جهاد مغنیه
-
به نظرم بزرگترین اشتباه اسرائیل اینه که فکر میکنه ما قائل به فردیم
اما نمیدونه حتی اگه همه ی رهبر ها و فرمانده های مارو شهید کنه و همه ی امت ما رو قتل عام کنه بازم این رژیم رفتنیه و پرچم اسلامه که همیشه پیروزه
وبلاخره موسی برای کشتن فرعون زنده میمونه :)) -
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ
فَقْدَ نَبِیِّنا
وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا
وَکَثْرَهَ عَدُوِّنا
وَقِلَّهَ عَدَدِنا
وَشِدّهَ الْفِتَنِ بِنا
وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا
:__خدایا ما به تو شکایت کنیم از نبودن پیامبرمان و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان و از سختى آشوبها و از کمک دادن اوضاع زمانه به زیان ما
-
میبینید آقا سید؟ ما تازهجوانهای مقاومت چهزود آبدیده شدهایم. چهزود پخته شدهایم. نسلهای پیش از ما هیچیک بهسن ما که بودند اینهمه داغ بزرگان و زعمای خود را ندیده بودند. اینقدر بیپشت نشدهبودند. داغ بر داغ؛ حزن بر حزن. اصلا شما که جبهه و جنگ دیدهاید بگویید؛ این همه داغ بزرگ دیدن برای جوانهای تازهرسته کمی زیاد نیست آقا؟ میبینید آقا سید؟ چطور امالبنینوار هیچ سراغ از عباسهایمان نگرفتیم اصلا. گفتند سردارهای ایرانی... سردارفلانی... گفتیم فقط از سید بگو. از سید چهخبر. میبینید آقا سید؟ خبرها میگویند از عصر روز واقعه تا صبح فردا، هشتاد بمب یکتنی روی ساختمان، روی پیکرت ریختهاند. زبانم لال بلاتشبیه انگار کن که دهاسب تازهنعل بر پیکری تاخته. یعنی هیچ نماندهای. خاک ضاحیه شدهای. زیر پای مستضعفان. خاک ضاحیه بر سر ما آقا سید. خاک بر سر ما اگر خاک بر چهره کافران تیغکش نپاشیم و رسوایشان نکنیم. ما هم جای پسران خودت؛ ما هم جای هادی و زینبات. که قصاص خون پدرهای طایفه بر فرزندان است. خیالتان تخت آقا سید؛ تازهجوانهای مقاومت، این پختگان در کورهٔ حوادث منطقه، هوای خط زرد حزبالله را دارند تا همیشه. حزب، زینپس یادگار توست و عزیز قلب ما. هوای «سیدنا القائد» را هم. سینه شما که رفت، سینههای ما سپر اوست. و سپر مستضعفان. غرغرهای جوانانهمان را نبین؛ از بهت سوگ شما که درآییم، خودمان را جمع و جور میکنیم و باز به إذنالله قامت راست میکنیم به ادامه مسیر. ما باز ادامه میدهیم آقا سید؛ و موعد دیدار دوبارهمان، صبح روز رجعت بر سایه رکن یمانی کعبه.
«مهدی مولایی»
-
سوگند به شادی شبانگاهی قلب صاحبالزمان؛ سوگند به لحظه پرصلابت امضای دستور حمله توسط آیتالله خامنهای؛ سوگند به لحظه درخشش موشکها در تاریکای آسمان ناامید غزه و لبخند طفلان فلسطینی. سوگند به فریادهای «الله اکبر» و «یاعلی مدد» شیعیان بغضکرده و مجروح بیروت و ضاحیه؛ که ما مرد تبدیل غمهای بزرگ به حماسههای جاودانیم. ما پی همهچیز را بر تنهامان مالیدهایم. فکر همهجایش را کردهایم. نه امشب؛ که از چهل سال قبل. از شب بیعت با خمینی فکر آخرش را کردیم؛ و او از بین دو انگشتانش عاقبت ما را و عاقبت شما را نشانمان داده. عملههای فارسی زبانتان را بیجهت مأمور نکنید که خوف پاسخ احتمالی شما را بین خلق بیندازند. ورق برگشته؛ نظم جدید منطقه را نه سربازان پوشکبستهی پناهگاههای حیفا، که فرزندان پرصلابت و سبزپوش خامنهای تعیین میکنند. پس چشم باز کنید و گشودهشدن دروازه جهنم در آسمانتان را تماشا کنید.
مهدی مولایی -
-
چندسال قبل که تلوزیونهای صهیونیستی مارش پیروزی نواختند و خانه ویران شده یحیی را نشان دادند که تلّی از آوار بود و خبر ترور موفق او را روی پخش ویژه بردند، یحیی یک ساعت بعد به خانه ویران شدهاش برگشت و روی مبل شکستهای نشست و با لبخندی تحقیرآمیز، گوشه لب کج کرد و عکس یادگاری گرفت. من آن روز شیفته شجاعت یحیی شدم. او لاتی را تا درجه آخرش پر کرده بود. بعدها که یک عکس هالیوودی مردانه هم از او منتشر شد که دست روی کلت کمریاش برده بود و داشت بیرونش میکشید، انگار ابرمرد خیالی ایام نوجوانی را در واقعیت دیده بودم. چقدر اسطورهای بود. نمیشد حتی توی چشمهاش نگاه کنی. یحیی شاید کسی بود که بیشترین خبرهای جعلی درباره ترور او منتشر شد. اسرائیلیها در لهله یافتن اثری از او، بارها شایعه ترورش را مطرح میکردند تا بلکه از رصد واکنشها، چیزی دستگیرشان شود. او رسما نامرئی بود. فلسطینیها میگویند یحیی حتی سایه نداشت. میگویند از دیوارها میگذشت. تو بگو روح بود. پشت ابرمردان همیشه افسانه میسرایند. ابرقهرمان پسرهای فلسطینی. شیرمرد پچپچههای دخترکان غزه. امّید مردان و زنان جنگزده. دلشان گرم بود به تونلهای زیر پایشان که یحیی از آنجا میگذرد. حالا میگویند روح فلسطینی، ابرمرد نامرئی غزه، نه در پستوی تونلها، که روی زمین شهید شده. نزدیک تانکهای اسرائیلی. لباس رزم بر تن. خشاب بسته بر فانوسقه. چفیه بر شانه. سلاح بر کف. حالا جوانهای فلسطینی پشتبهپشت سیگار میسوزانند و به یکجا خیره میشوند و میگویند یحیی با مرگش پله آخر لاتی را هم برداشت. باز تحقیرشان کرد. که من روی زمین بودم. بین نیروهای تحتامرم. و نیمخیز، سلاح بر دوش توی پسکوچهها میدویدم. شما کجایید؟ یحیی تحقیرکننده بزرگشد. تحقیرکننده زندگیکرد و تحقیرکننده رفت. ما قصه یحیی را سالها برای بچههایمان تعریف خواهیم کرد.
