به نیمکتی که مقابلمان بود اشاره کردم و گفتم : بشینیم اونجا ؟ ، فهمید از قدم زدن بین این همه پیرزن و پیرمرد خسته شده ام ، قبول کرد و به طرف نیمکتِ چوبیِ دو نفره ی رنگ و رو رفته حرکت کردیم ...
ما نقطه ی مقابل هم بودیم ... نه ما متضاد هم بودیم ... ولی خیلی خوب باهم کنار می آمدیم... وقتی باهم بودیم مثل پیرزن های اطرافمان میشدیم! از چرت ترین مسائل ممکن حرف میزدیم ! حتی مثل پیرزن ها دلیل لاغر شدنِ دختر عمه ی جاریِ قمر خاتون را هم تحلیل میکردیم ! منی که همیشه حالم از این مدل بحث ها به هم میخورد حالا همراهی اش میکردم ! میدانید ؟ لاغر شدنِ دختر عمه ی جاریِ قمر خاتون تنها بحثی بود که آخرش به جر و بحث نمیکشید ! آخر ما نقطه ی متضاد هم بودیم ...
همیشه فازِ نصیحت برمیداشت ! البته سعی داشت همه ی عقایدش را هم روی من پیاده کند (هرچند هیچوقت موفق نبود! ) از با صدای آرام خندیدن گرفته تا موزیک و رنگ لباس و و و و ...
دفعه ی قبلی که آمده بودیم پارک خودم نبودم ! آخر میدانید چند روز از اعلام نتایج کنکور گذشته بود و من حوصله ی همه چیز را داشتم به جز خودم ! انگار که با خودم لج کرده باشم ! دفعه ی قبل لباس مشکی پوشیده بودم...دفعه ی قبل اصراری نکردم که به گیتار زدن پسر های توی پارک گوش بدهیم ... دفعه ی قبل مجبورش نکردم که تاب بازی بچه ها را تماشا کنیم ... دفعه ی قبل هیچ تمایلی به بستنی قیفی خوردن نشان ندادم ... بین خودمان باشد اما من دفعه ی قبل آرام آرام میخندیدم...
فقط دو سه سال از من بزرگ تر بود و فکر میکرد زمان ازدواجش رسیده ! من هیچ چیز از ازدواج نمیدانستم ولی به این نتیجه رسیدم که او بیشتر از من هیچ چیز از ازدواج نمیداند و من تصمیم گرفتم که همه ی چیز هایی را که درمورد ازدواج نمیدانم برایش بگویم !
خدای من چه تصورات رویایی داشت ! حالا که دارم فکر میکنم بحث کردن درمورد علتِ لاغر شدنِ دختر عمه ی جاریِ قمر خاتون از بحث ازدواج بهتر بود!
کارم از بلند خندیدن گذشته بود ! بین این همه پیر زن و پیر مرد قهقهه میزدم ! ( البته او هم به قول خودش آرام میخندید و مثلا همراهی ام میکرد ! )
عجیب بود! این دفعه به خندیدنم گیر نمیداد !
نمیدانم چه گفت که نزدیک به یک دقیقه بی وقفه خندیدم ! خنده ام که تمام شد نگاهش کردم ! در چنین مواقعی منتظر اعتراضش بودم ؛ ولی دیدم فقط نگاهم میکند ! پرسیدم خوبی؟ گفت : میشه همیشه بخندی ؟
جا خورده بودم ! گفت : دفعه ی قبلُ یادته ؟ این که نمیخندیدی منو میترسوند !
[ همش میخواستم نگویم که طرف مقابلم دختر بود یا پسر! ولی بیشتر از این در خماری نمیگذارمتان! طرف دختر بود ! خیالتان راحت ! ]
گفتم : تو که مخالف سر سخت خندیدنِ دختر بودی ؟
سکوت کرد... وقت مناسبی بود برای گفتنِ حرف هایی که تمام این مدت زجرم میداد...
گفتم : اصلا حق با توست ! خندیدنِ من ، لباس آبی پوشیدنم (!) ، بی پروا حرف زدنم ، لجبازی کردنم همه و همه با دل و دین مردم بازی میکند ! اصلا قبول ! من همه ی دخترانگی هایم را در خانه میگذارم و بیرون می آیم !
گفتم : مگر من دختر نیستم ؟ مگر دختر بودن هویت من نیست ؟ به من بگو اگر همه ی دختر بودنم را در خانه بگذارم ، موجودی که بیرون می آید نامش چیست ؟ دختر ؟
.
.
.
.
.
