*از پرفسور سمیعی ، ، پرسیدند ، ، تو چرا به خدا ، ، اعتقاد داری ، ، گفت کنار دریا ، ،
مرغابی را دیدم که ، ، پایش شکسته ، ، پایش را ، ، داخل گلهای رس مالید ، ، بعد به پشت خوابید ، ، و پایش را به ، ،
سمت نور خورشید ، ، گرفت تا ، ، گل خشک شود ، ، اینطوری پای خودش را ، ، گچ گرفت ، ، فهمیدم که نیرویی ، ،
مافوق طبیعی ، ، وجود دارد ، ، که به او ، ، این آموزش را داده ، ،
حالا اسم این نیرو را ، ، می توانید خدا ، ، یا هر چیز دیگر بگذارید ، ، مغرور نشوید ، ، وقتی ، ،
پرنده ای زنده است ، ، مورچه را میخورد ، ، وقتی می میرد ، ، مورچه او را می خورد، ، شرایط ، ، با زمان تغییر می کند ، ،
هیچ وقت کسی را ، ، تحقیر نکنید ، ، شاید ، ، امروز قدرتمند باشید ، ، اما زمان ، ، از شما ، ، قدرتمندتر است ، ، پس ، ، مهربان باشید . . . !
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب "
️
#کتابخوانی