کربُبلا و دگر هیچ...
-
ازتو ممنونم نکردی جوابم
با حال خرابم
تو جمع گداها
تو کردی حسابم
️سالار زينب
امیری حسينم
️ -
امام حسینم...
تو تموم زندگیِ منو میدونی...
دستمو بگیر و کمکم کن...
خیلی محتاجم و خیلی خسته...
این ۱۰روز نشد برات_برای خودم..._ زار بزنم...
امروز چقد دلم میخواست تو یه هیئت پر از آدمای غریب باشم تا اون بغضی که با نگاه کردن به علم گلومو میفشرد بشکنم...
اما نشد...
امروز اما طاقت نیاوردم و تموم اشکای نریخته ام رو تو خلوت خودم ریختم...
امشبم نرفتم...میخوام خلوت کنم...
میخوام صدات بزنم...شنیدی تموم حرفامو...اما میخوام بلند تر و مستاصل تر صدات بزنم پسر فاطمه...
شما همه چیو میدونید...همه چیو...
اما من دیگه نمیتونم...دیگه تحملم تموم شده...
تمومِ تمومِ تموم...
صفر درصد...
با خودت...کاری به حرف هیچ بشری ندارم...
کاری به هیچ دو ۲تا ۴تایی ندارم...
چیزی که ازتون میخوام نشدنی نیست...
شما بخواید میشه...
خارج از توان و قدرتی که خدا بهتون داده نیست...
تو دلیل کارمو میدونی...
تو حالمو میبینی...
خودتم درستش کن...
شیب الخضیب...
خدِّ التَّریب...
پسر فاطمه...
جز شما کجا رو دارم که برم؟...
اگه جایی هست بگید که برم... -

-
از سفر بازگشته ام و دیگر کوله ام روی شانه هایم سنگینی نمیکند . این بار بهم ریخته تر از همیشه به سویش گریختم. در میان شلوغی های حرمش به دنبال قلبی که بار اول آنجا خاک کرده ام گشتم ، نیافتم و بازگشتم . هربار که به دیدارش دعوت شدم با ذوق دو چشم داشتم و دو چشم هم از دوربین موبایل قرض کردم تا زیبایی هایش را ثبت کنم تا هربار دلتنگ شدم خاطرات را مرور کنم و هربار هم بلااستثنا چندی بعد از سفر حادثه ای رخ داد و تمام خاطراتم در همین گوشی بلعیده و پاک شد . این بار اما فقط با چشمانم تماشا کردم و جز از روی عادت به چند عکس آن هم نه با کیفیت عکس های قبلی کفایت کردم. این بار اما هرچه کلماتم را کنار هم چیدم جمله ها تکمیل نشد و حاجات هم با شرمندگی نصفه و نیمه رها شد .
این بار بی صبر تر از همیشه برای رسیدن تقلا کردم و وقتی مقابل ضریحش ایستادم هم باز احساس جاماندگی کردم ، جاماندن از قافله ی فرزندش ، مهدی! راستش را بخواهید به ما گفته اند تحت قبة الحسین هر حاجتی براورده است و همه برای فرج دعا کنیم که گشایش همه گره های ماست ، دعا کردیم همسفرانمان هم حاجت های خویش را در حرم عباس جا گذاشته و زیر قبه فقط اللهم عجل لولیک فرج خواندند اما انگار هیچکدام به اضطرار نبود اماممان نرسیدیم. به فدای غربت فرزندش که اگر او را در گودی قتلگاه تنها کشتند فرزندش را هر روز با گناهان شیعه هایش به قتل رساندند. حسین علمداری چون عباس داشت کجاست عباس امام زمان ؟
راستی این بار بیشتر از حاجت های خود به فکر کسانی بودم که آرزویشان قدم زدن در این راه بود به فکر التماس دعاهایی که شنیدم به فکر شهدایی که قدر بودنشان را ندانستیم به فکر مظلومیت غزه به فکر آقایی که در غیاب امامان ، محافظ شیعه خانه ی امام زمان است و دلش در بین زائر ها قدم برمیدارد.
پراکنده گفتم ، انگار که نخ تسبیح از دانه هایش جدا شده باشد نخ کلماتم از هم گسیخته است؛ کاش در آغوش بگیرد نوکر بهم ریخته را!زمان : اربعین ۱۴۴۷
مکان : گوشه ی خیابان مقابل عمود ۱۲۰۴
در انتظار رسیدن . -
یه کربلا ...
در کربُبلا و دگر هیچ... گفته است:
یه کربلا ...
نشدنی نیست حسین جانم...
امسال که دیگه نمیشه...
اما منتظرم که سال دیگه دعوتمون کنی عزیزترینم...( : -
آه از دوری
🥺
من می ترسم بمیرم نبینم حرم تو رو
از این غم می میرم -
من تو رویام می دیدم که دلم توی صحن تو آقا مهمون میشه🥹
-
من می گفتم همه درد و دلآمو کنار ضریحت اقام آقام🩵
-
من دلتنگم
برای نیمه شب ها حرم دم ایون باز بی تابم 🥺 -
اه از دوری🥺
من می ترسم بمیریم نبینم حرمت رو 🥺
ارباب
️ -
تو شیب گودال سرازیر شد
حسین پیر شد
-
رفیق روزگار سختی که زندگی مو از تو دارم
️
اقام اقام اقام حسین جان
️ -
یک دل گرفتار
روز های رو تکرار و
نکنه زبونم لال
دیگه نمیخوای ما رو
بدون تو حیرونم
نباشی نمیمونم
همیشه پناه هم باش
الهی فدات جونم
️
رفیق روزگار سختی
که زندگی مو از تو دارم
️اقام اقام حسین جان
️
دل شده حرم لازم
الهی بشم عازم -
گرفتارم
گرفتارم ابالفضل
️ -
کربلا فقط اربعین...
با لطف و کرم آقا جان امام رضا،خادم آقا حضرت ابوالفضل شدم
-
کربلا فقط اربعین...
با لطف و کرم آقا جان امام رضا،خادم آقا حضرت ابوالفضل شدم
Alireza Varamanzar
امام رضا خیلی قشنگبرامون میچینه
چی ازین بهتر
️ -
Alireza Varamanzar
امام رضا خیلی قشنگبرامون میچینه
چی ازین بهتر
️jahad_121
بلی
به آقا گفتم کارمو درست کن
وقتی رفتم تو حرم یادم اومد آقا امام رضا هواله منو فرستاد کربلا...دیگه یکمی شیطونی کردم مهر و زیارت نامه حرم رو کش رفتم(در واقعیت اینکه تو جیبم جا موند و فراموش کردم سرجاش بزارم)و به آقا حسین و ابلفضل گفتم اینا رو گرو میگیرم تا سال بعد دوباره منو بطلبی














تفسیر قرآن کریم