هی ! من دخترم ! نمی خواهم مثل پست های تلگرامی خودم را با عکس گل و آبنبات معرفی کنم ! تو جنس مخالف من هستی ! قبول که هر جنسی سختی ها و مشکلات خودش را دارد و همان طور که تو هیچ وقت حرف من را نمیفهمی ، امکان ندارد که من هم مشکلات تو را درک کنم ! فقط چند لحظه به حرف های من گوش کن ! من دخترم ! نفس میکشم ! علاوه بر اکسیژن به حقِ زندگی هم نیاز دارم ! تو میتوانی کمکم کنی ! بله میتوانی ! باور کن وقتی میخندم قصدِ جلب توجهت را ندارم ! باور کن من هم دوست دارم با آرامش و بدون نگرانی از حضور تو در پارک قدم بزنم ! هی ! میشود بفهمی که وقتی از جلویت رد میشودم تیکه های تو حکم بنزین برای ادامه ی راه من را ندارد ؟ باور کن اگر سکوت کنی و فقط چند لحظه سرت را پایین نگه داری خورشید باز هم طلوع میکند ! اصلا میدانی ممکن است وقتی برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم ، دنبال دوستم میگردم نه تو ! باور کن که من راه خانه ی مان را بلدم و نیازی به همراهیِ تو ندارم !
میدانی ؟ آخرش تو کمی تفریح کرده ای و من مانده ام و نگاه های همسایه ها که دختر فلانی از راه به در شده ! من مانده ام و پچ پچ های پیرزن های کوته فکر اطرافم که دختر های قدیم حیا داشتند و جدیدی ها ندارد !
آخرش تو پسر هستی که این ها برایت ننگ نیست و من دختری هستم با کلی برچسب...
پ.ن 1 : میدونم هر جنسی خوب و بد داره ! شما به دل نگیر!
پ.ن2 : لطفا ریپلای نکنید (:

D.fateme.r
@D.fateme.r
من عاجرم ز گفتن!
و خلق از شنیدنش:)
بهترین پست های D.fateme.r
-
RE: خــــــــــودنویس
-
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
آهاااااااای تویی که چند سال دیگه صفحه اول تودلی رو میخونی و ما نیستیم
سلام گلم
ببین پاشو برو از اینجا گند نزن به زندگیت
ما اخر خطیم
اینجا واست نون و آب نمیشه
بدون هر وقت از فروم فقط تو دلیش رو اومدی ، گند زدی جونم گند زدی
ما ها استعداد های بر فنا رفته ایم
مث ما نشو
بای لنتی بای -
توضیحات زیست دهم استاد موقاری
سلام روزتون بخیر و حال دلتون خوش
جزوه ها رو @Saahaar نوشته و من تایپ میکنم صرفا .
موفق باشید .
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-همخوانی
@خیرین-کوچک-دریا-دل -
قسمت دو : تو هم میخواهی دکتر شوی؟
به نام خدا
قسمت دوم
خواب آلود وارد حیاط مدرسه می شوم ، توی دلم مدام از کسی که قانون تصویب کرده مدرسه باید هفت صبح شروع شود تشکر میکنم /: چشمم به آقای مرادی می افتد ، باور کنید خواب آلود تر از ان هستم که سلام بدهم ! ولی خب آقای مرادی جای پدرِ پدربزرگم است ! سلام آرامی می دهم و راهم را پیش می گیرم . از پنجره مدیرمان را می بینم که احتمالا منتظر دانش آموزانی مثل من است که ساعت هشت به مدرسه می آیند ! طبق معمول کاغذی در دست دارد و اسمم را یادداشت می کند ( البته می تواند زیر اسمم ایضاً بزند ! این طوری جوهرِ کمتری هم حرام میشود خب ! ) فاصله ی راه رو تا در ورودی را همچنان با آرامش و آهسته طی میکنم و به مدیرمان می رسم ، خیلی خونسرد و با لبخندی ملیحی سلام می دهم ( خدایی در این چهار سالی که من اینجا درس خوانده ام به دیر آمدنم عادت نکرده ؟ ) ؛ جوابم را می دهد ، می خواهم از او فاصله بگیرم و از پله ها بالا بروم که می گوید : « چه قدر لباس مدرسه بهت میاد ! » ؛ نخیر اشتباه فکر کردید ! مدیر ما از آن مدیر مهربان هایی که ازت تعریف می کنند ! داشت تیکه می انداخت ! بله درست شنیدید تیکه می انداخت ! راستش را بخواهید من زیاد دوست ندارم از لباس مدرسه استفاده کنم ! ( یعنی کلا استفاده نمی کنم ! امروز لباسی که همیشه می پوشم چروک بود و من ناچار شدم ( دقت کنید ناچار شدم ! ) که این را بپوشم ! ) بی تفاوت پاسخ می دهم : « مرسی ! » و از پله ها بالا می روم...
