@felli
و در ادامش آخخخ تو شب یلدای منی

Helorikaa
دیدگاهها
-
فال یلدایی آلایی ها -
رفع اشکال زیست دهم فصل ۴@f-seif-0
هر کی یه تاپیکه
من میگم بریم اونور
اینحا بمونه واس قلب
یکیم خواست استفاده کنه گیج نشه -
هرچی تو دلته بریز بیرون 5 -
مرور فصل 5و6 زیست یازدهمیعنی اینتر ۱ روی یه سری از سلولای هدف کشنده طبیعی تاثیر داره
اینتر ۲ هم روی یه سری دیگه -
*پادکستجات*@felli
[audio/dN8GCNek4n5LEXD9ToPGXH8Y.mp3]
پادکست اتاق سر آبی
ep.2
.
.
.دکتر میدونی نهنگا خیلی بدبختن؟!
هرچی گریه کنن دل دلبرشون براشون نمی سوزه!
فکر میکنه آب دریاست رو صورتشون
اینه که یهو نهنگه دلش میپوکه
میاد میشینه تو ساحل و میمیره... -
مرور فصل 5و6 زیست یازدهم@f-seif-0
نمیدونم
دلیلمو گفتم__): -
موسیقی کدهhttps://soundcloud.com/sarkisozleri/mustafa-ceceli-yaz-bunu-bir-kenara-2019?si=47c1e900037b4886a21a7ab5b6bfcc65&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing
.
.
.
yaz bunu bir kenara gidersen unutursun__): -
مرور فصل 5و6 زیست یازدهمheydar taherinejad
غ
در هردو صورت میگیره
ولی تو یکی اختصاصی
تو یکی عمومی -
موسیقی کدهListen to Alim Qasimov - Ayriliq Negmesi by younes yousefian on #SoundCloud
https://soundcloud.com/younes-yousefian/alim-qasimov-ayriliq-negmesi?ref=clipboard&p=a&c=0&si=b8e5693f4d844c1ab50219fc91bc6b48&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing.
Alim qasimov_ ayriliğ neğmesi ( arpa çayi ) -
مرور فصل 5و6 زیست یازدهمheydar taherinejad
میشه جوابشو خودت بگی؟ -
گلچینی کوتاه از کتاب های معروفما انسان ها به هر چه میخواهیم آنقدر اصرار می ورزیم که وقتی نمی خواهیم، آن اصرار جزئی از وجودمان می شود، کسی که می میرد را آنقدر زنده نگه می داریم که مرده اش همیشه با ماست و گذشتن از چیزهایی که از ما می گذرند را دیر یاد می گیریم. آنقدر می مانیم که رفتن غیرممکن شود و آنقدر به رفتن فکر می کنیم که ماندمان چیزی جز عذاب نیست.
- کتاب من احمق _ شیما کاتوزیان (هیروشیما)
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
اینقدر به خودتون سخت نگیرید، و ادامه بدید
بچه-های-تجربی-کنکور-1401
بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 -
موسیقی کده[audio/A1QcKr7mnGn2nKKh1zqiSOyr.mp3]
من همایون شاه گوشه های غمم
آنجا که بینوا به در میخانه حبیبم می روم🥲 -
هرچی تو دلته بریز بیرون 5بچه ها امیدوارم همتون بهترین باشین
رتبه فقط یه عدده
شما هنوز اول راه هستید
به همتون تبریک میگم چون که بالاخره به اخر راه رسیدیم
خوب یا بد
بالاخره به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست️
بچه-های-تجربی-کنکور-1401
بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 -
نتایج کنکور آلایی ها۱۴۰۱
Marzieh Abouei
مبارکهههه عزیزممم️
-
نتایج کنکور آلایی ها۱۴۰۱
@سینا-0
هرکسی حماسه خودشه
بهترین -
نتایج کنکور آلایی ها۱۴۰۱
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 5• آخرین عمل جراحی توی اتاقعمل شمارهی چهار. آرزو، بیست ساله. دیسک کمرش دچار مشکل شده و آمده تا با تیغهای تیز و استریل و بخیهها و پانسمانهای بعدش به جنگ باهاش برخیزد. جنگ با مهرههای کوچکِ استخوانی.
• حوصله ندارم. چند روزی میشود که حوصله ندارم. زیاد با بیمارها گرم نمیگیرم و آنجوری که باید - حداقل جوری که خودم انتظار دارم - آنان را برای حضور در اتاق عمل و پذیرفتن داروهای بیهوشی و تیغ جراحی آماده نمیکنم. نمیدانم چه مرگم شده. اتفاق خاصی هم نیفتاده. شاید نوعی جنونِ گذرا باشد.
