تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت

sandiii
دیدگاهها
-
" مشاعره " -
شعردانه
ﮔﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ؛
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ،
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺗﻮ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ...
ﻭ " ﺧﺪﺍ "
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ...
#سهراب سپهری -
" مشاعره "تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
-
" مشاعره "دارد تمام عشق من از دست می رود
انگيزه های زيستن از دست می رود -
" مشاعره "من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم -
شعردانه
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند ...
" فروغ فرخزاد " -
شعردانه
کاش کسی بیاید
خیلی بچگانه آدم را ده تا دوست داشته باشد؛
کم ، ولی واقعی..
ولی واقعی..! -
" مشاعره "mrf همه ی سهم من از عشق تو غم بود ولی
دوست دارم که تو را شاد ببينم ای دوست -
" مشاعره "@نازی-79 من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه -
" مشاعره "@Fre-que-nce نشود فاش کسی آنچه میان من و توست..
-
" مشاعره "@نازی-79 تو و با لاله رویان، گل ز شاخ عیش چیدنها
من و چون غنچه از دست، تو پیراهن دریدنها -
شعردانه
عشق
اتفاقی است که می افتد ؛
گاهی پرشتاب ، مثل گلوله ای ناغافل
گاهی آرام
مثل نشت گاز در شبی زمستانی
در هرحال
عشق ، اتفاقی کشنده است
که می افتد..! -
شعردانه
من ..
عاشقانه دوستش دارم
و او عاقلانه طردم میکند؛
منطق او ،
حتی از حماقت من هم احمقانه تر است!
احمد شاملو -
" مشاعره "@نازی-79 تا نگاهی نکند سوی تو پنهان از من
در پی دیده چو دل، دوش کمین می کردم
-
" مشاعره "@saraa-66 از این پنج شین روی رغبت متاب
شب و شاهد و شمع و شهد و شراب -
شعردانه
من در ازدحامِ این شـهر
جــز فریادِ تنهایـی
چیزِ دیگری نمیشِنَوم
#اسماعیل دلبری -
" مشاعره "19735 از دوســـــــت به یادگــــار دردی دارم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم -
شعردانه
پر پرواز ندارم
اما دلى دارم و حسرت دُرناها
خوشا رها كردن و رفتن
خوابى ديگر
به مردابى ديگر ...!
#احمد شاملو -
" مشاعره "19735 سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود -
شعردانه
خواب دیدم
مارا بریدند
و به کارخانه ی چوب بری بردند
آنکه عاشق بود ، پنجره شد
آنکه بی رحم ، چوبه ی دار
از من اما دری ساختند برای گذشتن..!