هر چی دلت میخواد بهش بگو.
-
وقتی هیچکی یارم نبود تو یارم بودی
وقتی کسی بهم توجه نمیکرد تو توجه میکردی
وقتی کسی حواسش به من نبود تو حواست به من بود
وقتی هیچ کس باهام حرف نمیزد تو حرف میزدی
اما....
من چه نامردانه توجهاتو نادیده گرفتم
و نفهمیدم فقط تو میتونی کمکم کنی
خدایا ....
میشه بازم حواست بهم باشه
میشه بازم همدمم بشی
میشه ولم نکنی
ببخش اگر نامردی کردم
ببخش... -
وقتی هیچ کس حرفام ونمیفهمه تو خوب میدونی من چی میگم عاشقتم خدا میدونم هیچوقت بهت ثابت نکردم ولی..... خیلی دوست دارم
این روزا واقعا معنی :لا رفیق من لارفیق له وخوب میفهمم رفیق فقط تو همیشه به حرفام گوش دادی وفهمیدی ولازم نبود برات خوب توضیحشون بدم -
بچه ها یکم طولانیه متن پایین ولی بخونید تاثیرگذاره
باران میبارید صدای بارانی که به شیشه میخورد دلم را بیشتر هوایی میکرد ارام نجوا کردم خدایا بامن سخن بگو سال هابود که فریاد بغض هایم را بی صدا درخود می شکستم تا مبادا کسی از درونم باخبر شود
صدایی دردلم طنین انداز شد:دردهایت را بگو فریادهایی که سالها فرو خوردی برسرم فریاد بکش اشک بریز دستانم رابگیر وشکایت هایت را بگو
بی انکه کلمه ای به بان بیاورم دردل با خود گفتم:چه کسی با من سخن میگوید؟
ناگهان دوباره صدایش را شنیدم:من همانم که میخواستی بااو حرف بزنی همان کسی هر شب اشک هایت را پلی میسازد تا دست های سردت را گرما بخشد
گفتم:خدای من میدانستی بی قرارم هر شب صدای سکوت پر از فریادهایم را شنیدی ودم نزدی؟ چرا زودتر نیامدی؟
گفت :من همیشه با تو بودم با هرنفسی که میکشیدی من تورا صدا میزدم وبا هرصدای باران جواب تورا میدادم با هر صدای اذان این من بودم که تورا به سوی خویش کشاندم هرشب وقتی از همه طرد میشدی صدای هق هق هایت مرا غمگین میکرد ونفس هایت را درآغوش میکشیدم من همیشه صدای تورا شنیدم همیشه پاسخت را دادم اما تو فقط حرفاهایت را میزدی و میرفتی انگار توهم باور داشتی که من پاسخت را نمیدهم
شرمنده گفتم :مرا ببخش خدایا انسان هایت در زمین دل میشکنند درد هم را نمیفهمند
گفت :دیده ها نابینا نیست بلکه قلب هایی که در سینه هاست نابیناست
گفتم :خدایا تو از من میخواهی به بندگانت چه بگویم؟
گفت :بگو فانی قریب من نزدیک هستم مرا بخوانند تا اجابت کنم
وجز او خدایی نیست من براو توکل کرده ام وروی امیدم همه به سوی اوست -
سلام دلم برات تنگه
دلم میخاد بشینم باهات یه عالمه حرف بزنم
چیزایی رو بگم
که میدونم میبینی و میدونم شاهدشونی
ولی دوست دارم خودم بگم
خودم بگم تا خالی شم
ولی ازت خجالت میکشم
خجالت میکشم قبولم نکنی
ردم کنی
با اینکه میدونم رد نمیکنی
ولی بازم میترسم
ازت خجالت میکشم
کاش جرات داشتم بیام پیشت باهات حرف بزنم
خودت بهم جرات بده
دیگه تحمل دوریتو ندارم
بهم جرات بده تا بیام پیشت -
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
-
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک… -
آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را
و دریایى غرق نمی کند “موسى” را
مادری،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به “تدبیرش” اعتماد کن ،
به “حکمتش” دل بسپار ،
به او “توکل” کن ؛
و به سمت او “قدمی بردار” ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی -
خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …
خدایا ؛؛ رهایم نکن ....
