
sheydadb37
دیدگاهها
-
شعردانه
-
شعردانه
سه درد امد به جانم هر سه یکبار
غریبی و
اسیری و
غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد
غم یار و
غم یار و
غم یار.... -
" مشاعره " -
شعردانه
ای کاش که دکتر بشناسد مرضم رایک تو وسط این همه دارو بنویسد
#الهه_سلطانی
-
هفته های خوشحالیروز دوم
امروز رفتم عقد اونقدرام که فکر میکردم بد نبود البته تو راه همه دنده هام پودر شدن رفت
شب هم رفتیم تفریحلب اب
عالی بود جاتون خالی
بستنی خوردم ولی از سرما داشتم قندیل میبستم خدایی امشب هوا سرد بود
یه عالمه چیپس و پفک و اینام خوردم.مدیونین اگه فک کنین شکموام
یه عالمه از خاطرات گفتیم.خاطرات خوب خاطرات بد.روزایی که چه خوب چه بد گذشت اما همون خاطرات بد هم گاهی باعث خندیدن ادم میشه کارهایی که تو لحظات سخت زندگی ادم انجام میده واقعا بعضیاشون خنده داره
بعد هم تو ماشین اهنگای محسن ابراهیم زاده با صدای بلند و تکرار اهنگ دونه دونه
کلا امروز روز خوبی بود خوش گذشتخاطرات امروز باعث شده امروزم بشه جزء روزایی که میگم من خوشبخت ترینم
-
شعردانه
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمر
مزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین بود... -
شعردانه
-
شعردانه
ما را نکشی پس به چه کار آیی تو؟
-
شعردانه
با من كه به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفي بزن اي قلب مرا برده به تاراج#فاضل_نظری
-
شعردانه
یک عدد سیب کجا
اینهمه تبعید کجا...
وحشی بافقی -
گالری عکس بچه! -
هفته های خوشحالیروز سوم(یاد فیلم روز سوم افتادم
)
امروز یه روز خییییلی عالی بود
از صبح که پاشدم تدارکات تولد برا خواهری رو فراهم میکردم
جشن بزرگ نبود فقط خونواده ی خودمون.ولی به نظر من همین جشنم باید بهترین میبود چون خواهرم لیاقتشو داشت
سفارش کیکی که قرمز باشه روشم بنویسن هرچی ارزوی خوبه مال تو با چن تا گل رز کنارش که رنگ کیکو صورتی زده بودولی از بس خوشگل بود چیزی نگفتم
بعدم رفتم کادو خریدم براش.هدفون و کیف و کفش قررررررمزیعنی اونقدری که خودم ذوق کردم خودشم ذوق کرد ولی خیلی خوبه کادو خریدن
خواهریم نمیدونست تولدشهسوپرایز بود
وقتی اومدم تو اتاق بود سریع کیکو گذاشتم روی میز کادو هارو هم با هزار بدبختی توی ماشین ولی با کلی دقت خوشکل پیچیده بودم گذاشتم روی میز و شمع هارو روشن کردم( یه اتفاقی هم افتاد که تا به امروز سابقه نداشت من بالاخره تونستم کارهامو سرییییع انجام بدم و این یعنی یک برگ برنده برام
)
از اینکه اولش چقد سوپرایز شدو بعدم با دیدن هر کدوم از کادوها چقد خوشحال شد بگذریم در کل خیلی خوش گذشت
بعد از اونم عروسی دوستم بود که بازم با سرعت نور( به حق کارای نکرده و چیزای ندیده)اماده شدم و رفتم عروسیم عالی بود
امروز کلیییی خسته شدم ولی ارزششو داشت
اینهمه خستگی به خوشحالی الانم می ارزید
خدایا ممنونم -
شعردانه
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست •••#افشین_یداللهی
-
شعردانه
-
شعردانه
-
شعردانه
-
شعردانه
یکی باید باشه که همیشه بهت بگه
در پیچ و تاب زلفت چپ کرده این دل ما -
شعردانه
-
شعردانه
-
انگيزهپنج ماه ديگر
حسرت يا رضايت️
از وقتي كه كنكور بدي تا وقتي كه نتايج بياد ، حدود يك ماه زمان ميبره...