جلوی کلاس می رسم ، کلاس ما درست مقابل دفتر مدرسه است ! اصلا این کادر مدرسه خیلی به ما ارادت دارند و می خواستند جلوی چشمشمان باشیم تا هر روز از حضور پر رنگ ما فیض ببرند ! ( مبادا فکر کنید که می خواهند کنترل بیشتر روی ما داشته باشند ! ( البته بخواهند هم نمی توانند ! )) سکوت عجیبی کلاس را فراگرفته ! نه صدای جیغ و داد می آید و نه صدای خنده و نه البته صدای گروه موسیقی مان ! می پرسید چرا تو نمی روم پس ؟ دارم فکر میکنم ببینم امتحان داشتیم یا ن! آخر این سکوت کم نظیر فقط موقع امتحان دادن برقرار می شود و البته موقعی که معاون دارد نصیحتمان میکند ! ( باز هم اشتباه کردید ! نخیر ما به سخنان مثلا گهر بار معاونمان گوش جان نمی سپاریم ! در چنین مواقعی همه چرت می زنند و کمبود خواب هفتگی را جبران می کنند و خب طبیعی است که سکوت برقرار شود ! )
در میزنم و وارد کلاس می شوم ! بله ! خودش است معاون دارد حرف می زند ، سلام می دهم و به آرامی دور و بر را نگاه می کنم ! نگاهم که به تخته سیاه می خورد جریان دستیگرم می شود! روی تخته نوشته اند : تولد خدای جذابیت مبارک ! ؛ و البته کمی گل و بادکنک هم کشیده اند . احتمالا بساط موسیقی به پا بوده که گیر افتاده اند ! چشمم به صندلی صبا می خورد ! خالی است ! پس دلیل گیر افتادن همین است ! آخر صبا نقش دیدبانی دارد ! ( خیلی هم در این کار مهارت دارد ! چهار سال است که کلی تجربه هم کسب کرده ! ) به سمت صندلی ام حرکت می کنم ، کیفم را از پشتی صندلی آویزان می کنم و می نشینم...سلامی به بکس اکیپ می دهم و آن ها هم که از شیطنت خودشان بسیار خرسند هستند با همان نگاه پر از شیطنت جوابم را می دهند...
بالاخره معاون جان بیخیال می شود و می رود ! ( البته تهدید کرده بود که اگر تکرار شود دفعه ی بعد باید تعهد بدهیم و دفعه ی بعدش هم اخراج می شویم ! ولی خب ما یاغی تر از این حرف ها هستیم ! نمی توانند که یک کلاس 24 نفری را اخراج کنند ! )
با رفتن معاون ، خانم جوادی (معلم شیمی مان ) وارد کلاس می شود و بچه ها از جایشان بلند می شوند ( البته فقط بچه های ردیف اول ! ردیف های دوم و سوم را نمی شود به این راحتی از خواب بیدار کرد ! ) ، برمی گردم و کتاب تست شیمی را از کیفم در می آورم ( عارضم که دوباره اشتباه کردید ! درست است که زنگ شیمی است و من هم کتاب تست شیمی در اورده ام ولی من کاری به این کلاس ندارم کلا! این ها (معلم و بچه های ردیف اول! ) می خواهند تعادل بخوانند ولی من قصد دارم تست های ساختارلوویس را تمام کنم ! )
مینا دارد تنبک را کوک می کند ! پیچش شل شده ! ( حالا من نمیدانم تنبک هم به کوک کردن نیاز دارد یا اصلا پیچ دارد یا نه ! ) می پرسید تنبک در کلاس ما چه می کند ؟ راستش تنبکی در کار نیست ! مینا دارد پیچِ میز را محکم می کند ! آخر مینا از میزش به عنوان تنبک استفاده می کند ! خدا را شاهد می گیرم که او با همین میز چنان تنبکی می زند که اساتید تنبک هم به این درجه از عرفان نرسیده اند ! گفتم که مینا می تواند با میزش تنبک بزند نه ؟ ولی او میخواهد دکتر شود !
دریا ( دو صندلی آن ور تر از من می نشیند ) دفتری در آورده و تند تند می نویسد ... نخیر نُت برداری نمی کند ! دریا نویسنده ی ماهری است ... همیشه نوشته هایش را می خوانم ، البته زنگ های ادبیات معلممان هم نوشته هایش را برای کلاس می خواند... دریا هم میخواهد دکتر شود...
