هرچی تو دلته بریز بیرون 3
قفل شده است
بحث آزاد
-
از مرگ نمی ترسیدم، از گیر افتادن می ترسیدم. دم را که فرو می دادم تا بازدم نمی دانستم چه بلایی سرم میآید، در هراس این بیخبری می خواستم از تنم فرار کنم. می خواستم پر باز کنم و یکباره بگریزم، اما توی تنم گیر افتاده بودم.
همیشه یکی از سوالای تو ذهنم اینکه وقتی با مرگ روبه رو میشم چه احساسی خواهم داشت -
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند!
و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند...!هم سینه میزنند!
و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند...!هم اشک میریزند!
و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند...!هم سفره می اندازند!
هم نان از سفره کسی نمیبرند..!آنوقت با افتخار میگویند:
" یاحسین "🏴