«مهدی مولایی»
-
️رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاههای فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم!
اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد...
۲۷ آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین
-
شهید مدافع حرم شهید رسول خلیلی:
خدایا میدانم که کمکاری از من است. خدایا میدانم که من بیتوجهم. خدایا میدانم که من بیهمّتم. خدایا میدانم که من قلب امام زمان را رنجاندهام. امّا خود میگویی که به سمت من بازآیید. آمدهام خدا کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم.
-
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم
عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله.
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان...بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
شهید محمد حسین محمدخانی...
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم
عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله.
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان...بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
شهید محمد حسین محمدخانی..
-
از آن زمستان سرد در بلندی های جولان ده سال میگذرد.
ده سال پیش در قنیطریه خودرویی هدف پهباد ها قرار گرفت . چند روز بعد رژیم صهیونسیتی اعتراف کرد که حمله کار آن ها بوده و تنها هدفشان جوانی ۲۳ ساله بود.
جوانی که با آن سن و سال کمش فرمانده و پا در جای پای پدر گذاشته بود. جوانی که اگر چه ۲۳ سال سن داشت اما راه عارفان هفتاد ساله را طی کرده بود.
جوانی که در آن بلندی جولان به دیدار معشوق شتافت سال ها بود که در نماز شب هایش با امام عصر خود پیمان میبست . سر بر ضریح عمه سادات اشک میریخت و عبد شدن را میخواست. او که مرگ را وسیله ای برای صعود در راه خدا میدانست و میگفت : ما در مواجه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کرده ایم، ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ، راه آنها را نمی شناسد.
حال همانطور که سردار دل ها در وصف او گفته بود جهاد نه تنها فقط الگوی جوانان عرب که الگوی هرکسی که راه آزادی را انتخاب میکند ، شد. او از آزادی چنان میگفت که ما فرزندان مدرسه ای هستیم که در آنجا یادگرفته ایم آزاد زندگی کنیم امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمی کنیم؛ما حق خود را با خون هایمان که برای سربلندی نذر شده و برآزادگی ایستاده است، باز پس می گیریم.
گویا اکنون این جملات بر لوح وجود جوانان لبنانی و فلسطینی حک شده است و زیر بمب و باروت و تانک، خانه هایشان ویران کودکانشان کشته و مردمانشان آواره میشوند اما سر تسلیم فرود نمی آورند و آزادی را در گوش جهانیان فریاد میکشند. امنیت را گدایی نمیکنند و زیر بار این همه ظلم و جور بر لب هایشان و کفی بالله حسیبا جاری میشود .
آن جوان ۲۳ ساله ده سال قبل به این سوالی که اکنون ورد زبان ها شده که چرا مردم فلسطین علیه رژیم صهیونسیتی به پا خواستند و خودشان و دیگران را به خطر انداختند جواب داده است؛ او میگوید که یاد گرفته است که اگر سلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری، برده ای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست.
آرمانِ جهاد آزادی قدس و فلسطین بود آرمانی که فریاد میزند اگر خونی را از این خون ها ریختی این خون ها جویی میشود در مسیر قدس و فلسطین. این نهالِ مقاومت و آزادی با خون های ارزشمندی همچون جهاد ها سلیمانی ها نصر الله ها و سنوار ها و هنیئه ها آبیاری شده و اکنون به درختی تنومند تبدیل شده . همانطور که سید عزیز ما گفت قطعا سننصر قطعا ما پیروزیم ، ان شاالله و به یاری خدا!️
-
حاجی دلم برات تنگ میشه
برای دیدنت تو مسجد حضرت زهرا فردوسی
برای با صلابت ولی خودمونی حرف زدنت
برای انگشتری که وسط حرفای جدی تقدیم کردی
برای مهربونیت که رفتی تهران چند تا انگشترم
برای خانوما فرستادی
برای ماچی که اخر صحبت برای دانشجو ها فرستادی
صاحب جمله ی ماهم خدایی داریم...
گردنمون از مو باریک تر
ما پیشمرگ این ملتیم
از آبرو و جونت گذاشتی برای همه ی اونایی که امثال
تورو مزدور نظام خوندند و میخونند
آقایی که وقتی همه برای آقازاده هاشون
پارتی بازی میکردن که پست دولتی بگیرن
یا پول بیشتر یا رانت و....
تو برای پسرت پارتی بازی کردی که بره مدافع حرم شه(:
سلام مارو به حاجی برسون به وقت ۱:۲۰
دلتنگتونیم