خــــــــــودنویس
-
خودخواهی انسان بی دروپیکر است ، ضمیر نمی شناسد، مهم فقط یک "یاد" است که می تواندزندگیت را زیرو رو کند یا حتی سیستم عصبیت را مختل ...
یا حتی می تواند درس بزرگی در زندگیت باشد
یا یک تصمیم مهم و جرقه یی برای خوشبختیَ ت
می تواند آرامش درونیت را به آشوب بکشاند
یا فقط لبخندی از سر دوری و دلتنگی روی لبانت بنشاند
چگونه بودن تو...حالت فعلی و آینده تو... انتخاب خودت است
خیلی دور نخواهد بود روزی که از پوسته ی امروزی خود خارج خواهیم شد
فردایی که برای من ...تو ...یا هرکس دیگری تفکر جدیدی در پی خواهد داشت
این جریان سخت و سریع زندگی همه ی مارا پیرو فرسوده خواهد ساخت
-
خوندن این متن 3 دقیقه زمان میبره
واسه اونایی که وقتشون براشون مهمه:)
گفت حالت چطوره؟
گفتم راست بگم یا دروغ!؟
دروغ بگم عالی ام
راست بگم داغونم
گفتم تو کدومو انتخاب میکنی؟
گفت به من که ربطی نداره حال مهم خودته
گفتم مهم حال خودمه یعنی؟!
گفت نه حالِ مهم خودته! یعنی اون چیزی که مهمه خودتی
گفتم خودمو گم کردم
ی شب خوابیدم بیدار شدم دیدم خودم کنارم نیست
گفت خودتو جاگذاشتی تو آدما؟!
گفتم آره تو دوستام تو رفیقام تو آدمای اشتباهی..
گفت خب!
گفتم خب نداره که ببین هیچی ازم نمونده
دلم شده عاقبت یزید خراااب...
گفت خب چرا اینجوری کردی؟
گفتم موندم بین خواستن و نخواستن
بین دیدن و ندیدن
این همه آدم براشون دوییدم..نه بیخیال نگم که منت نشه.. نگن منت گذاشت دوتا کار انجام داد..ولی گم کردم خودمو بین خواسته ی آدم ها:)
گفت خب حالا برنامه ات چیه
گفتم ی فنجون چای دیگه بریزم فک کنیم باهم حبیب؟
گفت آره بریز فقط اون قد فک نکنیم زمستون بره ها..
وقت کمه ما هم داریم آب میشیم..
گفتم حتی اگه اون بیرون آفتابی باشه
تو دل من برفه!
هوا یخ زده اون تو بیا بشین تو دل من که آب نشی
گفت دارم فک میکنم چ جوری یخ قلبتو باز کنم
آدم اضافی هاتو بریز دور شاید یخ قلبت باز شد
یکم نگاهش کردم چای خوردم و گفتم
اگه من خودم آدم اضافی باشم چی؟!:) -
گــاهــی...
کنار دلت بشین
تنهایی هایت را بغل کن
غم هایت را ببار
گره از گیسوان مشکلاتت بگشا
مگر چند نفر "عین خودت" برای "خودت" وجود دارد !؟... -
-:(
+چی شده باز؟!
-غمگینم..و با هیچکس سخن نتوان گفت:(
+حتی با من؟
-حبیب! آخه اگه به تو نگم که دلم میترکه..
دلیل زیاده واسه ناراحتی..!
+خب یکیشو بگو.اصلا اونی کن از همه مهمتره
اونو بگو
-هوم:( دوستم غمگینه
+کدوم دوستت
-همونی که اسمش قشنگه
قلبش پاک ترینه
همونی که نویسنده ست!
+خانوم رو میگی؟!
-اوهوم:(
+خبر دارم..همین دیروز سر شبی اومد باهم حرف زدیم.