• عمل جراحی تمام شده. باید آرزو را بیدار کنم، بهش بفهمانم که عملش تمام شده و باید آب دهانش را قورت بدهد و نفس عمیق بکشد؛ تا داروهای بیهوشی از سلولهای خونیاش پاک شوند و هوشیار شود و برود پیِ زندگیاش. این کار را میکنم. نفسِ آرزو بر میگردد و دیگر نیازی به لولهی بیستوچندسانتی که توی حلقومش باشد یا ماسکی که واضحن از صورتِ کوچک و بچگانهاش بزرگتر است؛ نداشته باشد. آرزو بیدار میشود. خودش نفس میکشد. و باید کمکم اتاقعمل را ترک کند. دختر خوبیست. به حرفم گوش میدهد و آب دهانش را قورت میدهد و نفس عمیق میکشد. کاش همه اینجور بودند.
• توی ریکاوری حواسم بهش هست که نکند یکهو نفسش کم بشود و مشکلی پیش بیاید. هنوز اثرِ داروهای بیهوشی به شکل کامل از بین نرفته. دارم به اکسیژنِ خون آرزو نگاه میکنم که یکهو میزند زیرِ گریه. عجیب است. چرا دارد گریه میکند؟ ازش میپرسم. با همان حالِ نیمههوشیار بهم میفهماند که به خاطر برادرش گریه میکند. دوست داشت اینجا بود. دستهایش را میگرفت. و نمیگذاشت گریه کند. به برادرش حسودیام میشود. کاش من هم خواهری داشتم که حتی توی چنین شرایطی هم به یادم میبود. حسادتم را کنار میگذارم. حوصلهی آن را هم ندارم.
• اشکهایش که تمام میشود بهم میگوید که دستش را بگیرم. خیلی معصومانه این را میگوید. دستی که آنژیوکتِ صورتی به آن وصل است را میگذارم روی سینهاش و دست دیگرش را میگیرم. سرد است. با چشمهای درشتِ مشکیاش بهم خیره شده. حس عجیبی پیدا میکنم. دستم را محکمتر میفشارد. دیگر گریه نمیکند و از این بابت خوشحالم. من هم دستش را میفشارم. جوری وانمود میکنم که بقیهی همکارها نفهمند. اگر بفهمند هم مشکلی پیش نمیآید ولی نمیدانم چرا دستهایم را سانسور کردهام. آرزو آرام شده. همچنان بهم خیره نگاه میکند و دستم را میفشارد و میپرسد «فلج شدم؟!». او فلج نشده. دلم برایش میسوزد. باید بهش روحیه بدهم. ولی چجوری؟
• کل ساعتی که توی ریکاوری خوابیده دستهایم را میفشرد. حتی وقتی مادرش آمد و باهاش حرف زد و آرامش کرد. از مادرش هم خجالت نکشید؛ اتفاقن به مادرش میگفت «خیلی مهربون بودن» و من از این تعریفش خوشحال شدم. چرا فکر میکنم که باید از مادرش خجالت میکشید؟ نمیدانم.
• پرستارِ بخش آمده تا او را ببرد. باهاش خداحافظی میکنم. لبخند میزند. چشمک میزنم، چون میدانم لبخندم زیر آن ماسک و کلاهِ مسخره دیده نمیشود. با همان دستی که آنژیوکت ندارد بایبای میکند. باهاش خداحافظی میکنم. حالم بهتر شده. حس میکنم نسبت به صبح انسانِ مفیدتری شدهام. مفید برای جنگ با مهرههای کوچکِ استخوانیِ یک دخترِ بیست سالهی دانشجوی روانشناسی. مفید برایِ یک آرزو. ( آقای رایمون )_ من چِم شد یهو؟
️
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 5حالا احوالات خودمون خیلی خوبه هی پیام تسلیت و شعرای ابتهاجو بذارین خون جیگر بشیم
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 5گایز واقعا منو ببخشید تو وضعیت عصفناکیم
چشمام از محبتتون پر شد و واقعا بغضم گرفت تبریکای شما از تبریکایی که تو زندگی واقعیم گرفتم خیلی دلچسب تر و دلنشین تر و واقعی تر بود
فردا همه منشن هاتون رو تک به تک چه تو تودلی چه تاپیک تولد که ممنونم از ریحانه عزیزم زحمت کشیده حتما جواب میدم
بازم ببخشید رو به موتم الان (((: