کلیدی برای اتصال به آنچه از دست رفت
صندوقچه ی پاندورا
زمانِ باز کردن فرا رسیده
با هر بار چرخاندن کلید در قفلِ صندوقچه، قلبم ضربانی را در میکند
ریه هایم در مقابل هوا به زانو در آمده اند
صدای چرخاندن کلید بر قلبم خراش های عمیق می اندازد
هر زخمی که بر رویش ستاره کشیده بودی حالا باز شده و قطره های سرخ خون از آن سر میخورند
تو یادت نبود
یادت نبود که نمی شود همه چیز را بیان کرد
راز چشم هایم را یادت رفته بود
آنها هر روز خون گریه می کردند
هر روز در نبردی خاموش با وجود از دست رفته ام میجنگم
نه بازنده دارد نه برنده تنها با هر نبرد از آنچه بودم دور و دور و دور تر میشوم
خود را در ابتدای این جنگ های تمام نشدنی از دست می دهم و در انتهای آن خود را ایستاده در نقطه ی شروع به دست می آورم.
خسته ام
فراتر از آنچه به ذهن برسد
بیشتر از آنکه قلب آن را درک کند
کاش آسمان دستم را بگیرد