خــــــــــودنویس
-
به نیمکت زیر درخت بدون برگی اشاره کرد و گفت: اونجا خوبه!
بریم اونجا بشینیم.
نیمکت از سرمای زمستون یخ زده بود ، ولی بدون هیچ حرفی نشستیم.
یه لبخند زد و خیره شد توی چشمام و گفت: چقدر دلم واسه این روزا تنگ شده بود!
نسکافه ی داغ، تو هوای سرد، کنار بهترین رفیق:)
یادش بخیر! چه روزایی داشتیم...
بدون دغدغه و فکر..
الان هرکدوممون دیگه آدم گذشته نیست.حتی تو!
دلم واسه خنده های از ته دلت تنگ شده. اما الان فقط یه یه لبخند اکتفا میکنی.
یادته همه بهمون میگفتن شما مثل هم میخندین!
راستی تو که عاشق طلایی موهات بودی!پس چرا مشکی شون کردی؟!
یه لبخند زدم:)
و گفتم: هرچقدر که قوی باشی، اونقدر روزگار دنبالت میاد تا یه جایی گیرت میندازه!
آخرش تسلیم میشی..!منم تسلیم شدم:)
گفت:یادته دختر و پسره توی کلاس زبان!
عاشق هم بودن..یادته همش از عشق آتشین شون میگفتن؟!
قرار بود ازدواج کنن..
گفتم: خب!
گفت: همین چند روز پیش دختره رو دیدم.از عشقش پرسیدم
گفت که خیلی وقته که تموم شده..بعد چندوقت هر دوطرف فهمیدن که بهم خیانت کردن و به درد هم نمیخورن!الان با یه نفر دیگه ست..
یکم مکث کرد و گفت: آدما چجوری میتونن به این راحتی به هم خیانت کنن؟!
مگه عاشق هم نبودن؟!
یه نگاه به آسمون تیره کردم و گفتم: میدونی به نظر من "عشق" یعنی مرز!
یعنی محدودیت!
وقتی "عاشق" باشی باید قید خیلی از رابطه هارو بزنی..
اصلا این خودبه خود به وجود میاد!
تموم نگاهت میشه یه نفر..:)
اونوقت همه رو با اون یه نفر مقایسه میکنی و میگی نه..هیچکس اون نمیشه!
یه نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم: ولی..
تو هرچقدر هم که "لیلی"باشی ،
وای به روزی که طرفت "مجنون" نباشه..!
اونموقع هرروز تو آینه به خودت خیره میشی و میگی چرا من؟!
هرکاری میکنی که دیگه شبیه قبل نباشی..:)
برگشتم نگاهش کردم .با بغض گفت: تا حدی که رنگ موهات و حالت خنده هات
رو تغییر بدی؟!
لبخند تلخی زدم و گفتم:
اینا که چیزی نیست..
من آرزوهامو تغیبر دادم..:) -
چرا همه چیو اینقد سخت میگیریم
همه چی میگذره
یاد بگیریم اسم اتفاقات زندگیمون رو نزاریم مشکل...
کلمات بد رو از زندگیمون حذف کنیم
اجازه ندیم هیشکی تو حریم خصوصیمون دخالت کنه
زندگی کنیم...فکر خودمون باشیم
آخ که چه میچسبه زندگی
حتی اگه درس داری باید زندگی کنی
لذت ببر
به چیزای خوب فکر کن
تلاش کنو لذت ببر...
یه روزی چشماتو باز میکنی و تارموهای سفید و....
پس بزار اونموقه حسرت نخوری که زندگی نکردی
باشه؟
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
یا رب,نظری به حال من کن
آشفته تر از آنم که بگویم
دل خسته تر ار آنم که بمانم
مجنون تر از آنم که بدانم
جزتو,نظری را نخواهم
-
این پست پاک شده!
-
رفت آنکه پیشِ پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش ،
یک قطره ناسترده.همایون شجریان
-
کاش باران می بارید...
تاصدای گریه ام در باران گم می شد.تاکسی چشمان اشکی ام را نبیند.حال خرابم را نفهمد.صدای خرد شدن هر لحظه قلبم را نشنود
....
کاش باران همدم تنهایی ام میشد.تابا آوازش هم صدا می شدم ومیخواندم:
"واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفه است"
..........
اما حالا نه بارانی است و نه... -
در برهه ای از زمان به سر می برم که "معنای نفس کشیدن را نمی فهمم,زندگی را درک نمی کنم,ونمیدانم در این هیاهوی چه کنم؟
..........
شاید بهتر باشد به میخانه روم وپیکی زنم تاهمه چیز را حتی برای"لحظه ای"فراموش کنم
......
نه
.....
فراموش کردن لحظه ای را نمی خواهم.حالم رابهتر که هیچ,بدتر هم می کندجالب است خودم هم نمی دانم چه میخواهم؟؟؟؟؟؟؟
تنهایی,گریه های شبانگاهی ,یابالشت سردم را؟؟؟؟
حالا که خوب فکر می کنم:"بالشتم را بیشتر می خواهم."
چون همه را باهم دارد..
هم تنهایی و هم هق هق شبانگاهی و....:)