خــــــــــودنویس
-
من وقتی به خودم توی آینه نگاه میکنم
میبینم خیلی چیزا هست که بهش افتخار میکنم!
به همه شبای سختی که گذروندم و فکر کردم دیگه امشب میمیرم اما زنده موندم
به تمام لحظه هایی که دنیا قدرتشو نشون میداد اما من میخندیدم
به تمام زخم هایی که خودم بستم و مرهم شدم براش
اما میدونی به چی خیلی افتخار میکنم؟
به اعتماد و قلبم که دوباره ساختمش
به اون دوماهی که طاقت آوردم و تلف نشدم
حالا قوی بودن رو حس میکنم
میدونم که از حالا دنیا سخت تره
و باید قوی تر بشم
اما باید قوی بمونم
این پایان من نیس
ی شروعه دوباره اس(:
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد -
زمزمه کردم: خو... خودشه؟
ق... قدش...
کوله مو زمین انداختمو فقط دویدم
_ آرااااام
دایی صدام میزد
مهم نبود
میدوعیدم!
احتمالش 0 عه
دقیقا 0
ولی 0 هم برای من کافی بود!
شالم از روی سرم سرخورده بود رو گردنم
مسئولای امنیتی خیره بهم بودن
ب پله برقی رسیدم
اون سریع پله هارو پایین رفتو سمت خروجی دوید
گیر کرده بودم!
لای جمعیت تو پله برقی گیر کرده بودم
ب آخرش رسیدمو سمت خروجی دویدمو از فرودگاه خارج شدم
کسی
نبود!
آ: نه...
دستامو رو زانوهام گذاشته بودم. نفس میگرفتم
اطرافمو نگاه میکردم
آ: نه... خواهش میکنم!
گریم گرفته بود!
دایی بهم رسید
_ آرام! داری چیکار
برگشتمو خودمو تو بغلش انداختمو گریه کردم
آ: اگه خودش بوده باشه چییی
دایی اروم دستاشو دورم بردو پشتم حلقه کرد
کت دایی رو فشار میدادم
چشامو بهم میفشردمو اشکام رو گونم میریخت
آ: اگه خودش بوده باشه... چی...- ی تیکه از رمانمه ^~^
-
درو بستم
صدای در پیچید
سمت در اتاقم رفتم
همه جای خونه میدیدمش
در اتاقو باز کردم
دستم میلرزید
دارم بهت فک میکنم
دارم بهت فک میکنم
دارم بهت فک میکنم
توام؟!
الان خیلی دیره
الان شاید... خیلی دیره
همیشه از زمان عقبترم
ولی بازم دارم بهت فک میکنم
رو تختم نشستم
ب جای خالیش خیره بودم
نه
نه فقط ی خابه بده
الان میاد تو
الان از در میاد تو
اون اینجاست
صدای ساعت اتاق توی مغزم پخش میشد
دستامو روی گوشام گرفتم
نفسم بالا نمیومد
داشتم خفه میشدم!
مغزم پر از عکس بود
عکسایی ک ازش تو ذهنم میگرفتم
تک ب تک لحظاتی ک باهم داشتیم
خیره ب دیوار بودم
داستانی بود ک نمیتونستم بهشون تعریف کنم
میدیدمش ک داره توی اتاق گشت میزنه
پاهام از رو زمین جدا میشدن
ولی چی تغییر میکرد؟
داستانشو میتونستم بگم؟
این من بودم که خونه بردمش؟
کل شبو تو فکرش گذروندم؟
ضربانهای نامرتب؟ مال من بودن.. نه؟!
با اینکه شکسته بود، خنده های عمیقا خوشحالش!
اون امشب رفته
قلبم اینجا نیست مطمئنم
مطمئنم چیزی اینجا نیست
من
من گمشدم؟!
خیره شدم به ساعت
مطمئنن داشت میگذشت
ولی نه واسه من!
من
من الان
دقیقا کی ام؟!
دستمو روی قلبم فشردم
اینقد بدون اون پوچم؟!
اینقد
پوچم؟!
نفس کشیدم
چشامو بستم
نفس کشیدم
:تا 3 میشمرم
:اون همینجاست
نفس کشیدم
نمیخاستم اجاره بدم بغضم بشکنه
نفس کشیدم
:اون
آب دهنمو قورت دادم
:اون
لبخند زدم
:اینجاست... نه؟!
