اوج خلاقیت من
No_one
دیدگاهها
-
خــــــــــودنویس -
از روزای اول دانشگاهت بگوسلام
اولین روز شارژ برقی گوشیم تموم شد. زدمش به شارژ وقتی روشنش کردم دیدم پین کد میخواد.منم تو خوابگاه تنها و دلتنگ. رفتم محوطه خوابگاه دیدم دوتا پسره (از لباس پوشیدنشون که خیلی راحت بود معلوم بود که سال بالایی ان ) نشستن رو این وسایل ورزشیه داخل محوطه. با کلی خجالت و من من کردن گوشی یکیشونو گرفتم و به خواهرم زنگ زدم. گفتم پین کد این گوشی رو از داداشم بپرسه و بهم بگه. دوروز قبلش سیم کارتو گوشی خریده بودن برام
تا آخرین روز دانشگاهم احساس تنهایی میکردم
فرزندان خود را اجازه ندهیم راه دور بروند دلشان میگیرد -
اعتراف میکنم که....تابستان سالی که میخواستم برم سوم راهنمایی .میرفتم کلاس زبان. روز اول یه پسره جوان و هیکلی وارد کلاس شد. دیدیم شرو کرده انگلیسی حرف زدن. بعد فک کردیم اشتباه اومده و داشتیم راهنماییش میکردیم که داداش ما ترم ۳ ایم. شما احتمالا اشتباه اومدی کلاستو. که یهو دیدیم مدیر موسسه وارد شد و گفت بچه ها آقای شیخی تازه از امریکا اومده و بلد نیست فارسی حرف بزنه و استاد این ترمتونه. اذیتش نکنید..
پسره تازه وارد ۱۹ سالگی شده بود.
خیلی مهربان و خوش برخورد بود و خوب درس میداد.
بازه سنی کلاسمون از بچه های ۹ ساله بود تا ۱۵.
خیلی وقتا پیش میامد که حرفاشو درست متوجه نمیشدیم ولی خیلی صبورانه بهمون توضیح میداد. همیشه لبخند رو لبش بود. و خیلی وقتا موقه درس دادنش چندتا از بچه های بزرگتر سرکلاس به فارسی فحشش میدادن مابین حرفاشون. و این بنده خدا هم که متوجه نمیشد. همش لبخند..
یه روز دیدیم نیامد سر کلاس و چند دیقه تاخیر یه مرد حدودا ۵۵ ساله امد تو کلاس. گفت من بابای استادتونم امروز مریض شده من بجاش امدم
بنده خدا میخواست بگه طوطی ولی به زبونش نمیامد. دیدیم چند بار پشت سرهم داره میگه پررت پررت این پرشن
بعد گفتیم آقا میشه طوطی دیگه
جلسه آخر . آخر وقت. پسره فقط یه جمله گفت:من فارسی رو استادم..
و رفت
ولی ناراحت بود
اونایی که کنارش بدترین حرفهای زشتِ ممکن رو به خودش و خانوادش گفته بودن همه یکدفه خشکشون زد
اعتراف که نبود ولی خب نوشتمش دیگه
از من بپذیریندوران دانشجویی هروقت برای دوستام خاطره تعریف میکردم میخندیدن به طرز تعریف کردنم. خیلی بد تعریف میکنم و کش میدم
برای همین همیشه موقه تعریف کردن میدیم بچه ها دارن به هم دیگه شکلک درمیارن که واااای دیگه بدبخت شدیم باز میلاد میخواد خاطره تعریف کنه
راستی استاد زبانمون کالیفورنیا بدنیا آمده بود و بزرگ شده بود. باباش گفت ۲۷ سال اونجا زندگی کرده. تازه امده بودن اینجا -
شعردانههیچکس نمیداند همه چهره ارام میبینند….
همه صدای خنده ها را میشنوند…..
هیچکس حس نمیکند دل ناآرامت را, تنهاییت را, بغضت را….
دست خودت نیست باید جلوی دیگران بخندی….
هیچکس نمیداند به چهاردیواری اتاقت که میرسی غصه ها را از پشت در برمیداری
-
خــــــــــودنویسمترسک تا وقتی برای گنجشکا ترسناکه که روش ننشسته باشن
همین که نزدیکش بشن دیگه ترسی نداره براشون
هرکسی از ظن خود شد یار من!!! -
شعردانهشاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مینالد.
