خاطرات خواهر برادری
-
منم دلم خواست 🥲
آقا من ی داداش دوقلو دارم
کوچیک که بودیم
کاری نبود که نمیکردیم
شیطوووون
تازه جنس هم جور آماده آتیش سوزوندن
آقا نمیدونم میدونین یانه
ولی من از بچگی عاشق توپ و فوتبال و .... بودم
ی روز توی حیاط خونمون داشتیم فوتبال بازی میکردیم
داداشم گفت دادا الان من دیگه دروازبان حرفهای شدم محکم ترین ضربتو بزن
ی نیش خنده زدم گفتم دوست داری پرست کنم به دیوار
گفت تو بزن اگه رفت تو گل من دیگه توی مدرسه درازه وای نمیسم
توپ رو انداخت منم ژس کریم باقری گرفتم
همچین توپ شوت کردم توپ رفت.....
توی دروازه ؟
نخیر وسط قوری مامان بزرگم
ی دفعه صدای مامان بزرگم اومد
گفت دوباره چیچی شکستین شما دوتا آتیش پاره
ی اشاره کردم به دادام
گفتم عادی رفتار کن و یواش برو تو کوچه
چنان فرار کردیم
پاهامون میخورد پشت گوشمون
یکم که گذشت
اومدیم توی مخفیگاه ( پشت در بغل کمدا)
بعد دیدم یکی مثل ازرائیل اومده بالای سرممون
کی بود؟
مامان بزرگگفتم تورو خدا ببخش
دیگه تکرار نمیشه
مامان بزرگم گفت عزیزم آخه تو خونه که جای توپ بازی نیست
گفتیم چشم دیگه تکرار نمیشه
بعد گفت باریکلا برید تو کوچه بازی کنین
خوشحال
توپ برداشتم بریم تو کوچه
کلید در کو
بالای در و ماهم مثل .........
Good by -
@Younes-Dehkhoda-0
اخی شبیه همید؟ هم رشته اید؟؟ -
Gharibe Gomnam
خیر ناهمسان
اولش هم رشته بودیم جفتمون ریاضی
هی به خودش تلقین میکرد که من نمیفهمم و...
خلاصه یکسال درس نخوند
هرچی بهش میگفتم بخون به خاطر مامان
هیچ ..... حرف به خرجش نمیرفت
گرفتمش بردمش پیش مشاور مدرسمون
گفتم خدا وکیلی همین 5 ماه
بعدش خوند
الان من مکانیکم
اون برق
اگه بتونم انتقالی میگیرم براش بیاد دانشگاه خودمون -
@Fatemeh_Baghaee
بله واقعا حس خیلی خوبیه
هم از نظر بازی و شیطونی
هم از نظر پشت هم بودن ، واقعا آدم پشتش گرمه -
وقتی یه لحظه میری بیرون از اتاق میای و دفترچه اتو میبینی که خواهرت واست یادگاری گذاشته
-
اومده تو اتاقم پرچم ایران رو گرفته دااد میزنه ای ایران ای مهد عاشقان میخونه
از اونور مادرم میاد میگه داد نزن همسایه داریم این بغل نکن
بدتر داد میزنه
بعد من هم با این وضعیت داشتم درس میخوندم
بعد من پاشدم پرچمشو گرفتم دویدم تو هال اونم پشتم دوید اومد پرچمو گذاشتم رو مبل مثل موشک دویدم سمت اتاقمون در رو با یه جیغ بنفش بستم کلید کردم
مادرم میگه مرض نگیره شمادوتارو چرا اینجوری میکنین
بعد رفتم نشستم سر درسم
هی لگد میزنه به در هی لگد میزنه
میگم نکن
میگه باز کن این در رو
منم گفتم نمیکنم
هی لگد زد
بهش گفتم قول بده دختر خوبی باشی
گفت باشه
در رو باز کردم اومد تو
دوباره روز از نو روزی از نو
با فرق اینکه این بار دوتا پرچم دستش گرفت و شروع کرد به داااد زدن -
سلام
من چون خوابگاهی ام دو تا داداش کوچیکم دلشون واسم تنگ میشه . وقتی میرم خونه میان محکم بغلم میکنن . دیگه از همون دم در حرف زدناشون شروع میشه از مدرسه و مشق و هر چیزی که فکرشو کنید تعریف میکنن واسم حتی وقتی میرم دستشویی میان پشت در وایمیستن و حرف میزنن
سرما حالیشون نیس اینا -
@دانیال-عالي-حسيني
چندسالتونه هردوتاتون -
Gharibe Gomnam من ک 19 تقریبا اونم متولد 88 عه فک کنم خیلی فضوله آدم نمیشه زورشم فک کنم دو سال دگ بهم برسه خیلی این نیمه دوم هشتاد آدمای عجبین
-
bahar mohammadi 0 چطوری دلشون برات تنگ میشه؟
الان ی اتاق خالی تره کسی هم نیس منگه رو دلشون بده از هفت دنیا ازادن -
@دانیال-عالي-حسيني
یعنی چی چرا همو میزنین
بعد اونایی که متولد ۸۵ هستن چی؟ -
Gharibe Gomnam کلی گفتم از نظر بلوغ فکری از ما خیلی سرد ترن
-
@دانیال-عالي-حسيني
موافقم یه جورایی
اما من خودم متولد ۸۵ هستم
ولی با دوتا از ۸۶ و ۸۸ ها بودم اعصاب نمیزارن واسه ادمخواهرمنم فکرکنم واسه همین اینجوریه -
@دانیال-عالي-حسيني
خب اینا رو میشه گفت من بزرگ کردم مامانم شاغل بود .بیشتر وقتا من پیششون بودم
۷ و ۱۰ سالشونه . -
Younes.D.IUT فارغ التحصیلان آلاءreplied to Gharibe Gomnam on آخرین ویرایش توسط Younes.D.IUT انجام شده
Gharibe Gomnam
بگذارین ی خاطره هم با داداش کوچولوم بگم
.
این داداشم نمیدونم چه کرمی داره هر وقت میرم
سمت کتابام شاخکاش میزنه بیرون
آ میفته دنبال من
هی سوال میکنه یا مسخره بازی درمیاره
اگه از کتابام دور باشم اصلا کارم نداره
آقا پریشب این قصه شروع شد دختر خالم هم بود
دیگه جنسشون جور بود برای مسخره بازی
هی من از اتاق مینداختمشون بیرون
و اونا پروتر پشت در قایم میشدن تا هندسفری میرفت
تو گوشم یواشکی میرفتن قایم میشدن
تا من برم بندازمشون بیرون
آقا من دفعه بعد دورشون زدم و الکی هندسفری رو کردم تو گوشم ولی فیلمو پلی نکردم
قشنگ فهمیدم کی اومدن تو اتاق ی دفعه پریدم درو بستم
دختر خالم که خیلی سوسوله گذاشتم بره
و داداشمو گیر کشیدم
ی جور نگام میکرد که دلم نیومد کاریش بکنم ولی
توی ارتفاع دومتری وروجک دستاشو قلاب کرده بود به در و هر هر منو نگا میکرد
ی دفعه دستاشو کشیدم تا اومد بیوفته تو هوا گرفتمش
گفتم دیگه این کارو میکنی یا نه اونم در حالت وارونه به غلط کردن افتاده بود
بهش گفتم بگو غلط کردم آقا یونس چاکرتم هستم
اینو که گفت دیگه ولش کردم
فینیش -
این پست پاک شده!
-
@Younes-Dehkhoda-0 موقع خروج نگفت خودت غلط کردی؟ مگه میشه