هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
هی روزگار
میخواستیم تا قم با میدل باسمون بدوییم دنبال قطار ولی به ریسکش نمیارزید🥴 -
-
آخی اون باباعه که منو یاد بابابزرگم مینداخت(:
چقد مهربون بود...
میگفت شما واسه من رحمت بودین خودتون که نمیدونین(لبخند مهربونانهی بابابزرگانه)
کل هزینهای که گرفتم رو دادم سیسمونی واسه بچهی دخترم گرفتم
ذوقش به ما هم منتقل شد -
دلم واسه زهرا خانمم تنگ میشه
۷سالش بود ولی این بچه اینقد خوب تربیت شده بود که آدم لذت میبرد
به غریبه ها اصلا محل نمیداد
یه شب بهش سلام کردم و دست تکون دادم
گفت شما منو نمیشناسید و فرار کرد
چند روز بعدش روز دیدمش
باز بهش دست تکون دادم
چون این دفعه دیگه میشناختم؛ مهربونانه دست تکون داد🥺
ابهتشم دوست داشتم
جوری بود که میخواستی ازش عکس بگیری به نفع خودت بود که ازش اجازه بگیری
و خب خانم به ما اجازه ندادن🥺
از پشت سر از چادرش گرفتم چون دلم براش تنگ میشد -
این پست پاک شده!
-
اصلا هم از روی ترس خونواده و حتی ترس از غریبه اینجوری نبود
حداقل ظاهرش و مدل بی محلی کردنش این نبود
نمیدونم چه جوری تربیتش کرده بودن
که بدون هیچ کدوم از اینا به غریبه محل نمیداد
قطعا محبتی که باباش بهش داشت بی تاثیر نبود و به نظرم بخش زیادیش واسه همینه که باعث میشد حرفای خونواده رو گوش بده -
این پست پاک شده!
-
دوس دارم به یاد قدیم بشینم دوباره همه ی قهوه تلخ رو ببینم.ولی حیف که خیلییییی طولانیه
-
Mr.Fantastic تجربی اپ کاتالیزورهای آلاء دانش آموزان آلاءreplied to Mr.Fantastic on آخرین ویرایش توسط Mr.Fantastic انجام شده
Mr.Fantastic
یادمه اونموقع که تازه اومده بوDVD بود همه شون رو داداشم خریده بود هر هفته میومد هر کدومش سه قسمت سریال بود
🥲
-
شب خوش
-
شب بخیر گفتم
ولی قبلا تاپیک شعردانه و کافه میم خیلی ارزش داشت خیلی لایک میگرفت