خب چرا کاری نمیکنی که خوشحال بشه
غمش یادش بره
-تو بهش بگو
+نه فایده نداره ..باید خودت بگی
-فاطمه ی قشنگم
خیلی دلم برای حال خوبت تنگ شده:(
خانوم
+اینجوری که تو گفتی که بدتر شد!
-خب چجوری بگم؟
+خانوم چی دوست داره؟
-کتاب..گربه..چهرازی..شایدم شعر و قورمه سبزی
و شایدم خیلی چیزای دیگه
+از قرار معلوم فقط تو رو دوست نداره:)
-اشکالی نداره
مهم اینه که من دوسش دارم
خب حالا پیشنهادت چیه جوون اول آسایشگاه!؟
+بنظر من قورمه سبزی درست کن بیار واسه من
قول میدم اونم خوب بشه:)
-حبیب!الان وقت شوخی نیست:/
+چشم:) یه کتاب معرفی کن
یادمه آخرین کتابی که خوندی گفتی که تک تک خطوط به یادش بودی
-آره یادته:) ولی تمومش نکردم که!
+اشکالی نداره..بزار خانوم تمومش کنه
-ولی خب تو این شرایط میتونه کتاب بخونه آخه؟!
+آره بابا.من اونو میشناسم
وقتی غرق کتاب خوندن میشه دیگه خودشو بین خط به خط کتاب گم میکنه
-خب دیگه چی؟
+دعوتش کن به یه بیت!یه تک بیت ناب
از اونایی که شبا پشت در واسه ی من میخونی:)
بگو خب!
-عجب از چـــشم تو دارم
که شبانش تا روز
خـواب می گیرد و
شهــری ز غمت بیدارند
#سعدی
+به نظرم یه نفر رو یادت رفت!
-نه یادم نرفته:)
اصلا مگه میشه دلآرام رو فراموش کرد!
ولی میدونم که این دوتا دوست قلباشون با هم ارتباط داره؛)
فاطمه خوب باشه ، دلآرام هم خوبه
+خب یه بیت هم واسه دلآرام بگو با اون صدات:)
-هر که دلـــآرام دید از دلــش آرام رفت
چــشم ندارد خلاص هرکـه در این دام رفت
+:) -
بزن باران,براین دنیای کذایی
....
بزن باران,براین کوچه تنهایی
....
بزن باران,براین منزل ویرانی
....
بزن باران,براین قلب خالی
....
بزن باران,براین چشمان اشکی
....
بزن باران,که تو مرهمش باشی
....
بزن باران,که تو بهترینا باشی
....
بزن باران.بزن باران.بزن باران -
-
جهانی ویک تاج سری
که دراین جهان غیر او نبینی
مهربانی می کند به ارزانی
که نمی دهد جز عطر بهار,بویی
زین پس کجایابی؟
چنین دوست بی همتایی
پس ای خدای متعالی
نگهدارش برایم به شادی
#تقدیم به تاج سر....
-
-میری؟
+نمیتونم دیگه بیشتر از این
-باشه، خداحافظ
+خداحافظعقل:خوب شد رفتش، این همه اذیتت کرد
دل: تو به اونا میگی اذیت کردن؟ اونا هیچی نبودن
عقل:این همه آدم خوب هست برات، چرا گیر دادی به این؟
دل:چون هیچکسو مثل اون دوست نداشته، اینو درک میکنی؟
عقل:من که میگم بازم آدم بهتری گیرش میاد، صبر کن بشین نگا کن-کافیه، میخوام فقط بخوابم
-
عقل,صبرش لبریز می شودو میگوید:بس کن,چقدر قلم در دست میگیری و می نویسی؟خسته نمی شوی؟
دل که تا الان مشتاقانه به نوشته ها می نگرید,گفت:"بگذار بنویسد شاید که دردش را درمان کند...بگذار بنویسد که تنها
قلم واین کاغذ همدم تنهایش است...بگذار بنویسد..."
