تغيير چهل روزه از نوع خودسازيش🙃
-
چقدر حرف زدن با مادرم حالم و خوب کرد
اعتراف میکنم امروز صدام و بردم بالا ولی سریع پشیمون شدم و گفتم من حرفتون و قبول دارم بعدشم کلی نشستیم و حرف زدیم و خندیدیم همیشه شوخی هامو با بابام دوست داشتم کلا باهم خیلی جوریم
کاشکی این خنده ها همیشگی باشه
اما خنده مرحم دل های شکسته هست
ان شاءالله همتون خندون باشین -
به نام خدايي كه فرمود:
امروز ديرتر خوابيدم موقع غذا درست كردن مامانم بيدار بودم
وقتي متوجه بوي غذا شدم دلم ضعف كرد و كلي از مامانم تشكر كردم كه هر روز انقدر فداكاري ميكنه و دهن روزه تو اشپزخونه وقت ميذاره واسمون
خيلي هم شاممون خوش مزه بود بعد شامم كلي تشكر كردم
فقط يه سوال : وقتي داري يه كاري انجام ميدي و مامانت ميخواد باهات صحبت كنه بايد كارتو قطع كني جواب مامانتو بدي يا اشكالي نداره مودبانه بخواي بعدا بگن؟
من حتي موقع چت كردن بايد تمركز كنم مامانم كه مياد ميگم بعدا بگين اين اشتباهه؟ -
@خانوم-وكيل اگه کار واقعا ضروری باشه ازشون بخواید بعدا ولی من خودم تازگیا بیشتر موقع چت واینا که صدام میکنن سریع میرم همین اینکه نفسم و تربیت کردم اون دلش میخواد من چت کنم ولی من ادامه نمیدم همین اینکه سریع به حرف مامانم گوش کنم
-
@خانوم-وكيل
ببین کلا ادما که می خوان یه چیزی رو تعریف کنن حالت ذوق دارن ولی اگه بهشون بگی بعدا شاید یه کم دلسرد بشن
این نظر منه -
به نام خدايي كه مارو مسئول خونوادمون قرار داد
تا امروز داشتم كم خطا ميومدم جلو اين چند روز اخرو
امروز متاسفانه مهموني ابجيم به خاطر من كنسل شد يه كم مامانم اينا دلخور شدن ازم
فردا هم از مامانم عذرخواهي مفصل ميكنم هم واسه ابجيم يه هديه ي خوشگل ميگيرم از دلش دربيارم -
به نام خداي دين اسلام . ديني كه به مفهوم خونواده خيلي زياد تاكيد ميكنه و من هرچي بزرگتر ميشم بيشتر ميفهمم چقدر اين تاكيد درسته
ببخشيد امروز گزارش ديروزو ميدم خيلي ديروز كم خوابيدم كه به خاطر مهموني رفتنم درس بتونم بخونم سحر خوابم برد يه كم
ديروز سحر براي همه چايي ريختم بيدارشون كردم و ازشون عذرخواهي كردم واسه روز قبل ️
بچه رزمنده قرار شد با مامانم روزي نيم ساعت حرف بزنم كه حرفهايي كه تو دلمون ميمونه به هم بگيمو با تمركز گوش كنيم . خودمم ناراحت ميشدم ميومد حرف بزنيم من مشغول يه كار ديگه بودم . خواهش كردم ازشون يادداشت كنه حرفاشو كه يادش نره عصر كه خونه خلوته با هم صحبت كنيم
ديروز واسه خواهرم يه هديه سفارش دادم ما توي راه بوديم كه پيك موتوري تماس گرفت دم در خونه اس قرار شد همسايمون بگيرتش بابام كار داشتن زودتر رفتن دومادمون ما رو رسوند بهش دادم اصن وقت نشد خودم ببينم چطوريه ولي وقتي گفتم چي خريدم واست خيلي خوشحال شد بعدشم رفتم تو اتاقشون كه درس بخونم ابجيم همه رو ول كرد اومد مفصل باهام از كنكورش حرف زد خيلي دوستش دارم ️ دعا كنين براي ما و امام زمان بمونه و خوبي ذاتيشو نشر بده به كل دنيا -
به نام خدا
چند روزه گزارش ندادم ببخشيد
من اين چند روز با مامانم كتاب خودندم
يه درس بزرگي هم گرفتم
اون شبي كه اينجا با يه بنده خدايي داشتم صحبت ميكردم تودلي مامانم ازم خواست يه چاقو براش بيارم گفتم الان نميتونم و عذرخواهي كردم
بعدا فهميدم هيچي تو دنيا مهم تر از مامان و بابام نيست
امشبم داشتم پست ميذاشتم كه اومدن خوابشونو تعريف كنن من گوشيو بستم گذاشتم كنار كامل گوش دادم
ديگه ادم هاي مجازيو به مامان و بابام ترجيح نميدم هرچقدر هم كه برام عزيز باشن -
@خانوم-وكيل تلنگر خوبی بود.ممنونم
-
هفته پيش يادي كرديم از مامانايي كه نيستن
امشب به جز فاتحه واسه مامان باباهايي كه نيستن واسه مامانايي كه هم پدرن هم مادر يه حمد بخونيم خدا سلامتي و صبر بده بهشون
امروز صبح با تبلتم زياد كار داشتم ولي مامانم ميخواست يه برنامه رو دانلود كنه من ٤٥ دقيقه قيد كارامو زدم
يه خطاهايي هست ولي خيلي كمتر از اون روزاي اول -
بسم رب الشهداء والصدیقین..
پدر و مادر مجاهد ترینان عالمند..
توی این چند روز بابا رو که درست و حسابی ندیدم
ولی خدارو شکر روزای آرومی رو به سر بردم..
البته یکم بحث و صحبت با مامان بود ولی خدارو شکر به دعوا و قهر و فریاد نکشید
سعی میکنم توی روزهای باقی هم تلاشم رو بکنمالهی همیشه دلتون شاد باشه و زندگیتون غرق خدا..
-
به نام خدايي كه امر فرمود : بالوالدين احسانا
ديروز بازم تبلتمو دادم به مامانم و سعي كردم هي نپرسم چقدش مونده سعي كردم با شخصيت باشم
براي مامانم نامه ي امام علي به امام حسن رو خوندم خيلي قشنگ بود
شايد اندكي خطاي كوچولو داشتم ولي كوچولو بود واقعا
هرچي به انتهاي چهل روز نزديك تر ميشم بيشتر مقايسه ميكنم ارتباطم با مامانُ بابامو قبل اين دوره و تو اين روزاي پاياني
لاحول و لا قوة الا بالله -
به نام خدا
ديروز تقريبا بدون خطا بود (ميگم تقريبا چون ممكنه خطاهايي از چشمم دور مونده باشه خودم متوجه نشده باشم)
من يه مدت مامانم كه ناراحت بود براش از حكمت خدا ميگفتم و امتحاناي الهي . همونايي كه از آقاي پناهيان ياد گرفتم. اولش مامانم موافق نبود با حرفام ولي من هي با اين حرفها دلداريش ميدادم. ديشب راجب يه نفر كه به تازگي از دنيا رفته داشت تلفن صحبت ميكرد. شنيدم كه توي دلدارياش حرفاي منو گفت. احساس گلي از گلهاي بهشت بودن بهم دست دادنظرتون چيه چهل روز بعديو رو غرور كار كنيم
لبتون خندون ️