صدف با موبایلش مشغول است ! بله موبایل آوردن ممنوع است ولی اینجا کلاس ماست ! چهارم تجربیِ دو ! قوانین کلاس را ما تصویب می کنیم ! نخیر جانم نخیر ! اولا که قبلا تاکید کرده بودم دوستانم چشم و دل پاک هستند و ثانیا ساعت هشت صبح چه کسی حوصله ی لاف زدن های عاشقانه را دارد ؟ صدف دارد عکس می گیرد ! بله عکس می گیرد ! راستش صدف به عکاسی علاقه ی زیادی دارد ... هر روز نزدیک بیست بار اینستاگرامش را با عکس هایی که گرفته آپ می کند /: صدف هم میخواهد دکتر شود...
آیدا دارد با حلزونی که پریسا آورده ور می رود ! آیدا عاشق حیوانات است از جک و جانور هایی که در خانه نگهداری می کند بگیرید تا همین عنکبوت های مدرسه /: و البته طرفدار حقوق حیوانات هم هست ! هیچوقت روزی را که سوسکی را پیش او کشتم فراموش نمی کنم ! راستش را بخواهید آیدا هم میخواهد دکتر شود...
پریسا ( همان دختری که برای آیدا حلزون آورده بود ! ) تخصص شگرفی در حرص دادن من دارد و بس /: او هم میخواهد دکتر شود !
نازنین ( بغل دستی سمتِ چپم ! ) دارد مساله ی فیزیکی را به مریم توضیح می دهد ! توضیح دادنش حرف ندارد ! خصوصا اگر بخواهد مساله ی فیزیکی را توضیح بدهد ، حتی گاهی دست جمعی در کلاس می نشینیم و نازنین می رود پای تخته و برای همه ی کلاس درس فیزیک می دهد ؛ لازم است بگویم که او هم میخواهد دکتر شود ؟
مریم شوخ ترین دخترِ کلاس است ! لامصب عین این کمدین های خندوانه می ماند ! کافی است بفهمد کسی دلش گرفته ، اینجاست که مریم دست به کار می شود و تا سوژه ی مورد نظر را تا حد مرگ نخندانده دست بر نمیدارد ... راستش این کمدین ما هم دوست دارد دکتر شود !
کسی در کلاس را می زند ، یکی از بچه های ورودی جدید است ! دنبال نگار می گردد می گوید خانم مدیر کارش دارد...نه نه نترسید ، ماجرای تولد گرفتنِ صبح با همان معاون خاتمه پیدا کرده ! نگار در مدرسه نقش مهندس کامپوتر را ایفا می کند ! یعنی جوری در کامپیوتر مهارت دارد که مدرسه ما چهار سال است بابت تعمیر کامپوتر ها ریالی خرج نکرده ! از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ؛ نگار هم می خواهد دکتر شود !
کمی با این ساختار لوییس ور می روم ؛ نخیر ! قصد حل شدن ندارد ! شیما را صدا می زنم ؛ اول بخاطر از خواب بیدار شدنش کمی خشمگین نگاهم می کند ! به کتاب شیمی اش اشاره می کنم می پرسم نقاشی جدید کشیدی ؟ تایید می کند و کتاب شیمی اش را به سویم پرت میکند ! محو نقاشی هایش می شوم ... می گویم این ی دختره ؟ با شیطنت نگاهم می کند ! کمی روی نقاشی زوم می شوم و می گویم : « نه نه یه گلدونه! » همچنان با شیطنت ( البته کمی نگاهِ خاک تو سرت هم قاطیش کرده ! ) نگاهم میکند ! بعد چند تا حدس دیگر میزنم و همه را تایید می کند ! او استاد کشیدن این مدل نقاشی هاست ... نه نه اشتباه نکنید او نمی خواهد دکتر شود ! بله درست شنیدید نمی خواهد دکتر شود ! او حتی مدعی است که در کنکور تجربی شرکت نخواهد کرد ! (جهت اطلاعتان عرض میکنم که شرکت هم نکرد ! ) می دانید ؟ شیما یکم بد قلق است ، زیاد اهل دوستی نیست و حتی کم حرف هم هست اما من حس خوبی به او دارم ؛ صرفا به این علت که راه را شناخته است ... شیما فیزیک و زیست نمی خواند ( همه را به لطف امداد های غیبیِ دوستان با ده پاس می کند تا فقط دیپلم بگیرد و بتواند به دانشگاه هنر برود ) ایمان دارم که او در آینده هنرمند بزرگی خواهد شد ... (:
هیچ (: ختم کلام (:
@ادمین
@دانش-آموزان-آلاء
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
قسمت یک اینجا بود : https://forum.sanatisharif.ir/topic/7546/قسمت-یک/32 -
RE: فرهنگسازی 🍀 #بیاید از خودمون شروع کنیم🙄
رتبه ی کنکور کسی رو نپرسیم
اگه خوب بود خبرش میومد خب
-
تجربه ی تو !
