خــــــــــودنویس
-
هی مینویسم و پاک میکنم...میگم بهم بی محلی میکنه اما میگم دارم بهونع گیری میکنم.
دلم خیلی براش تنگ شده.یذره شبا باهم میحرفیدیم که اونم از من گرفته
همش منتظرم بهم پیام بده ولی نمیده،همش منتظرم بگه بیا حرف بزنیم ولی نمیگع.
دلم خیلی گرفته خیلی پره حالم خیلی بده...چطور میتونه اینهمه از من بیخبر باشه،چرا اینقد کمرنگ شدم براش،چرا دیگه واسه حرف زدن با من وقت نمیزاره...دلم داره آتیش میگیره...دارم کم میارم..
همش یاد روزایی که از هم جدامیشدیم میفتم و موقه رفتنش وقتی تو ماشین بودیم و ناخودآگاه از چشمام اشک میومد ولی نمیخاستم بدونه...
موقعیوک سوار اتوبوس شد و رف دل منم با خودش برد،وقتی برگشتیم خونه بدجوری داغون بودم کل راهو هی اشک بود که میومد،خیلی زود رفتم بخوابم،اما خواب بهانه بود،رفتم تا بوی عطرش رو از پتوی روی تخت بشنوم،
خودم از عطرش زده بودم اونجا...عطرو بو میکردم و چشامو میبستم و میرفتم تو بغل خیالیش ولی خیلی واقعی تر از خیالی بود....
چقد دلم حالش بد بود از رفتنش...
چقدر دلم بی پناه شده بود...
چتد روزی طول کشید تا دوباره بیام به حال خودم و اون روزهایی که پیشم بود مثل یه خواب شیرین جلو چشمام بود...حس میکردم اون روزا یه رویا بوده ک تموم شده و هر وخ بهش فک میکردم یه لبخند میومد رو لبم ولی یه حسرت ناکامی هم توی دلم بود
#ℓiℓi
#رویا_واقعیت
#به وقتِ دلتنگیــــــــــــــ... -
من این روزها دارم ادمها را بدون فیلتر میبینم و اما این حقیقت چه سخت میکاهد از جانم.
میدانی قصه اش شده مثل داستان عشق و نفرت اما حالا نفرت حقیقی تر از عشق است.
عشق واژه ای منفور و خالی از احساس نفرت کلمه ای که بار خیلی از حرف هارا به دوش میکشد. عشق احساسی پوچ و بی معنی و نفرت پیوندی محکم بین انچه میدانی و انچه میخواهی.فرد بدون عشق داریم ولی فرد بدون نفرت نه.زندگی بدون عشق داریم ولی زندگی بدون نفرت نه.و اما عشق بدون نفرت داریم ولی نفرت بدون عشق نه.
انقدر با کلمات بازی میکنم تا بازیچه کلمات نشم قبلا عاشق این ادمها بوده ام طمع تلخش را بدجور چشیده ام
این مدت به ادمهایی علاقه مند شده ام که تا این لحظه نمیدیدمشان و از ادمهایی دل کندم که روزی بهترینم بودند. عجب پارادوکس نفرت انگیزی!
منطق است دیگر وقتی جای عشق را بگیرد خیلی چیزها تغییر میکند. از یک جایی به بعد می رسد و بزرگت میکند. نقاب را از چهرها برمیدارد و نفرت را در کلماتت همچون زندانی رها شده از بند ازاد میکند.
راستش تا به حال تعریفم از عشق ان چیزی بود که اکنون در نفرت پیدا کردم.
عشق از دردهایش می گویید نفرت انکارش میکند. عشق از زیبایی می گویید نفرت نقضش میکند عشق از احساسات می گویید و نفرت مسخره اش میکند.
می دانم که میدانی دانستن این که عشق از بین می رود ولی نفرت همیشه پایدار است تلخ است. میدانم که میدانی با نفرت تسکین میابی و در آخر میدانم که میدانی همه را برای قانع کردن خودم میگوییم...