نفس کشیدم
صداش زدم
: آرام
لبخند زدم
: آرام
نفس کشیدم
:جوابمو میده الان
:فقط
چشامو باز کردم
ملافه رو با دستام فشردم
بغضمو شکوندم
سرمو تکون میدادم: اون اینجاست
ملافه رو محکمتر تو مشتم میفشردم
چ: آرام تو اینجایی
گریه میکردم
اونقدر بلند که دنیا صدامو بشنوه
همینو میخاستم
چ: آراااااام!
داد میزدم
چشمو نمیخاستم باز کنم
ن تا وقتیکه مطمئن شم اینجاست -
دیشب توی خواب دیدم که ی گربه دارم
نمیدونم تعبیر خواب گربه چیه
راستش مهم هم نیس
ولی گربه ام تو تخت خوابم خوابیده بود
داشتم نوازشش میکردم
خوشگل بود تقریبا همین شکلی بود
بدنشوکش و قس میداد
تو خواب عاشقش بودم انگار از بچگی داشتمش..
منم کنارش دراز کشیده بودم و آروم با انگشتام موهاشو نوازش میکردم
یهو پاشد رفت رفت توی سالن پذیرایی و من نمیتونستم از روی تختم بیدار شم
میخواستم برم دنبالش
ولی نشد انگار نمیتونستم از جام تکون بخورم
از خواب پریدم
از تخت اومدم پایین رفتم تو سالن پذیرایی
خنده داره ولی ده دقیقه دنبالش بودم زیر مبل و تو اشپزخونه!!
بابام بیدار شد گفت چیزی شده
هی میخواستم توضیح بدم نمیشد
یهو انگار به خودم اومدم فهمیدم خواب بوده.. -
@shoka2000 ازمون غیر حضوری خخخ
@دانش-آموزان-آلاء -
من شــبم
تو مــاه من
بر آسمان بی من مرو..
@دانش-آموزان-آلاء -
این پست پاک شده!
-
خوشگل جان من
-
دریم کچر
پ.ن:وقتی ی زن دایی هنرمند داری:-)
شدیدا خوش ب حال منو برادر زاده هاش شده -
-
پارک ساحلی زرین شهر یهووویی -
-
گربه ها کاملا صداقت عاطفی دارند
انسان ها، به هر دلیلی، ممکن است احساسات خود را مخفی کنند ولی گربه ها هرگز...بعد کلی شیطونی اومده من نازش کنم که بخوابه
علاقه شدیدی هم به خوابیدن روی کتابای من داره
- آقا الکس هستن
- بشخصه با گرفتن آزادی گربه ها مشکل دارم الکس کاملا آزاده و هروقت بخواد میره ولی ترجیح خودش بودن پیش ماست و چند دور حسابی هم واکسینه شده ...
-
-
هر از گاهی به خودم میتوپم!
دستشو میکشم میبرم میشونمش پشت میز
تو چشماش نگاه میکنم میگم دوباره!!!؟
هیچی نمیگه عین بچه های دوساله که بستنیشون ریخته رو زمین نگاهم میکنه!
پر از بغض و کنایه
که یعنی اره دوباره!
میزنم رو میز به خودم میگم مگه بهت نگفتم شخم زدن گذشته هیچ فایده ای برات نداره؟
یکم نگاهم میکنه سرشو میندازه پایین
موهای خودمو از اون ور میز نوازش میکنم میگم
حالا اصلا هیچ پخی نشدیم! خب ؟ چیکارش کنیم؟
بشینیم تا اخر عمر حسرت بخوریم؟
از پنجره بیرونو نگاه میکنم صورتشو میچرخونم شما پنجره میگم نگاه بیرون برفه!
ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره!!
چرا ماتم گرفتی آخه؟
بعد خودمو محکم بغل میکنم محکم محکم ماچش میکنم میگم پاشو برو دست و صورتت رو بشور به هیچی هم فکر نکن باشه!؟
یکم نگاهم میکنه میگه خیلی دوست دارم!
میگم من بیشتر ولی خودمونیم ها چه قدر خودشیفته ایم
میخنده میخونه میرقصه و بلند میشه میره تا دوباره ی بعد..
قبل مطب نوشت
شلوغه خب