 4 : بعد از حدود یک سال یاد انجمن آلا و این اکانتم افتادم... چه روز هایی بود!! -
dr.es78
آرزوی بهترین اتفاقات رو توی سال 98 براتون می کنم...
به نظرم الانم دیر نشده
یکم استراحت کنین و خوش بگذرونین از بعد از عید به طور جدی شروع کنین به خوندن...
قطعا موفق می شین...- یه پیشنهاد ریز:کی هستین و دنبال چی هستین؟
جوابش خیلی بهتون کمک می کنه...
بعضی وقتا نقاط ضعفامون مانع پیشرفت ما میشن...
چرا افسردگی؟
چرا تنهایی؟
چرا خسته؟
شما باید قهرمان زندگیه خودتون باشین...
یه قهرمان نه خسته میشه نه افسرده و نه احساس تنهایی می کنه...قوی باش - یه پیشنهاد ریز:کی هستین و دنبال چی هستین؟
-
nsrin79
فشاری که به یه پسر پشت کنکور وارد میشه صد برابر بیشتر از یه دختره...
دوس دارم این روزا بره رو دور تند و زود بگذره اگه قراره مثل قبلش باشه...
به هر حال چیزی که حتمیه اینکه که اگه قرار نیست آینده ی "قاراشمیش کشمشی" داشته باشیم باید شرایطو تغییر بدیم که البته خیلی سخته...
همش می پرسم چرا آدم باید تو 18 19 سالگی این قدر فشار تحمل کنه آخه؟؟!
به هر حال آرزوی موفقیت -
سلام
این داستان قشنگ داستان منم بود.
واقعا اوضاع دردناکیه
فرق چندانی بین دختر وپسر هم نیست
اتفاقا دخترا احساسات قوی تری دارن و بدجور ب هم میریزن -
برو پیش یه مشاور
عقلانی(منظورم اینه که کنکور یه قواعد خاصی برا بازی داره که باس اول بشناسی و بعدا عمل کنی بهش) ن نه احساسی و گفتن جملات مسخره انگیزشی و درد و دل و خزعبلات و...
-
@Wickedfake
من متاسفانه یا خوشبختانه شهرستان زندگی می کنم و تو شهر ما یدونه معلم شیش دونگ [ البته با نهایت احترام به ساحت مقدس معلمین] هم وجود نداره چه برسه به مشاور...
سال پیشم که مشاور تلفنی و مجازی داشتم که نتیجش شد اینکه الان پشت کنکورم
البته صحبت شمام درسته ولی درس خوندن فقط به خودت ربط داره البته این تجربه شخصی منه... -
سلام تو تنها نیستی حداقل من ی نفر عین توام ولی امیدوارم موفق باشی ب مشاور و اینا فک نکن تا وقتی خودت نخوای هیچی بهت کمک نمیکنه منم پارسال مشاور داشتم ولی خودم نمیخوندم ب خاطر همینم رتبم ب قول خودت نجومی شد ولی امسال اخرین فرصتمونهباید همه تلاشمونو بکنیم باید فقط و فقط بخونیم و ب هیچی فک نکنیم جز موفقیت چون ما محکومیم ب موفق شدن
اصلا ناامید نباش مطمعن باش ک میتونی هدفتو باور کن و ب هیچ وجه تو این روزا سقف ارزوهاتو پایین نیاز و ب همون هدف بزرگت فک کن و مطمعن باش ک موفق میشی اگر از همین الان قول بدی بخونی
منم تصمیم گرفتم همه این روزایی ک گذشترو فراموش کنم و فقط ب روزایی ک داره میاد فک کنم
این جملرو یادت باشه ک آدما نتیجه زحمتاشونو میبینن پس ماهم باید تلاش کنیم ب جای این ک فقط ب ارزومون فک کنیم و غصه بخوریم ک آیا بهش میرسیم یا ن
ببخشید طولانی شد امیدوارم موفق باشی
هیچوقت تو زندگیم واقعا دوست نداشتم ببینم ی آدم ناامید باشه
اگ خودت بخای میتونی همه چیو عوض کنی خودتو باور کن -
7_ftm
از اینکه می بینم کسی در شرایط من قرار داره سخت ناراحت می شم...
فراموش کردن گذشته و ادامه دادن در حاضر بهترین کار ممکنه که البته خیلی سخته...
در ضمن من چه بخوام چه نخوام امسال ، سال آخره برام چون اگه آینده ای در انتظارم نباشه در عرصه کنکور ، باید برم سربازی و بعد از اون هم فک نکنم بستری برای تحصیلات دانشگاهی داشته باشم...
به هر حال فشاری بس استخوان شکنه...
این رو هم بگم که بارها و بارها تجربه کردم که "دردی که نکشتت ، قوی ترت میکنه..." پس این جوری فک می کنم که در حال قوی شدنم شاید هم داره می کشدم و خبر ندارم:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes: -
dr.es78
باورم نمیشه 23 روز از نوشتن این متن می گذره...
سه هفته گذشت و من هیچ کار مفیدی انجام ندادم
انگار تنها چیزی که درست وظیفشو انجام میده زمانه که میگذره
داره می گذره و هر ثانیه یادآوری می کنه که من می گذرم چه تو درس بخونی چه نخونی ، چه تا یکمی خسته شدی بخوابی چه نخوابی ، داره میگه قرار نیست منتظر تو باشم که کی قراره حوصلت بکشه که درس بخونی بعد من شروع به گذر کنم...
نمی دونم انگار باید حتما سرم محکم بخوره به سنگ و بعد عبرت بگیرم ، انگار باید از یه سوراخ دوبار گزیده بشم که آدم شم...
88 روز به کنکور من فرصت جبران گذشته رو دارم ولی به جای تلاش و پشتکار ، با اندکی احساس خستگی میرم می خوابم و جا می زنم
اینارو این جا نوشتم که اگه این کنکورم مثل سال قبل شد ، یه روزی اینا رو بخونم و طوماری از فحش نثار خودم کنم...
همین
پ ن : احساس می کنم طلسم شدم! انگار یه فنر وصل کردن بهم که هر چی می رم جلو دوباره برمی گردم سر جای اولم و تازه همون قدری که رفتم جلو برمی گردم عقب!!
از دست خودم عصبانی ام خیلیییییی -