خب سلام
اسمِ تاپیک خز تر از این پیدا نکردم
خواهران و برادران اینجا برای تجربه های شماست !
چرا وقتی تاپیک میزنم حرفی ندارم تو توضیحاتش بنویسم ؟ :|
توضیح نمیخواد خب :|
تجربه هاتونو بگید دیگه :|
مثلا چطور شد که از فلان درصد به فلان درصد رسیدید ؟
چطور شد که پشت کنکور موندید ؟
چطور شد که موفق شدید یا هنوز به خواسته تون نرسیدید ؟پ.ن : برید تو کاربران انجمن ، بچه هایی که صدر نشین اعتبار هستند رو ببینید ؛ الان کجان ؟ چیکار دارن میکنن ؟ تو فروم چی ازشون مونده ؟ واقعیت اینه که همه ی ما یه روزی از فروم میریم ! برای همیشه ! بذارید چار کلوم به درد بخور ازمون بمونه !
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@همیار
@خیرین-کوچک-دریا-دل
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@ادمین
@فارغ-التحصیلان-آلاء -
RE: خــــــــــودنویس
عید غدیر بود (:
از پنجره ی مسجد مهمان هایی که در حال آمدن بودند تماشا میکردم...
آقای فرماندار ، آقای نماینده شهر ، آقای شهردار ، آقایان شورای شهری! و چند مرد دیگر که از پلاکِ اداریِ ماشین هایشان میشد فهمید کله گنده های ادارات هستند ...
خانم حسینی با صدای نسبتا بلندی گفت : خانوما خداروشکر جهزیه ای که آماده کرده بودیم به دست یه عروس خانوم نیازمند رسوندیم ، میخواییم برای یه خونواده ای غذا و لباس تهیه کنیم ؛ همت کنید تا تو این روزای عزیز دل اونا رو هم شاد کنیم...
صدف صدایم کرد و رفتم تا در پخش کردن غذا ها کمک کنم وقتی برگشتم جایم را گرفته بودند... جای خالی پیدا کردم و نشستم ؛ چند نفر آن طرف تر از خانم حسینی .
صدایش می آمد... داشت از همان خانواده حرف میزد ، صدایش آرام بود ... گوش هایم را تیز کردم تا ببینم چه می گوید ...
گفت : دو سه ماهی میشه که گوشت نخوردن !
راستش را بخواهید بقیه ی حرفش را نشنیدم ... به غذایی که مقابلم بود نگاه میکردم... ظرف غذا را بستم و کنار گذاشتم...
صدف پرسید : چرا نمیخوری؟
گفتم : به چلو گوشت رژیم دارم! همین ماست کافیه!
فقط موقع امدن داشتم فکر میکردم که اگر آن آقایان کت و شلواری هم حرف خانوم حسینی را می شنیدند ، رژیم چلو گوشت میگرفتند ؟
راستی عیدتون مبارک! -
RE: خــــــــــودنویس
اگه حالتون از اسم کنکور بهم میخوره این پست رو نخونید .
مقاومت میکردم که ننویسم این پست رو . ولی فکر کنم دلم میخواد تو وبلاگ بمونه .
قبل از این که بیام بشینم پشت لپ تاپ و این پست رو بنویسم ، به برادرم گفتم : میدونی دیروز چه روزی بود ؟
فورا آبی که تو گلوش بود رو قورت داد و گفت : بازم روز دختر ؟ بابا چند تا روز دختر تو یه سال داریم ؟
گفتم : 14 تیر بود . سالگرد روز کنکور !
خندید و گفت : حاجی گرفتی ما رو نصفه شبی ؟ اصلا اون روز چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی !
