جهاد مغنیه
-
@jahad-20 در جهاد مغنیه گفته است:
ترک موتورش بودم که ناگهان پایم بین موتور او و سپر یک ماشین ماند. راننده ماشین اصرار کرد که نگه دارد، با حالتی عصبی از ماشین پیاده شد و خواست که ببیند چه شده است. زیر سپر شکستهاش را به ما نشان داد و ادعای خسارت کرد. ما که مقصر نبودیم به او باج ندادیم. دید که نمیتواند حریف ما بشود برگشت و گفت که از ظاهرتان معلوم است مذهبی هستید. دیدار ما به قیامت، سر پل صراط! قائله که ختم شد حرکت کردیم. در طول مسیر، درباره این قضیه شوخی می کردیم و میخندیدیم. ناگهان برگشت و گفت: باید به آن راننده میگفتم که تو تا به پل صراط برسی، ما رد شدیم! به راستی که از پل صراط رد شد و ما جا ماندیم.
میدونید اسمشون چیه ؟
-
@jahad-20 در جهاد مغنیه گفته است:
سلام بچه هایی که اینجایین موافقین شهدای دیگه هم معرفی شن
اينطوري باشه منم هستم
-
شرمندت شدم
متاسفم -
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد.
-
روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود، صورتش سرخ شده بود، مادر با تعجب پرسید: «چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟» زینب چیزی نگفت. خواهرش بغض کرده بود «اولین حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد». مادر با تعجب پرسید: «کی؟ » شهلا گفت:«نمیدونم کی گفت، فقط بین حرفهاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع می کرد و به امام خمینی توهین می کرد.» مادر دلش آشوب شد، سرش گیج رفت، اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شد
-
دلتنگی احساس عجیبی است چیزی میان مردن و زنده ماندن است وقتی که عکس هایش راورق میزنی ولبخندش به دلت مینشیندوقتی که صدایش را میبویی و نگاهش رامیچشی و لبخندش رامیکشی بر صفحه قلبت تاحکاکی شود درذهنت دلتنگی یعنی هیچکس تورانفهمد جزهماانی که دلتنگش هستی یعنی همه تورا مسخره کنند و بگویند حواست کجاست عاشق شدی و تونتوانی از عشقت بگویی که انها عشق را جور دیگری میدانندجهادعزیزم دلتنگ نگاهایت هستم کاش من هم شهید شوم
-
روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود، صورتش سرخ شده بود، مادر با تعجب پرسید: «چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟» زینب چیزی نگفت. خواهرش بغض کرده بود «اولین حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد». مادر با تعجب پرسید: «کی؟ » شهلا گفت:«نمیدونم کی گفت، فقط بین حرفهاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع می کرد و به امام خمینی توهین می کرد.» مادر دلش آشوب شد، سرش گیج رفت، اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شد
-
@jahad-20 حتما
️
️
️ كتاب من زنده هستم رو هم ميخوام بعد كنمور بخونمش در مورد خانوم معصومه آباد هست كه اسير بودن
-
@jahad-20 اينو مامانم اول خوند و خيلي تحت تاثيرش قرار گرفت من اصن كتاباي اينطوري نميخوندم برام عجيب بود چيه مگه انقد مامانم تعريف ميكنن رفتم جلد يكشو خوندم ديدم چقد درعين اينكه مقامشون با ما فرق داره شبيه ما بودن چقد چيز ميشه ازشون ياد گرفت. تاحالا چندبار مامانم اين كتابو هديه داده به يه نفر ديگه بازم جاش خالي بوده رفته واسه خودمونم دوباره گرفته
خدا رحمتشون كنه فوق العاده عزيز بودن
-
@jahad-20 اينو مامانم اول خوند و خيلي تحت تاثيرش قرار گرفت من اصن كتاباي اينطوري نميخوندم برام عجيب بود چيه مگه انقد مامانم تعريف ميكنن رفتم جلد يكشو خوندم ديدم چقد درعين اينكه مقامشون با ما فرق داره شبيه ما بودن چقد چيز ميشه ازشون ياد گرفت. تاحالا چندبار مامانم اين كتابو هديه داده به يه نفر ديگه بازم جاش خالي بوده رفته واسه خودمونم دوباره گرفته
خدا رحمتشون كنه فوق العاده عزيز بودن
-
@jahad-20 من هميشه ميخواستم يه ليست داشته باشم بدونم از كجا بايد شروع كنم واسه خوندن چون نميدونم چي بايد بخونم اينطوري عالي ميشه
️
️
️