تغيير چهل روزه از نوع خودسازيش
-
خوشم اومد خیلی ارومید
صب بابام زد پکیج پوکید
خونمون سیبری بود
مامانم عصبی شد
هیچی غوغا بود ولی بابام لام تا کام حرف نزد
پکیجم درست کردبدون هیچ توضیح اضافی خیلی اموزنده بود
@خانوم-وكيل -
@jahad-20 نه فقط درس كه كنابايي كه بايد بخونم و ورزش و دعا هم هست
تازه شايد برم يه ژله پرتقالي درست كنم توت فرنگيه رو خوب هم نزده بودم تهش مثل لاستيك بود
چشام درد ميكنه انقدر كه گريه كردم ولي من نميذارم شرايط بد بهم غلبه كنه@خانوم-وكيل واقعا گریه کردید؟
-
@خانوم-وكيل واقعا گریه کردید؟
-
@jahad-20 نه فقط درس كه كنابايي كه بايد بخونم و ورزش و دعا هم هست
تازه شايد برم يه ژله پرتقالي درست كنم توت فرنگيه رو خوب هم نزده بودم تهش مثل لاستيك بود
چشام درد ميكنه انقدر كه گريه كردم ولي من نميذارم شرايط بد بهم غلبه كنه -
@خانوم-وكيل آفرین به تو با پشتکار من کاراتو بکن ولی منظورم اینه زیاد به خودت فشار نیار
راستی چقدر هوس ژله کردم -
@jahad-20 آخي من فكر نميكردم كسي هوس كنه دو تا همينجوري تو خونه بود ببخشيد اگه دلت خواست
-
@jahad-20 من هميشه مطلب كه ميذارم نگرانم يكي تو دلش يه چيزي بخواد و نداشته باشدش
هميشه سعي ميكنم مراعات كنم ولي بازم يه جاهايي از دست درميره
حالا تو هوس كردي ميري ميگيري ميخوري ولي هستن كساني كه همينشم ندارن
فضاي مجازي گاهي يه تصوير اشتباه ميسازه از ادما️
همه مون تحت فشار اقتصادي هستيم -
@jahad-20 من هميشه مطلب كه ميذارم نگرانم يكي تو دلش يه چيزي بخواد و نداشته باشدش
هميشه سعي ميكنم مراعات كنم ولي بازم يه جاهايي از دست درميره
حالا تو هوس كردي ميري ميگيري ميخوري ولي هستن كساني كه همينشم ندارن
فضاي مجازي گاهي يه تصوير اشتباه ميسازه از ادما️
همه مون تحت فشار اقتصادي هستيم -
@jahad-20 تو رو ميشناسم
️
️ بعدشم امشب تولدته ما بايد حسوديمون بشه به خوراكياي تو خونه تون
-
گفتم الان وقتی پاشدم حوصله نداشتم
یکم عصبی بودم باباهم خونه نبود
مامانم به داداشم میگه بیا این طرف این باز قات زده -
به نام خداي عزيز
خدايي كه امتحاناش گاهي شدت ميگيره و به بنده اش نگاه ميكنه ببينه اگه يه مشكلي براش پيش بياد چه عكس العملي نشون ميده
چقدر بزرگ شده؟
صبح تا ظهر اوضاع خوب بود
طرفاي ظهر اشتباه كردمو يه بحثيو خودم شروع كردم. البته خب از يه چيزي ناراحت شدم ولي حق نداشتم اونطوري با مامانم صحبت كنم. توي كشمكشي كه بود يه خطاي خيلي بزرگ كردم و منت گذاشتم سر مامانم خيلي از خودم بدم اومد حس ادميو داشتم كه به زور در حق پدر و مادرش خوبي كرده باشه.
از اين كار اشتباهم ناراحت بودم و رفتم معذرت خواهي كه مامانم يه چيزي بهم گفت كه دلم شكست. خيلي دلم شكست. كلي روضه ي حضرت زينب گوش دادم كه بيخودي واسه اين چيزاي دنيايي گريه نكنم. كه يادم باشه مصيبت بزرگتري داشتن اهل بيت
مامانم سر اينكه لج كرد باهام نهار درست نكرد منم نون و پنير خوردم ولي تو همون حال واسه مامانم لقمه گرفتم
بعدش به زور با مامانم حرف زدم
اين قسمتش سخت ترين قسمت ممكن بود. اولا خودم ناراحت بودم از حرف مامانم. از يه طرف هم عذاب وجدان داشتم كه با مامانم بد حرف زدم. از يه طرف ميگفتم با خودم كه بابا ادمه ديگه مامانتم خطا ميكنه. از يه طرف مامانم قبول نكرده بود حرفش درست نبود. از همه اينا مهمتر اصن باهام حرف نميزد.
