هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
@خدا-هست در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
مهم نیس خدا شاهده منم خدایی دارم
اینم اخرین پست
گردر خانه کسی هست یک حرف بس است
واقعا متاسفم برا ادمااااااااا بیشتر برا خودمممممممخیلی باهات همدردم در این زمینه و خیلی میفهممت (:
دعا میکنم حال دلت خوب شه
فقط میتونم بگم از ادما توقع نداشته باش و در عین حال توقع هرچیزی رو داشته باش -
dlrm در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه
چاوشی هم براتون میخوند:
یه اعدامی که امـیـدش به دنیا نیست ولی دنیا براش جذابیت داره:)مثل خودمی .. منم گوشیم پر از اهنگاشه
-
dlrm در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
عجیبِ واسم اون گوشی هایی که توی پلی لیستشون چاوشی ندارن:)بیشترین اهنگی ک این روزا ازش گوش میدم
تودرمسافت بارانی ! -
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
اگه خدا به اندازه آدما تو دنیا الاغ خلق کرده بود الان فقط صدای عرعر میومد البته الانم فقط همین صدا میاد ولی به اون اندازه الاغ خلق نشده.
با این نوشته هاتون آدم یاد صادق هایت و کافکا می افته...
جالبِ -
سردرد و گیجی و استفراغ و کمی هم التهاب
یک مشت قرص خواب و فقط خواب و یک طناب
یک میز خسته و یک گره که محکم است
این میز میشکند پایه اش مثل بغض حبابحالا شعری ک گفتم جدا از بی وزنیش که خیلیم با وزنه در عین حال که بی معنیه ولی پر حسه یعنی اینقدر خسته
-
dlrm در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
اگه خدا به اندازه آدما تو دنیا الاغ خلق کرده بود الان فقط صدای عرعر میومد البته الانم فقط همین صدا میاد ولی به اون اندازه الاغ خلق نشده.
با این نوشته هاتون آدم یاد صادق هایت و کافکا می افته...
جالبِکافکا ! اسمش تو دهن خیلی خوب میچرخه ناخودآگاه 'مسخ' ت میکنه
-
-
به کجا چنین شتابان..
-
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
.
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
.
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
.
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
.
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
.
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
.
به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
.
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
.
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
.
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام…
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
.
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
.
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
.
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
.
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه!مهدی موسوی