جغد میخواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
میتراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب
سهراب سپهری
-
خــــــــــودنویس
سنگستان. خان ببین. گلستان
صدرا میدونه @m__sadra__b -
هفته های خوشحالیروز ششم
امروز هیچی درس نخوندم :| ازین بابت خوشحال نیستم
اون جوشاندنی تلخ رو که چند روزه روزی سه وعده میخورم. تا غروب بیشترشو خورده بودم و یک سومشو گذاشته بودم برای شب . بعد دوستم امده بود پیشم. بردم بهش نشون دادم که بچشه. بعد گذاشتمش روی میز
چند دیقه بعد دیدم نیست :|
مامانمو گفتم لیوانو خالی کردی؟ :| گفت آره فک کردم اون تفاله هاشه و نمیخوری . گفتم ای بابا اونو باید میخوردم امشب.چرا نپرسیدی آخه. آخرش گفتم باشه اشکالی نداره
ولی تو دلم کلیییی ذوق کردم -
شعردانهبمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
مولانا
-
هفته های خوشحالیسلام
شرمنده دیشب نتونستم بیام...
برای دیروزو الان مینویسم
اون چیزایی که دیروز باعث خوشحالیم شد
یکیش لطف بچه ها بود بابت تبریکاشون .خیلی خوب بود واقعا ممنونم
دومیش دعوت به اینجا بود مرسی
سومیشم اینکه خواهرام اومدن خونمون دیروز خیلی خوشحال شدم -
هفته های خوشحالیسلام گلا
امروز یه اتفاق ویژه افتاد که هم ناراحتم کرد هم خیلی خوشحال
فقط حیف که نمیشه گفتش
آبجیم غروب زولبیا درست کرده بود برامون. خیلی خوشمزه بود جاتون خالی. خیلی خوردم -
موسیقی کده -
انگيزهشاید قبلا گفته باشم اینو ولی یادم نمیاد گفته باشم اینجا
۵ ۶ سال پیش یه فیلم اکشن داشتم میدیدم
یه خانمی داشت یه حرکت ورزشی انجام میداد که خیلی خوشم امد. گفتم منم باید این حرکتو بزنم. فک کنم اسمش شنای عمودی باشه.اولین بار حتی یدونه هم نتونستم برم خیلی فشار میاورد روم
ولی بعد از چند ماه که منظم تمرین کردم همین حرکتو حدودا ۱۰ ۲۰ تا میرفتم، بعد یه سال دیگه میتونستم ۴۰ تا رو توی یک دقیقه برم البته برای تعادل از دیوار یا درخت کمک میگرفتم چون تعادل خیلی زیادی میخواست
اره اره خواستم بگم منم هستم
هم اینکه اگه هدفی داشته باشیم و براش واقعا تلاش کنیم مطمئنا نتیجشو میبینیم
میزان تلاش هرکی به بزرگی هدفش بستگی داره دیگه.. -
شعردانهدلتنگم و دیدار تو درمان من است
مولانا -
هفته های خوشحالیروز ۴ ام
امروز یه سری داروهای گیاهی به شدت تلخ رو خوردم. اینجوری که اول کلی نبات داخلش حل میکردم. بعدش بینیمو میگیرفتم که نفس نکشم. همه لیوانو یه دفعه میدادم بالا.بعدشم دوتا آب نبات مینداختم تو دهنم .خیلیییی تلخ بود
روز خوبی بود خداروشکر
هفته های خوشحالیه دیگه بخندین عههه
negaarin
گلنار
خیلی وقته رفتین.. -
هر چی دلت میخواد بهش بگو.خداوندا
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنیمیان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی ..خدایا دستم به آسمانت نمی رسد
اما تو که دستت به زمین میرسد..
-
شعردانهقایقم را ساختم
و به آب انداختم
ناگهان
بیدار شدم..
-
شعردانهگیریم که آب رفته را به جوی برگردانیم
با ماهی مرده چکار کنیم.. -
شعردانهچشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنیعافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیستاز تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار توهمدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودیغیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تستبر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باشچشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده استتا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای توخواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
رهی -
هفته های خوشحالیسلام
وقتی دیدم دعوت شدم منم بالاخره خیلی خوشحال شدم مرسی از دعوتتون خانم مدیر
از روز اوله که منتظر کارت دعوتم
خوشحالی اصلیِ امروزم اینه که چه خوبه که خدا با صدقه بلاهارو دور میکنه از بنده هاش ...
بابت عکس خوشگلی که نگارینِ خوش سلیقه برام گرفته خیلی ذوق کردم
اینکه امشب خواهرم و برادرم آمده بودن خونمون باعث کمی از ناراحتی بزرگی که دارم رو ازیاد ببرم. خداروشکر
چون قرار براینه که فقط خوشحالی بنویسیم حرف ناراحتی رو نمیزنم ..
فقط امیدوارم شبهای بعد بتونم بیام بازم.اما اگه نتونستم بیام پیشاپیش عذر میخوام.
راستیییی
بگم اسم قصه مون چیه؟؟
نه بابا خودم میگم. میو میو عوض میشههه