بسم رب زهرا
السلام عیلک ام ابیها ، سیدتی زهرا
چه می توان گفت وقتی که دل همه را می داند
ز وقایع بین در و دیوار خبر دارد
فاطمیه آمد و باز
دلم قرار ندارد
آجرک الله یا صاجب الزمان ( عج الله )
@دانش-آموزان-آلاء شهادت بانوی دو عالم را تسلیت میگویم
بسم رب زهرا
السلام عیلک ام ابیها ، سیدتی زهرا
چه می توان گفت وقتی که دل همه را می داند
ز وقایع بین در و دیوار خبر دارد
فاطمیه آمد و باز
دلم قرار ندارد
آجرک الله یا صاجب الزمان ( عج الله )
@دانش-آموزان-آلاء شهادت بانوی دو عالم را تسلیت میگویم
#طنز شهدا
پای چپ یا راست
..
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود .
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر
به خودمان که آمدیم ،
دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.
نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ..
کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،
یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده .
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت ..
شهید رسول خالقی
شوخ طبعی از سیره ی شهدا بود...
روحشون شاد
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون
تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...
... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن
گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟
آه از نهاد بچه ها در نمی یومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم
شیوه جدید قسم خوردن
دست را روی بازو که واکسن زدن می گذارند و می گویند به همین برکت قسم
سلام
سلامی به جاذبه هسته اتم
و به زیبایی پیوند عاشقانه کوالانسی کربن
الهی که دلتون همیشه مثل آلومینیوم بدرخشه و در راه هدفتون مثل اورانیوم قوی پیش برین
.
منم واسه پیشترفت روزافزون خودم و خودتون از امروز اسلاید های دبیرمون رو براتون اینجا به اشتراک می گذارم تا علاوه بر داشتن تعاریف خوب و درجه 1 ، یه خلاصه مطالبی از شیمی 2 داشته باشین .
موفق باشیـــــد
بعد کنکور منتظر کارنامه های درخشانتون هستم ( نگو که نمی تونی . بچه که اینقدر تنبل نمیشه که
)
خب اول از همه دعوت میکنم از شیمی دان های عزیز و سخت کوش کنکوری ( میتیکومون ... احترام بگذارید
) :
@راه-ابریشمی-ها-شیمی
@بچه-های-کنکور-تجربی-1400
@بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم
بقیه هم روی سر ما جا دارید ، بفرمائید :
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
اسیر شده بودیم
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود
#طنزجبهه
اولین عملیاتے بود كه شركت میكردم.
بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوے مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وَهم و ترس شده بودم..!
ساكت و بے صدا در یك ستون طولانے كه مثل مار در دشتے میخزید جلو میرفتیم . جایے نشستیم ؛ یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند . كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقے سرپران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توے پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم:))
لحظاتے بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبے افتاده ، معلوم نیست كدام شیر پاك خوردهاے به پهلوے فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده»
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام
#تقصیرهای_دشمن!!!
اكثر عمليات ها به خاطر مسائل مختلفی در اسفندماه انجام میشد. منطقه جنوب هم گاهی شبهای بسيار سردی داشت. يه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟ گفتيم: دشمن.
....صدا زد: كی ناراضيه؟ بلند گفتيم: دشمن. دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟ ما هم با صدای بلند گفتيم: دشمن. بعدش فرماندمون گفت: خدا خيرتون بده حالا كه سردتون نيست میخواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسيده!!!
خدایا فردا عید قربانه
نه جرأت قربانی کردن فرزند دارم نه توان خرید گوسفند
ی دونه باجناق دارم پیشکش درگاهت
میخواهی بکش، میخواهی به جاش ی دونه بره برام بفرست
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟
آلایی ها عیدتون پیشاپیش مبارک
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @فارغ-التحصیلان-آلاء
اگر براتون سواله که چطور ممکنه وقتی قیامت میشه مادر بچشو ول کنه و هر کسی به فکر خودش باشه، روزایی که تهدیگ داریم بیاین خونه ما
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!
بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!
خاطره یک خانم مربی مهد کودک
چند سال پيش در مهدكودكي با بچه های ٤ ساله کار می کردم
می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که...
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت :این چکمه ها لنگه به لنگه است!
ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیفته تا بالاخره پوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه.
در این لحظه بچه گفت: خانم، این پوتین ها مال من نیستن ها!
من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟
دوباره با زحمت بیشتر این پوتین های بسیار تنگ رو در آوردم
وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم :خوب، حالا پوتین های تو کدومه؟
بچه گفت: این ها پوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم... صبح با همینا آمدم
من که دیگه خونم به جوش اومده بود، سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنم...
بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم و پرسيدم :خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...
بچه گفت:
توی پوتین هام بودن دیگه!
️
سلام
وقت تون پر فرصت های کیهانی
افکارتون لبریز از امواج لرزه ای شیرین
و تحصیلتون سرشار از معادن براق و ارزشمند طلا
همون طور که می دونید خلاصه نویسی بهترین روش یادگیری است و من هم در این تایپیک خلاصه نویسی هایم را بهمراه نکاتی که خودم از کتاب درآوردم و دبیر تائید شون کرده است برایتان به اشتراک می گذارم .
امیدوارم که مفید باشه .
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
و همه دوستداران زمین عزیزمون
پ ن : دبیرمون آقای دکتر محمد حسن بازوبندی هستند که رئیس مولفان کتاب زمین شناسی می باشند . پس خیالتون از صحت نکات راحت باشه
%(#cf1b84)[آقا جـــون عیدت مبارک ]
@دانش-آموزان-آلاء %(#1b75cf)[عیدتون مبارکـــــــــــــ]
❡❡شوخ طبعی های جبهه❡❡
ما بسم الله گفتیم و با لندرور فکستنی جهاد که به خر لنگی بیشتر شباهت داشت، حرکت کردیم.
دوست شوخ طبع ما که بین من و راننده نشسته بود باب شوخی را باز کرد. چکشی کنار دستش بود که آن را به جای دنده کنار دست راننده قرار داد، و راننده عصبی که حواسش جمع انفجارها بود به جای دنده اصلی دستش روی چکش رفت و آن را به جای دنده عوض کرد. مواظب بودیم که راننده عصبی خنده هایمان را نبیند.
او که قصد داشت به حرکت خودرو افزوده شود ، دوباره با عصبانیت شدیدتر دنده کذائی – یعنی چکش – که همکار ما محکم گرفته بود جابجا کرد، اما هیچ تغییر در حرکت خودرو به وجود نیامد و چشم راننده به چکش افتاد و خنده های ما را دید با عصابانیت محکم کوبید روی ترمز و خود رو برجایش میخ شد که سر ما به شیشه جلو اصابت کرد.
در همین اثنا چند متر آن طرف تر درست جلوی ما ، روی جاده خمپاره ای منفجر شد که اگر در همان حال حرکت می کردیم ، تیکه بزرگمان گوشمان بود. حالا دیگر راننده خشمگین کمی آرام شده بود و با نگاه مهربان خود گویی می خواست از شوخی بجای دوست ما تشکر کند.
دقیق ترین سنسور ماشین