شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
روزی شخصی نزد شیخ رفت و گفت: آنقدر خسته ام که نگو ...
شیخ فرمود: باشه نمی گم
-
یه رفیق دارم خونشون روبروی تالاره
هر شب میره وسط مجلس میرقصه
خونواده داماد فکر میکنن فامیل عروسه
خونواده عروس فکر میکنن فامیل داماده…
دو تا پنجاهی شاباش میگیره
شامشم میخوره میاد خونه
آماده میشه برا شب بعد
ماهی ۳ میلیون درآمدم داره
هی بگید کار نیست. -
یه سلامی هم بکنیم به پول…
سلام چرکو
مارو نمیبینی خوشحالی؟
خاک تو سرت -
اﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻌﻠمﻤﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻣﻮﺭﺩﯼ ﺭﻭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ:
ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﭼﺮﺍ؟
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎ ﺑﮕﯿم!
ﮔﻔﺖ: ﺑﮕﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡ .
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺍ؟
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺘﮑﻢ ﺯﺩ هنوزم نمیدونم چرا؟