خلاصه اولش با گريه بعدش با دعوا بعدش باز با گريه بعدش با بوسه قضيه ختم بخير شد
فقط خيلي كار داريم من و مامانم با هم انجام بديم هم اون ازم ناراحته هم من از اون ولي مهم اينه كه تلاشم نتيجه داد و با هم اشتي كرديم
قدر يه پير رنج دوران ديده خسته امولي خوشحالم كه كم نياوردم و تلاش كردم با نفسم مبارزه كنم
تهش بگم با اينكه از مامانم ناراحتم ولي عاشقشم
و با اينكه از خودم ناراحتم ولي خداروشكر ميكنم كه تو همين دنيا دارم متوجه اشتباهاتم ميشم
خدا همه ي مامانارو حفظ كنه
يه كوچولو شايد چون حوصله نداشتم با بابام از سر بي حوصلگي حرف زدم ولي وقتي داشت ميرفت يه لبخند بزرگ تقديمش كردم كه فهميدم خوشحاليشو با نگاهش -
به نام خداي عزيز
خدايي كه امتحاناش گاهي شدت ميگيره و به بنده اش نگاه ميكنه ببينه اگه يه مشكلي براش پيش بياد چه عكس العملي نشون ميده
چقدر بزرگ شده؟
صبح تا ظهر اوضاع خوب بود
طرفاي ظهر اشتباه كردمو يه بحثيو خودم شروع كردم. البته خب از يه چيزي ناراحت شدم ولي حق نداشتم اونطوري با مامانم صحبت كنم. توي كشمكشي كه بود يه خطاي خيلي بزرگ كردم و منت گذاشتم سر مامانم خيلي از خودم بدم اومد حس ادميو داشتم كه به زور در حق پدر و مادرش خوبي كرده باشه.
از اين كار اشتباهم ناراحت بودم و رفتم معذرت خواهي كه مامانم يه چيزي بهم گفت كه دلم شكست. خيلي دلم شكست. كلي روضه ي حضرت زينب گوش دادم كه بيخودي واسه اين چيزاي دنيايي گريه نكنم. كه يادم باشه مصيبت بزرگتري داشتن اهل بيت
مامانم سر اينكه لج كرد باهام نهار درست نكرد منم نون و پنير خوردم ولي تو همون حال واسه مامانم لقمه گرفتم
بعدش به زور با مامانم حرف زدم
اين قسمتش سخت ترين قسمت ممكن بود. اولا خودم ناراحت بودم از حرف مامانم. از يه طرف هم عذاب وجدان داشتم كه با مامانم بد حرف زدم. از يه طرف ميگفتم با خودم كه بابا ادمه ديگه مامانتم خطا ميكنه. از يه طرف مامانم قبول نكرده بود حرفش درست نبود. از همه اينا مهمتر اصن باهام حرف نميزد.
خلاصه اولش با گريه بعدش با دعوا بعدش باز با گريه بعدش با بوسه قضيه ختم بخير شد
فقط خيلي كار داريم من و مامانم با هم انجام بديم هم اون ازم ناراحته هم من از اون ولي مهم اينه كه تلاشم نتيجه داد و با هم اشتي كرديم
قدر يه پير رنج دوران ديده خسته امولي خوشحالم كه كم نياوردم و تلاش كردم با نفسم مبارزه كنم
تهش بگم با اينكه از مامانم ناراحتم ولي عاشقشم
و با اينكه از خودم ناراحتم ولي خداروشكر ميكنم كه تو همين دنيا دارم متوجه اشتباهاتم ميشم
خدا همه ي مامانارو حفظ كنه
يه كوچولو شايد چون حوصله نداشتم با بابام از سر بي حوصلگي حرف زدم ولي وقتي داشت ميرفت يه لبخند بزرگ تقديمش كردم كه فهميدم خوشحاليشو با نگاهش