هرچی تو دلته بریز بیرون 3
قفل شده است
بحث آزاد
-
وقتی تنهایی غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی.کاش مریض باشی ولی تنها نباشی.تنهایی مثل ته کفش می ماند؛ یکباره نگاه می کنی می بینی سوراخ شده، یکباره می فهمی که یک چیزی دیگر نیست.آدم در تنهایی است که می پوسد و پوک می شود و خودش هم حالیش نیست.
-
از مرگ نمی ترسیدم، از گیر افتادن می ترسیدم. دم را که فرو می دادم تا بازدم نمی دانستم چه بلایی سرم میآید، در هراس این بیخبری می خواستم از تنم فرار کنم. می خواستم پر باز کنم و یکباره بگریزم، اما توی تنم گیر افتاده بودم.
همیشه یکی از سوالای تو ذهنم اینکه وقتی با مرگ روبه رو میشم چه احساسی خواهم داشت