منم خندیدم . یه سال گذشته و حالا ری اکشنم شده خنده . من تو شرایط مختلفی از زندگیم میخندم ، چند ثانیه قبل از این که سوار ترن هوایی بشم ، وقتی یه امتحان خیلی سخت دارم ، وقتی میخوام مامان نفهمه قلبم درد میکنه ، وقتی یه مرگم هست ، وقتی یه مرگم نیست ، وقتی میخوام بمیرم ، وقتی با گوسپند [ مای بست فرند ! ] میریم دور دور ، وقتی یکی برای خواستگاری زنگ میزنه ، وقتی متوجه هستم زندگیم چقدر انگلی شده ، وقتی متوجه نیستم زندگیم چقدر انگلی شده و تایم های مختلف که حالشو ندارم بهشون فکر کنم براتون لیست کنم |: خلاصه خنده هم میتونه یه ری اکشن دفاعی باشه ، هم استتاری و هم ری اکشن '' به کلیه ام '' .
روز کنکور رو زیاد براتون گفتم . همه ی اونایی که دو سه باری با من چت کردن در جریان اتفاق کنکور هستن .
دیدین این خانوم های قری رو که بد شوهرشون رو پیش همه میگن ؟
انگار که من یکی از اون زنا باشم و کنکور 98 شوهر ناسازگارم . به هر کی رسیدم ، ازش گفتم . گفتم تا خالی بشه این ذهن مادر مرده .
میخوام برای اخرین بار بدِ شوهرم رو بگم و بعد برم درخواست طلاق بدم . مهرم حلال ، جونم آزاد !
این طوریا شد که حاجی تون پشت کنکور بود . از زمین و زمان براش میبارید . میبارید دیگه . نمیدونم حکمت خدا بود یا قسمتش اما ناجور میبارید . روز کنکور از خدا تا روح جوجه رنگیم که تازه عمرشو داده بود به شما متوسل شدیم و رفتیم سر جلسه . دختره ی جلوییم با یه کیسه قرص اومد نشست سر جاش . گفتم : « حاجی میخوای دوپینگ کنی ؟ » گفت : « نه مسموم شدم » یه لحظه گرخیدم که نکنه بالا بیاره رو هیکل ما و برگه مون ؟ [ البته در ادامه خواهید دید که بالا آورد رو کل زندگی مون |: ] یه چند مین مونده بود به شروع کنکور نسبتا لعنتی که دیدم دختره یه چند تا برگه رو کرد |: روی برگه ها از یک تا فلان شماره زده بود . گفتم : « عامو وات د ف*ک ؟ » گفت : « میخوام هر چی تو پاسخبرگ زدم رو اینم بزنم برم خونه درصد بگیرم ^-----^ » تا من بیام این اسکل رو حالی کنم که این جرمش از یه کیلو تریاک بیشتره ، ازمون شروع شد . عمومی ها رو زدیم و رفتیم سراغ اختصاصی ها . زیست رو زدم و گفتم : « شتتتت ! داروسازی بیا بغلم ! امسال دیگه اومدم ! » [ نامبرده زیست را 74 درصد زده است . ] بعد یه اقاهه اومد تو کلاس ما . زیر دست همه رو چک میکرد و تا به ما برسه از دو سه نفر چرک نویس گرفت و صورت جلسه کرد . از من رد شد و رسید به دختره . برگه ها رو پیدا کرد |: دیگه شماره ی خالی نبودن و دختره عمومی ها رو توشون نوشته بود . مردک پرسید اینا چیه ؟ دختره گفت : « به خدا قبل از جلسه خالی بود ! این دختره [ منِ بدبخت ! ] هم شاهده » . از تعریف کردن ادامه ی واقعه معذورم چون حقیقتا برای امشب زر زیاد دارم و حوصله اش رو ندارم بگم . اما فکر کنم همین جمله که '' نامبرده ریاضی را شیش درصد زده است '' بتونه ادامه ی جو جلسه رو بخوبی براتون تشریح کنه .
اگه براتون سواله که کسی که در حد داروسازی خونده با یه اتفاق چیزیش نمیشه باید بگم : من داروسازی دوست داشتم ، در حد فیزیو خونده بودم و فرهنگیان قبول شدم |:
چطور یه سالی که بهم گذشت رو تو چند سطر براتون بنویسم که درد ماجرا منتقل شه ؟ :)
از جلسه که اومدیم بیرون مامانم نگران اومد جلو گفت : « فاطمه میگن از یه دختره تقلب گرفتن ، توعم صداشون رو شنیدی ؟ » رفیق بی کلک مادر . گفتم : « دختره جلوم بود . »
[ ... اینجاهاش داشت تراژدی میشد پاک کردم ... ]
خب کجا بودم ؟ آهان . به همه گفتم به اصرار بابام انتخاب رشته کردم . زر میزدم . میتونستم انتخاب رشته رو بعدا ویرایش کنم و کسی هم نفهمه . پس وقتی این کار رو نکردم یعنی '' خودم '' با عقل و اختیار خودم '' انتخاب '' کرده بودم که برم تو یه مسیر دیگه .
