جهاد مغنیه
-
دلنوشتهی مادر شهید احمد مشلب
مادر جان تو را احمد بنامم یا شکوفه ای از قطره های ندا باز شده ،
ندایی در امتداد وحیِ پبامبر،برای شمشیر علی (ع)،برای عطر حضرت فاطمه(س) برای رودخانه روان امام حسین (ع) برای دینِ هدایتگر...
تو را احمد می نامم مادر جان ،غریب روزگار،شبیه فرشتگان مدافع حضرت زینب(س)استBio
احمد جان...
╰─┅═️═┅─╯
تمام روز دلتنگت هستم و انگار که روح گمشده ی خودم را در گوشه گوشه خانه جست و جو میکنم...و رایحه ی تو را اتاق به اتاق دنبال میکنم تا مکان آن را بیابم که این بوی معطر از کجاست...
و صدای الهام بخش تو را دنبال میکنم و کمی گوش میدهم تا آرامش گسترش یابد...در هر چیزی که با وجود تو نبض می گیرد...
روحت آزاد و نورانی شده و تبدیل به زندگی ابدی گشته است که قبل از تو برای آن معنی نبود..
احمد روح استواری است که مونس من است...
پس مادرجان...مهم نیست که تو را می بینم یا نه..
روحت که آسمان و زمین را در آغوش گرفته، هر صبح و شب، مرا نیز در آغوش میگیرد...
مادر جان تو را احمد بنامم یا شکوفه ای از قطره های ندا باز شده ،ندایی در امتداد وحیِ پبامبر،برای شمشیر علی (ع)،برای عطر حضرت فاطمه(س) برای رودخانه روان امام حسین (ع) برای دینِ هدایتگر...
تو را احمد می نامم مادر جان ،غریب روزگار،شبیه فرشتگان مدافع حضرت زینب(س)است
╰─┅═️═┅─╯
------این نامه اصلیشونه ------
-
Bio
احمد جان...
╰─┅═️═┅─╯
تمام روز دلتنگت هستم و انگار که روح گمشده ی خودم را در گوشه گوشه خانه جست و جو میکنم...و رایحه ی تو را اتاق به اتاق دنبال میکنم تا مکان آن را بیابم که این بوی معطر از کجاست...
و صدای الهام بخش تو را دنبال میکنم و کمی گوش میدهم تا آرامش گسترش یابد...در هر چیزی که با وجود تو نبض می گیرد...
روحت آزاد و نورانی شده و تبدیل به زندگی ابدی گشته است که قبل از تو برای آن معنی نبود..
احمد روح استواری است که مونس من است...
پس مادرجان...مهم نیست که تو را می بینم یا نه..
روحت که آسمان و زمین را در آغوش گرفته، هر صبح و شب، مرا نیز در آغوش میگیرد...
مادر جان تو را احمد بنامم یا شکوفه ای از قطره های ندا باز شده ،ندایی در امتداد وحیِ پبامبر،برای شمشیر علی (ع)،برای عطر حضرت فاطمه(س) برای رودخانه روان امام حسین (ع) برای دینِ هدایتگر...
تو را احمد می نامم مادر جان ،غریب روزگار،شبیه فرشتگان مدافع حضرت زینب(س)است
╰─┅═️═┅─╯
------این نامه اصلیشونه ------
-
--------*دورفیق ،دو شهید *--------
همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن؛ تو جبهه حتی اگہ از هم جداشونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم....
خبر
%(#bd182c)[شهادت]
علی رو ڪه آوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت: بچم...
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ
بهش گفتن: مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محڪمہ، تو باید ننہ علی رو دلداری بدی همونجوری ڪه
های های اشڪ می ریخت؛ گفت: زانوهای محڪمم ڪجا بود؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن؛ عهد بستن آخہ مادر عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن
مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود نوشتہ بود:
#%(#c7162b)[شهید] #سیدمحمد_رجبی
-
Bio
احمد جان...
╰─┅═️═┅─╯
تمام روز دلتنگت هستم و انگار که روح گمشده ی خودم را در گوشه گوشه خانه جست و جو میکنم...و رایحه ی تو را اتاق به اتاق دنبال میکنم تا مکان آن را بیابم که این بوی معطر از کجاست...
و صدای الهام بخش تو را دنبال میکنم و کمی گوش میدهم تا آرامش گسترش یابد...در هر چیزی که با وجود تو نبض می گیرد...
روحت آزاد و نورانی شده و تبدیل به زندگی ابدی گشته است که قبل از تو برای آن معنی نبود..
احمد روح استواری است که مونس من است...
پس مادرجان...مهم نیست که تو را می بینم یا نه..
روحت که آسمان و زمین را در آغوش گرفته، هر صبح و شب، مرا نیز در آغوش میگیرد...
مادر جان تو را احمد بنامم یا شکوفه ای از قطره های ندا باز شده ،ندایی در امتداد وحیِ پبامبر،برای شمشیر علی (ع)،برای عطر حضرت فاطمه(س) برای رودخانه روان امام حسین (ع) برای دینِ هدایتگر...
تو را احمد می نامم مادر جان ،غریب روزگار،شبیه فرشتگان مدافع حضرت زینب(س)است
╰─┅═️═┅─╯
------این نامه اصلیشونه ------
@دختر-بهار
سلام این شهید احمد مشلب اهل کجا هستند؟ -
@دختر-بهار
سلام این شهید احمد مشلب اهل کجا هستند؟ -
سلام دوست عزیز ایشون متولد محله السرای شهر نبطیه تو لبنان هستن
-
شهید من تو ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ تو منطقه الصوامع ادلب (سوریه) توی درگیری با تکفیری ها و عملیات
براثر برخورد بمب هاون (اگه اشتباه نکرده باشم)
60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و بقیه اعضای بدنشون همون موقع ب درجه شهادت نائل شدن
-
شهید من تو ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ تو منطقه الصوامع ادلب (سوریه) توی درگیری با تکفیری ها و عملیات
براثر برخورد بمب هاون (اگه اشتباه نکرده باشم)
60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و بقیه اعضای بدنشون همون موقع ب درجه شهادت نائل شدن
-
-
یهو یاد این آیه افتادم:
---- و هو معکم این ما کنتم -----
مچکرم واقعا نیاز داشتم به یه هم چین مسکنی ........
-
یهو یاد این آیه افتادم:
---- و هو معکم این ما کنتم -----
مچکرم واقعا نیاز داشتم به یه هم چین مسکنی ........
@دختر-بهار
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?audio&ctyu=17675اینو هم ببینید
-
#مرا عهدیست با جانان...
داداش کمک کن امروزو بتونم درست درس بخونم
کمکم کن کارایی ک نیت کردم امروز تموم شون کنم تموم کنم
کمکم کن به وسوسه های شیطانی که همش میان سراغم محل ندم
یادم بده چجوری از شرشون خلاص شم...
پ.ن:نمیدونم چرا دلم خواست دردو دلامو اینجا بگم...