عقل اخم هایش را بیشتر می کند ومیگوید:"یعنی چه؟مگر با نوشتن هم میشود خود را آرام کرد؟؟؟
اما ایندفعه دل فقط یک لبخند تلخ مهمانش می کند....
......
و امامن مانده ام ونوشته هایم.من مانده ام و دلتنگی هایم.من مانده ام واشک هایم....
و راست گفته اند که:"هر چه دل تنگت میخواهد بنویس."
-
به نیمکت زیر درخت بدون برگی اشاره کرد و گفت: اونجا خوبه!
بریم اونجا بشینیم.
نیمکت از سرمای زمستون یخ زده بود ، ولی بدون هیچ حرفی نشستیم.
یه لبخند زد و خیره شد توی چشمام و گفت: چقدر دلم واسه این روزا تنگ شده بود!
نسکافه ی داغ، تو هوای سرد، کنار بهترین رفیق:)
یادش بخیر! چه روزایی داشتیم...
بدون دغدغه و فکر..
الان هرکدوممون دیگه آدم گذشته نیست.حتی تو!
دلم واسه خنده های از ته دلت تنگ شده. اما الان فقط یه یه لبخند اکتفا میکنی.
یادته همه بهمون میگفتن شما مثل هم میخندین!
راستی تو که عاشق طلایی موهات بودی!پس چرا مشکی شون کردی؟!
یه لبخند زدم:)
و گفتم: هرچقدر که قوی باشی، اونقدر روزگار دنبالت میاد تا یه جایی گیرت میندازه!
آخرش تسلیم میشی..!منم تسلیم شدم:)
گفت:یادته دختر و پسره توی کلاس زبان!
عاشق هم بودن..یادته همش از عشق آتشین شون میگفتن؟!
قرار بود ازدواج کنن..
گفتم: خب!
گفت: همین چند روز پیش دختره رو دیدم.از عشقش پرسیدم
گفت که خیلی وقته که تموم شده..بعد چندوقت هر دوطرف فهمیدن که بهم خیانت کردن و به درد هم نمیخورن!الان با یه نفر دیگه ست..
یکم مکث کرد و گفت: آدما چجوری میتونن به این راحتی به هم خیانت کنن؟!
مگه عاشق هم نبودن؟!
یه نگاه به آسمون تیره کردم و گفتم: میدونی به نظر من "عشق" یعنی مرز!
یعنی محدودیت!
وقتی "عاشق" باشی باید قید خیلی از رابطه هارو بزنی..
اصلا این خودبه خود به وجود میاد!
تموم نگاهت میشه یه نفر..:)
اونوقت همه رو با اون یه نفر مقایسه میکنی و میگی نه..هیچکس اون نمیشه!
یه نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم: ولی..
تو هرچقدر هم که "لیلی"باشی ،
وای به روزی که طرفت "مجنون" نباشه..!
اونموقع هرروز تو آینه به خودت خیره میشی و میگی چرا من؟!
هرکاری میکنی که دیگه شبیه قبل نباشی..:)
برگشتم نگاهش کردم .با بغض گفت: تا حدی که رنگ موهات و حالت خنده هات
رو تغییر بدی؟!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
اینا که چیزی نیست..
من آرزوهامو تغیبر دادم..:) -
چرا همه چیو اینقد سخت میگیریم
همه چی میگذره
یاد بگیریم اسم اتفاقات زندگیمون رو نزاریم مشکل...
کلمات بد رو از زندگیمون حذف کنیم
اجازه ندیم هیشکی تو حریم خصوصیمون دخالت کنه
زندگی کنیم...فکر خودمون باشیم
آخ که چه میچسبه زندگی
حتی اگه درس داری باید زندگی کنی
لذت ببر
به چیزای خوب فکر کن
تلاش کنو لذت ببر...
یه روزی چشماتو باز میکنی و تارموهای سفید و....
پس بزار اونموقه حسرت نخوری که زندگی نکردی
باشه؟
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!