خب وقتی خودم انتخابش کردم چه مرگمه نصفه شبی برای شما روضه میخونم ؟ نمیدونم . مرض دارم شاید .
دیروز 14 تیر بود . یازده صبح بیدار شدم ، یه ساعتی چت کردم و بعد صبحونه خوردم . دوباره چت کردم و بعد دیدم اتاقم خیلی شبیه طویله شده دیگه . آتل دست چپم رو بستم که دوباره نری*م بهش یه کیست دیگه باد نزنم و سعی کردم با دست راست یه گوشه جا برای زندگی ایجاد کنم . بعد از چند ماه چادر سر کردم و تیپ دانشگاهی زدم که برم فلش دختر خاله ام رو بهش بدم . مامانم انقدر دوست داره من چادر سر کنم :D نامبره از وقتی اومدم داره میگه که چقدر با چادر خانوم میشم و این حرفا . منم میگم من کلا خانومم ^---^ حالا چرا برای خونه ی خاله تیپ حراست پسند میزنم ؟ چون تفاوت فامیلای پدری و مادری من در حد تفاوت قوانین حوزه و لس آنجلسه |: منم بعد از 20 خرده ای سال دیگه مارمولک بازی رو خوب بلدم |: در ادامه ی روز یک ساعتی برای نشریه موضوعِ تحلیلی [ جون |: ] تعیین میکردم . اسیر شدیم دست این سردبیرا |: در ادامه تر باز اتاقم رو تمیز کردم |: آی عم سو کوزت |: بقیه ی روز هم که کمی چت و اینستا و الانم خدمت شمام دارم چسناله میگم |:
چرا اینا رو گفتم ؟
13 تیر یکی از دوستام تولدش رو استوری کرد . من رفتم تو گوگل سرچ کردم ببینم کنکور ما 13 ام بود یا 14 ام ؟ دیدی بعضی وقتا یه واقعیتی یهویی کوبیده میشه تو صورتت ؟ انگار منم تازه متوجه شدم یک سال از اون روز گذشته . یک سال از اون روز لعنتی گذشته و من برخلاف تصورم نه تنها زنده ام ! بلکه دارم دوباره خودم رو جمع و جور میکنم که سر پا بشم . این بار دیگه از با مخ زمین خوردن نمیترسم . تهش رو دیدم دیگه . یه سال دیگه یادت میره . نه که به اسونی گذشته باشه ها . نه . به خدا قسم برای تک تک لحظه های این یه سال دهنم سرویس شده . ولی به هر حال گذشته . من اون روز ها رو گذروندم و انقدر به خود رنجورِ خسته ی خودم بابتش افتخار میکنم که اجازه بدید مقابل چشمان همه تون خودم رو بغل کنم :)))) مچکرم خودم . دمت گرم . خیلی مردی . ایشالا تو شادیات جبران کنم .
همین دیگه :) مثل مرده ای که بعد از سالگردش ورثه هاش جم میشن همه مال و منال رو پیتزا طور تقسیم میکنن و دور هم یه حلوا میزنن ، منم دارم حلوای یک سال گذشته ی عمرم رو میزنم :) شمام بفرمایید حلوا میز سمت چپ سالن و پیتزا میز سمت راست قرار داره .
ممنون که چرت و پرتام رو گوش میدید
بعدا نوشت : دیدم قبلی لایک خور بود گفتم اینم شیر کنم
بعدا نوشت ۲ : دوام الحال من المُحال -
صداهای مزاحم...
سکانس 1 : آزمون 31 فروردین – قبل از شروع
بغل دستیِ حساس : خطاب ب من! میشه پاتو تکون ندی؟
من : اول ی نگاه ب پام انداختم ! بعد ی نگاه ب بغل دستیِ حساس ! بعد دوباره ی نگاه ب پام! تیک عصبیِ ضرب گرفتن با پا فرآیندِ عجیبیه ؟ مسلما نه ! فکر کنم قبلا ی جایی خونده بودم ک 90% مردم جهان این تیک رو دارند! و وقتی تو ی موقعیت استرس زا قرار میگیرند ب سراغشون میاد!
مینا : خطاب ب من! (احتمالا متوجه تعجبم شده بود) آره ایشون رو تکون دادن پا خیلی حساسه!
بغل دستیِ حساس : وای نمیدونین روز کنکور ی دختره افتاده بود پیشم انقد سروصدا میکرد! خیلی تمرکزمو بهم ریخت...