Mono -
روزگاری آدمی را بین گوسفندان بود
چون نزاعی بر سرِ مملکتِ چوپان بود
گوسفندان متفق بر همه پرسی بودند
همه پرسی را نهایت مرگِ این انسان بود
ناگهان میشی، رو کرد و بگفتش انسان
زندگانیِ تو گر دل، سانِ گوسفندان بود
ما تو را زنده نگاریم در این دشتِ عجب
گر تو را همسفرِ گله ی گوسفندان بود
چون دمی رو کرد و انسان و بگفتش گوسفند
گر مرا همسفرِ گله ی گوسفندان بود
من در این دشت ز گوسفندان خر تر باشم
چون خرانِ در بهشتِ آدمی انسان بود
گر بمیرم من به سانِ آدمی بس بهتر است
بهتر از صد ها زمانه بارِ گوسفندان بود
تا بدارم مرگِ با عزت اعدامم کنید
صد شرف بر خفت همره گوسفندان بود
مرسی که هستیدرامسس کبیر
-
اردیبهــــشت یعنی
شاهکارِ نقاشیِ خداونـــد روی زمین
یعنی ترسیمِ یک تابلو
با جوهرِ عشـــق
یعنی کشیدنِ رنگــیــن کـمـان در شهرِ خاکستری..
تولدِت مبارک جــ♡ــانِ شیرینم
miss.besharati
1399/02/22
@دانش-آموزان-آلاء -
گاهی دور می شوی از خودت
از نگاه های دیگر
به تماشای خود می نشینی
نگاه می کنی
نگاه می کنی
ملتماسانه میگویی این من نیستم
این من نیستم
وجودم پر ارزش تر از این حرفاست
به جز واقعیت
و التماس نگاهت
که تو را از رویا میگیرد
هیچ چیز قادر نیست
تو را پنهان کند
زمانش فرا رسیده
اکنون دنیا منتظر توست
نگاه دیگران را کنار بگذار -
اونايي كه یه شبايي خيلي خستن
ولي خوابشون نمیبره
همون كسايي ان كه توي
مترو داره
از هر طرف بهشون فشار مياد
اما بازم اگه ازشون بپرسي
ايستگاه بعدي چيه با لبخند جواب ميدن.. همونايي
كه وسط درد و دلت
با يه آه غليظ نميگن اين كه چيزي نيس
من يه غم دارم با فلان قد طول و عرض و پهنا
نگاهت ميكنن و دلداريت ميدن
همون كسايي ان كه یه شبايي
که خيلي خستن فقط خودشون
ميمونن و سقف اتاقشون
همون كسايي كه خوب ميدونن
خيلي چيزا گفتنش چيزي رو حل نميكنه....
#ℓiℓi
#سکوتــــ.... -
بی محابا به هرسو کشیده میشد...
موهایش را میگویم...
سخره باد شده بود...
خوشبحالش...
باد را میگویم...
میتوانست هر بار که بخواهد بوی تنش را استشمام کند...
خوشبخت بود...
آینه اتاقش را میگویم...
ساعتها میتوانست تماشایش کند بدون انکه لحظه ای را از دست بدهد...
بیچاره شد...
دلم را میگویم...
مثل کسی که گم شده باشد در سایه دلتنگیس پناه گرفته بود...
مجنون شده...
مغزم را میگویم...
به طرفداری از دلم میپردازد رفتنش کاری کرده که ان دو دشمن دیرین هم حوصله دعوا ندارند...
کنترلش را ندارم...
چشم هایم را میگویم...
وسط خنده هایم اشکاش بیرون میریزد گاهی، گاهی هم وسط اشک ها لبهایم میخندند...
باد به خوشحالی رسیده بود...
اینه به خوشبختی...
دلم به بیچارگی دچار شد...
مغزم همچون مجنون خواب خوراکش عشق شده بود...
چشم هایم یک چیز میگفتند و لب هایم یک چیز دیگر...
زنده ام ولی از نوع مرده اش...
