♡شهدا♡
-
حاج بابا قاسمم
من هیچی نمیدونم...
از خدا بخواه کمکم کنه( : -
ولی حضرت زهرا خیلی نامردین اگه همینی که اینا میگن بشه( :
خیلی زیاد( :
مادرمید مگه نه؟( :
خب بیا و بگو که اینجوری نیست....
بیا و ثابت کن که هنوزم کنارمونید...
خیلی دلم گرفته...
خیلی...
خیلی...
کاش بودین و تو بغلتون گریه میکردم...
از دست من چه کاری ساخته است؟!
مگه اینا دست منه که باید بابتش تحقیر و ترحم باشه؟!
اگه خونوادمید که خودتون درستش کنید...
من خیلی خسته ام... -
حضرت زهرا من با این حرفا و برخوردا تموم شده ام...
شما منو نخوایدم من میچسبم بهتون...
خودتون آبروداری کنید...( : -
«169» وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
و هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدهاند، مردگانند؛ بلكه آنها زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
ایه 169 سوره ال عمران
-
میدونم که تصمیمم تصمیم خوبی نبود( :
ولی میدونید که متاسفانه به اون حد از رشد نرسیدم( :
امیدوارم ناراحت نشن...
و کمکم کنید هرچی خیره پیش بیاد...
کمک کنید به اون حد از رشد برسم...
که این مسخره بازیا براممهمنباشه( :
لطفا...
لطفا...
لطفا... -
ممنونم که کمکم می کنی
ممنون که راهنمایم هستی
ممنون که حواست هست
شهید
زنده -
حاجبابا قاسمم
خودتون از خدا بخواید که درستش کنه( :
خودتون حرف دلمو بشنوید... -
از اصول مراقبت کنید...
عزیزِ جانِ خود بدانید...
.
باباقاسمم...
من تو خونوادم کسی رو ندارم که تو این زمینه هوامو داشته باشه...
باهام هم فکر باشه...
هیچ کس نیست...
شاهد باش که یه تنه جلوشون وایسادم و اعصاب خوردیاش برا منه( :
شاهد باش که خودشون به من یاد دادن که اهل نماز و روزه باشم ولی الان میگن بهانهت بود( :
مهم بود برام...و اینو کسی نفهمید( :
شاهد باش تو اون مسئله نه تنها پشتم نبودن
بلکه الانم میگن خودت میخواستی زبون داشته باشی...
شاهد باش که خونوادم نه میفهمن یه سری مسائل رو نه میخوان بفهمن...
یه کتاب روانشناسی نمیخونن...
من باید یه تنه جور همه رو به دوش بکشم( :
اوضاع خیلی بده باباقاسم( :
من انتخاب کردم...
شده تا همیشه همینجوری بمونم
اینجوری که اینا میگن نمیتونم...
ولی شما مهربون تر از این حرفایید مگه نه؟( :
میبینیدم...شرایطم رو...هرچیزی که گفتن و دلم شکست و سعی کردم متقابل نباشه...
هرچیزی که این ۲ماه قلبمو تیکه تیکه کرد و گفتم مهمنیست..با خودش...
حاج بابا( :
من تلاشمو میکنم پشت سرتون راه بیفتم...
شده آروم آروم...ولی دستمو بگیرید که بیام...
اونم یا پیدا میشه یا نه...
کمک کنید مسیر درست رو طی کنم( :
کمککنید عاقبتمون درست شه...
اونا حتی نفهمیدن من اینم برا اونجا میخوام...
نه چیز دیگه...
اینم لطف شما بود...که یه سال پیش مسیر رو نشونم دادین...
فقط مونده یه چیزی...
اونم با خودتون( : -
ولتون نمیکنم و اینقد میگم تا بهم بدین( :
مطمئنم که لطفتون شاملم میشه( : -
سخته که از آینده خبر ندارم...
که چی میشه...
ولی به خاطر مادر...
به زورم شده بکشید ببریدم...
منو تو این مسیر رها نکنید...
ولم کنید ول میشم( : -
-
این روزاحس اضافی بودن و آویزون بودن دارم...
احساس میکنم کاری بهم ندارید...
شایدم واقعا ندارید...
نمیدونم تا کی قراره اوضاع اینجوری بمونه
فقط میدونم من خیلی خسته ام( :
کاش یه فکری میکردین...
اینقد همه چی بده که کافیه یکی بهم بگه بالاچشمت ابروعه...
نمیدونم...
فقط میدونم خیلی خستهام... -
به یه سری چیزا که فک میکنم دوست دارم همین الان همه چی تموم شه بره...
-
ولی نمیشه...
-
ولی انگار قراره منو هدایتکنی تا آخر اون مسیری که ازش میترسم...
-
اگه میتونید که خودتون درستش کنید
چون میبینید شرایطم رو...
میبینید که دستم به هیچجایی بند نیست...
هردری رو میزنم بسته است...
انگار تو باتلاقیام که هرچی بیشتر دست و پا میزنم بیشتر غرق میشم...
اگه میتونید درستش کنید... -
گفتن حقمه( :
حقمه چون مسیری که اونا گفتن رو نرفتم...
چون نخواستم مثل همهی دوستامباشم...
ولی دارم پشیمون میشم!
خودتون دلیل انتخابمو میدونید...
تهِ تهِ دلِ منو فقط شما میدونستین...
ولی باید بگم که دارم کم میارم...
دستمو نگیرید میکشم کنار...
دست خودمم نیست
منتم نمیذارم
ولی فقط شمایید که میتونید کمکم کنید تو این مسیر بمونم و تا آخرشو برم...
من هیچی نیستم و تنهایی نمیتونم این همه سنگ اندازی و بی پولی و بی فکریِ یه عده رو دووم بیارم...
اگه مسیریه که برایِ منه
کمک کنید بتونم پاش وایسم...
اگرم نه که کمک کنید زودتر بکشم کنار... -
ولی ظهر که غر زدم
و مخاطب حرفام شخص خاصی نبود
یک ساعت شد یا نشد
دوست مامانم زنگ زد و یه مسئله حل شد...
بعدشم پدر شهید اومدن خونمون( :
خیلی اتفاقی...
تا حالا اصلا خونهی ما نیومده بودن...
مسیرشونم پیاده و با اون حالشون شاید ۴۵دقیقه ای بود...
گفتن گوشیِ لمسی دارید؟
بابام گفت بچه ها دارن
شعری که خودشون راجع به حاج قاسم گفته بودن رو
خوندن و گفتن دخترم اگه دوست داری صدامو ضبط کن🥲
و چقد دلی بود...
آخرشم گفتن دخترم ان شاءالله هرچی از خدا میخوای بهت بده🥲
و من چقد عاشقِ اون لفظِ دخترمشون بودم...
بهم گفتن بیا تو ام مثل دختر خودم
انگار ۶تا دختر دارم🥲
اون صوت میشه پایهی اشکای من تو حال بدیام...
پن:مثل همیشه
شمایید که مهربونید..
ومن؟...
دستمو بگیرید که کم نیارم( : -
خیلی غم رو دلشون بود( :
میگن هرروز از خونه میزنه بیرون...
خودش میگفت میرم در میزنم
اگه گفتن بیا بشین میرم
اگرم نه که میرم خونمون( :
دوتا دختر و ۲تا نوهشون تو گلزار شهدای کرمان شهید شدن( : -
بسم الله الرحمن الرحیم
یا رحمن و یا رحیم
چه خندون و گریون
عاقبت میگذره دنیا
یه روز شاد و یه روز غم
یک روز دراز و یک روز کم