من: همچنان متعجب! ی نگا ب دور و برم کردم ! این آزمون از معدود دفعاتیِ ک تو این کلاسم ، یهو یادم افتاد امروز ی کیک واسه خودم اوردم و احتمالا صدای باز کردنش تمرکزِ بغل دستی جانِ حساس رو بهم خواهد زد ! بازش کردم کاغذش رو تو سطلی ک جلوی پای مینا بود انداختم و کیک رو تو کیفم گذاشتم ، مینا هم به تقلید از من چند تا شکلاتی رو ک همراه داشت باز کرد و تو جامدادیش گذاشت!
سکانس 2 : حینِ آزمون
بغل دستیِ حساس : خطاب ب مراقب جلسه ک داشت بین فضای خالی صندلی ها قدم میزد میشه بشینید ؟ تمرکزم رو بهم میزنید !
آزمون تموم شد و وقتی اومدم خونه ، ب بغل دستیِ حساس فکر میکردم ، ب این ک با هر بار باز شدن در ، مدادش رو روی میز میکوبید وبعد از چند بار نفس عمیق ! حل کردن رو از سر میگرفت ...بغل دستی جانِ حساس رو خیلی خوب میشناختم...از سال ها پیش...خوب یادمه که وقتی شنیدم پشت کنکور موند چقدر جا خوردم!شنیدنِ پشت کنکور موندنِ دختری مثل بغل دستیِ حساس ک همیشه ترازای بالایی داره جا خوردن نداره؟فکر کنم حالا فهمیده بودم سر جلسه ی کنکور چه اتفاقی براش افتاده ... به هم خوردن تمرکز!
رفتارش عجیب بود ولی آشنا! خودمم گاهی وقتا مثل بغل دستیِ حساس با صدای ماشینایی ک از کنار پنجره با ویراژ میگذرند گرفته تا صدای تیک تاک ساعتم تمرکزم ب هم میرزه...
این اتفاق نباید سرجلسه ی کنکور بیفته... شاید صدای ماشینا رو بشه با بستن پنجره حل کرد و با کنار گذاشتن ساعت بشه از صدای تیک تاکش دور شد یا بشه ب مراقبِ آزمون گفت ک بشین سرجات ! ولی سر جلسه ی کنکور همه چی فرق داره...
https://www.noisli.com/
****با عضو شدن تو این سایت میتونید نویز هایی رو که آزارتون میده بسازید، با پلی کردن اونا حین درس خوندن (یا انجام هرکاری ک ب تمرکز نیاز داره ) بعد از مدتی به صداهای مزاحم اطرافتون عادت خواهید کرد ****
یاعلی
آخرین پست های D.fateme.r
-
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
این دایره های سفید یهو مشکی شدن فکر کردم چیزی ریخته روی گوشیم
-
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
محسن m در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
ali s 1 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
:|||تو این ی مورد خداروشکر میکنم که اینجا ایرانه
والا اونا هم احتمالا شکر میکنن ک زبون گوسفند نمیخورن
-
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
بچه ها این قرص بنظرتون شبیه چیه؟
چه فلزی میتونه توش به کار بره؟ -
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
mitra-ism rahmani خب همین مدل رو تو گوگل بنویس تهش بنویس درایور ویندوز 7
-
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
mitra-ism rahmani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
D.fateme.r در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
mitra-ism rahmani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
بچه ها یه سوال برای نصب برنامه پرینتر روی لپ تاپ که ویندوزش سونه اصلا ممکنه یا نه باید ویندوز جدید نصب کنم ؟؟؟؟
لطفا بگید ضروریهدرایورش رو نصب کن
برند و مدل پرینترت رو تو گوگل بنویس، تهش یه درایور بذاریعنی چی میشه یه ذره بازش کنید لطفا
ممکنه اگه یه درایور آپدیت دانلود کنی، مشکلش حل شه
مدل پرینترت چیه؟ -
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
mitra-ism rahmani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
بچه ها یه سوال برای نصب برنامه پرینتر روی لپ تاپ که ویندوزش سونه اصلا ممکنه یا نه باید ویندوز جدید نصب کنم ؟؟؟؟
لطفا بگید ضروریهدرایورش رو نصب کن
برند و مدل پرینترت رو تو گوگل بنویس، تهش یه درایور بذار -
RE: هرچی تو دلته بریز بیرون 4
chichak am
من وقتی سر و صدا اذیتم می کرد، موزیک بی کلام پلی می کردم تا صداهای اطراف رو کمتر کنم
خواستی یه سر به سانگ سرا بزن، موزیک مخصوص مطالعه داره
خواهش