هر کدام به راهی رفت ولی من هنوز اینجا هستم...
با قلمم مینویسم که شاید سر قولش بماند...
قول داده بود ماه ۱۳ روز ۳۲ ساعت ۲۵ و دقیقه ۶۱ برگردد...
Mono -
-
گله مندم ز تو ای دل، گلهها دارم بس
که مرا تنها سپردی، به دیار رنج و غمها
گله مندم که گذاری، تن زخم خوردهام را
به تن ساحل خشکی، که در آن نیست دریا
گله مندم ز تو ای دل، گلهای صد ساله دارم
ز ازل تا نهایت، ز دی و امروز و فردا
گله دارم ز تو ای دل، تو که چون پر مینمودی،
چه شده که سنگ گشتی، بر تن رنجیده ما؟
چه شده تنها شدی دل؟ چه شده رسوا شدی دل؟
تو چرا گوش نکردی، به صدای خسته ما؟
گله دارم خوب گوش کن، گله دارم ز تو ای دل
تو گره باز نکردی، ز زبان بسته ما
گله دارم ز تو ای سر، گله از توست خوش تر
که چرا نعل سپردی، به همه فرمان دل ها؟
گله دارم باز هم من، گله از هیچ یکیشان
گله دارم ز خودم که، گله مندم ز این ها
همه گفتند عمری، که سرت رهرو دل کن
همه حیفا نگفتند، که دلت مبر به هر جا -
Fur elize.mp3
ای کاش ما هم یه نفرو داشتیم تا واسش مینوشتیم for u
گیتار:حاج رامسس -
چیشد که این شد؟...
من که برای دلم چیزی کم نزاشتم...
#او ولی بدجور کم گذاشت...
دوست دارم نبودم حس بشه...
میخوام بدونم یادم در دل کی جاریه...
افسوس ک جواب سوال ذهنم رو میدونم...
راستی چه جوری میشه برای «هیچکس» نبود؟...
این هیچکس اون هیچکسی نیست که همه میشناسنش ولی نمیشناسنش...
اون هیچکس اینه...
میخواست بره قبول کردم مقصر من بود...
اخه نباید دل #او بگیره...
میدونم اگه بگیره دیگه باز نمیشه...
مثلا یه روز ولش کرد من هستم...
مثلا یه روز دلش گرفت من هستم...
مثلا یه روز تنها شد من هستم...
مثلا این دفعه بخواد بیاد ولی ...
بخواد بیاد ولی من نباشم...
اخ که اون روز هم میرسه...
فقط #او خودشم میدونه طاقت گریه هاشو ندارم مخصوصا وقتی توانی برای پاک کردن اشکاش ندارم...
مثلا دیگه نتونه نفس هامو بشنوه...
یا نتونه اون لبخند ملیحه رو ببینه...
اون روز خوب میتونه بغلم کنه فشارم بده...
اون روز وقتشه که من تماشا کنم...
اصلا ببینم کسی براش مهم هست؟...
نه فکر نمیکنم...
میدونم مراسم باشکوهی میشه...
آخه بابام وقت نشد برام عروسی بگیره حتمن اینو خوشگل برگزار میکنه...
همه میان...
فکر کنم #او هم بیاد...
قول بهم داد بره اونجایی که خیلی دوسش دارم...
ولی شایدم نیاد...
نمیدونم امید دارم حداقل اونجا ببینمش...
مثلا هیچکس باورش نشه مُردم...
مثل الان که باورم نمیشه زندم...
میدونی مطمئنم حسرت اذیت کردنام غر زدنام خندیدنام و شاد بودنام به دلشون میمونه...
منم حسرت بغل کردن #او به دلم میمونه...
این به اون در...
اون روزم میاد که به احترامم همه دوستام پروفایلشون سیاه میشه...
اینو گفتم که خودتونو اماده کنین...
یکی داره از نبودش خبر میده...
Mono -
3.mp3
یادی کنیم از حاج پلنگرامسس کبیر