اون يك ماه نه خونوادت بهت كاري دارن، نه مشاوري وجود داره كه ازت توضيح بخواد...اون زمان فقط خودتي و خودت و يه برزخ...
اون موقع حسرت رو كسي تجربه ميكنه كه هيچ كاري انجام ندادهاما بدتر از اون درد رو كسي ميفهمه كه كار انجام داده اما نصفه نيمه ، به قول دكتر ، شايد خيلي كار انجام داده باشه، اما نصفشون اضافه كاريه...
تحمل درد اون موقع خيلي سخته...خيلي سخت تر از عذاب وجداني كه الان براي از دست دادن فرصت هاي اين چند ماهت داري تحمل ميكني...
من نميگم روزاي اسوني در انتظارته ؛ نه اصلا؛اما روزاي قشنگي در انتظارته ، روزايي كه مسئوليت زندگيت رو ميپذيري و ميفهمي كه تو مسئول بيشتر اتفاقات هستيادم ها بابت اشتباهاتي كه ميكنن بايد تاوانش رو بدن...اما تا زماني كه دير نشده اين تاوان رو بده كه بعدا مجبور نشي با درد هاي بزرگ تر تجربه ش كني... من بعد از كنكورم خيلي خوب فهميدمش؛ براي همين امسال هر اشتباهي ميكنم و متوجه ش ميشم، اول مسئوليتش رو قبول ميكنم و بعد بدون فكر به اينكه دير شده شروع ميكنم به درست كردنش؛ بنظرم زندگي درمورد اون چيز بخصوص از زماني شروع ميشه كه من ضرورتش رو درك ميكنم و به اين ايمان دارم كه ، هر وقت به درك از چيزي رسيدي، قطعا اون زمان بهترين زمان ممكنه...
سال پيش اين موقع لحظه ها رو خيلي ميشمردم ، يه چيز خيلي رايج كه هر چند ماه مونده بود به كنكور ميخواستيم بگرديم تا يكي رو پيدا كنيم كه بهمون بگه اون هم سال قبل از همون موقع شروع كرده و نتيجه گرفته،مثلا شش ماه مونده به كنكور يكي رو پيدا ميكرديم كه بگه اره من توشش ماه كنكور رو جمع كردم،سه ماه مونده هم و ...
انگار همش ميخواستيم اروم شيم كه دير نشده و بعد دوباره به اشتباهات قبلي مون ادامه بديم...
الان كه بهش فكر ميكنم ميبينم چه كار مسخره اي بود؛ الان كه به ارزوهاي واقعيم فكر ميكنم ميبينم حتي اگه هيچ كس رو هم پيدا نكردم كه بهم بگم تو اين زمان نتيجه گرفته، ارزوهام انقدر كوچيك نيستن كه ولشون كنم؛ تا اخرش ميرم...شايد خيليا ميخواين دكتر،مهندس،روانشناس و گرافيست و...بشيد؛اما چيزي كه يادمون ميره اينه كه تو همه اين كارها شرط اصلي تعهده، چطوره ميخواي پزشك فوق العاده اي باشي وقتي در قبال درد و رنج بيمارت تعهد نداري؟!
امكان نداره مهندس عالي بشي در صورتي كه موقع طراحي سازه ، به اين فكر نكني كه متعهدي كه سازه ت انقدر فوق العاده باشه كه تا ساليان سال ادم هايي كه اينجا زندگي ميكنن در اسايش باشن و ...
براي اينكه اين تعهد رو ياد بگيري شايد بهترين زمانش اين پنج ماه باشه؛ نسبت به خواسته هات و دنيايي كه ميخواي بسازي متعهد باش ...
پنج ماه كم باشه يا زياد،اصلا مهم نيست...تو فقط مثل يه گنج مراقبش باش؛چون تنها داراييته
شايد مهم ترين چيز اينه كه هيچ وقت واسه پذيرش اشتباهاتمون و شروع كردن به اصلاحشون دير نيست.
دانش-آموزان-آلاء