زندگی هر کسی یه کتاب قطوره که هر صفحه اش
یک روز از زندگیشه
بعضی صفحات هستن هایلایت شدن ولی بعضی صفحه ها هم هستن که
خط خطی شدن
میدونن نمیشه صفحات این کتاب رو کند واسه همین ته تهش همینه خط خطی اش کنی
شاید خود اون صفحه خوبه هااا ولی ماجراهای صفحه های بعد گند میزنه تو کلی صفحه قبل و دست خطی که قراره صفحه های بعدی رو بنویسه
میگن یه روزی روزگاری یکی بود
عاشق شاهی میشه
شاه به محضر میخواندش و گفتگویی سر میگه
بعدش میگه
یا باید ترک شهر و کشور کنی یا سرت رو باید از دست بدی
اون شخض ترک شهر رو انتخاب میکنه
بعد از خروج از محضر شاه دستور میده سرش رو قطع کنند
یکی میگه
اون بیگناه بود ملکه
ولی ملکه میگه
شاه گفتا زانک او عاشق نبود
در طریق عشق من صادق نبود
گر چنان بودی که بودی مرد کار
سربریدن کردی اینجا اختیار
هرک سر بر وی به از جانان بود
عشق ورزیدن برو تاوان بود
گر ز من او سربریدن خواستی
شهریار از مملکت برخاستی
بر میان بستی کمر در پیش او
خسرو عالم شدی درویش او
لیک چون در عشق دعوی دار بود
سربریدن سازدش نهمار زود
هرکه در هجرم سر سر دارد او
مدعیست دامنتر دارد او
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
این شعر زیبا از منطق طیر عطار هست در قسمت عذر آوردن مرغان
خیلی چیزا تو دنیا گفتنی نیست
چشم ها زبانی دارند که خیلی از آدما دنبال این هستن که با زبون اونو بفهمن
هنوزم یه تارِ موتوُ به دنیا نمیدم●♪♫
همین دیشب بازم خوابتو دیدم ●♪♫