-
مردی برای اصلاح به آرايشگاه رفت در بین كار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرايشگر گفت:
من باور نمی كنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید چرا؟
آرايشگر گفت: كافیست به خیابان بروی و ببینی مگر می شود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینكه از آرایشگاه بیرون آمد
مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و كثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت
به آرايشگر گفت می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :
چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب كردم
مشتری با اعتراض گفت:
پس چرا كسانی مثل آن مرد بیرون از آرایشگاه وجود دارند
آرايشگر گفت:
آرايشگرها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمی كنند. مشتری گفت:
دقیقا همین است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی كنند.
برای همین است كه اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
-
خدایا ارزومو براورده کن فقط تو میتونی کمک کنی....
-
دلم شدید گرفته
خدایا سختی دادی اما ن اینکه...
یعنی دارم کفر میگم خدا
ن من فقط خستم
صدامو میشنوی ن
یادته همش باخودم میگفتم ابوالفضل پیوند میکنه
من ....
و خوشبخت میشم ن
تومیدونی ابوالفضل یک روز زودتر باید پیوند شه
و گرنه کبدش هم نیاز ب پیوند پیدا میکنه
میدونی دیگه ن خدا
میبینی دیگه ن خدا
و میدونی ک تواین اوضاع پیوند غیر ممکنه ن خدا
ن خدا
دلم میخواد داد بزنم اینقدر بلد ک ب گوش آسمون برسه
اما...
وخدای ابوالفضل ازمن داناتر و قوی ترهس -
خدایا ی التماس
نذار حس کنم من حق ندارم احساس خوشبختی کنم باشه -
خدایا به سلامتی بده تا در این کارزار کنکور موفق بشیم/
-
خداجونم یعنی میشه که بشه؟(خودت بهتر میدونی)
-
سلام خدا جونم..امروز تولد علمدارکمیل هست ان شاءالله که به خاطر این شهید گمنام هم که شده ناامیدم نکنی..خدا چند روز دیگه دعوتم به مهمونیت،خدایا کمکم کن تو این چند روز بتونم از ثانیه ثانیه های زندگیم استفاده درست رو ببرم و بعدا حسرت این روزا رو نخورم.خدایا کمکم کن به اون برنامه ای که تا جمعه دارم برسم که ان شاءالله دست پر بیام استقبالت..به امید اینکه امشب هیچکس هیچ کجای جهان ناراحت نباشه..شبت خوش خدا جوونم تو بخای میشه..دوست دارم..
-
سسسلام خداجوووونم بعد از یازده روز این مدلی شدم همه چی داره اوکی میشه ممنونم ازت خدایا خودت بهتر میدونی ک یه سری آدما تو خانوادمون هستن ک از صدتا دشمن بدترن نمیدونم شاید دارم قضاوت بد میکنم ولی تمام کاراشون اینو نشون میده خدا جونم چند وقتیه میخاام مثل خودشون رفتار کنم ولی تا میبینمشون دلم نمیاد مثل اونا ادای ادم های خوب رو در بیارم چررااا همه میخاان ثابت کنن ادم خوبی هستن ولی.....
خدا جونم وقتی میام شبیه اونا باشم یه لحظه حس بدی بهم دست میده میگم اونا ادم نیستن تو ادم باش و مثل اونا نباش ولی بازم تفکرم مثله قبله خدایا من دیگه خسته شدم ترجیح میدم توی مهمونیای خانوادگی کمتر برم تا کمتر ببینمشون ولی مامانم مگه خدایا ظلمشون به خودشون برگردون..منم الان فقط همینو میگم و واگذارشون میکنم به خودت عزیزم خدا جونم لطفا بزرگی و قدرت و معجزه و خوبی هات رو امساال با خوشحالی مامان و بابام و خواهرم توی روز انتخاب رشته نشون بده..خدایا یه سری اتفاقای عجیب و غریب توی زندگی فقط برای من افتاد امیدوارم در قبال اونا یه معجزه عجیب واسم سرجلسه کنکور نازل کن خدایا اتفاقی بیفته ک تا اخر عمرم بگم خداجونم شکرت و با اون اتفاق بهت نزدیکتر بشم