هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
فااطمه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
سلام دوستان
برایmariia@
دعا کنید حتما ممنون
عملش تموم شده الان بیهوشه
خدا کمکش کنه ان شاءالله هرچه زودتر خوب شهبه حق این روز ها خدا کمکش کنه.........
دل من که ناپاک کسی هم به حرف دلم من گوش نمی دهد......
امید وارم امام حسین کمکش کنه....
-
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
تو اتاق ۳۰۴ منتظرتم تا ابد.
در نداره و فقط یه پنجره با چارچوب سفید تو دل قلب سیاه دیوار .
راستشو بخوای باد خیلی میاد و هیچ چیزی اینجا ثابت نیست ؛ برگ درختا و سرعت ماشینا و مسیر پرواز کلاغ ها و داد موذن ...
درخت توت پشت پنجرست ، باز کنی پنجره رو خودش رو هل میده توی اتاق ... دستاش یخ زده از سرما حس میکنم چشماش خشک شده به بخاری کهنه گوشه اتاق که چند ماهه نفس نمیکشه ... یه آه میکشه و برگ بعدی هم میلغزه رو دست باد ...
-
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
تو اتاق ۳۰۴ منتظرتم تا ابد.
در نداره و فقط یه پنجره با چارچوب سفید تو دل قلب سیاه دیوار .
راستشو بخوای باد خیلی میاد و هیچ چیزی اینجا ثابت نیست ؛ برگ درختا و سرعت ماشینا و مسیر پرواز کلاغ ها و داد موذن ...
درخت توت پشت پنجرست ، باز کنی پنجره رو خودش رو هل میده توی اتاق ... دستاش یخ زده از سرما حس میکنم چشماش خشک شده به بخاری کهنه گوشه اتاق که چند ماهه نفس نمیکشه ... یه آه میکشه و برگ بعدی هم میلغزه رو دست باد ...
بیا باهم برویم.....
-
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
تو اتاق ۳۰۴ منتظرتم تا ابد.
در نداره و فقط یه پنجره با چارچوب سفید تو دل قلب سیاه دیوار .
راستشو بخوای باد خیلی میاد و هیچ چیزی اینجا ثابت نیست ؛ برگ درختا و سرعت ماشینا و مسیر پرواز کلاغ ها و داد موذن ...
درخت توت پشت پنجرست ، باز کنی پنجره رو خودش رو هل میده توی اتاق ... دستاش یخ زده از سرما حس میکنم چشماش خشک شده به بخاری کهنه گوشه اتاق که چند ماهه نفس نمیکشه ... یه آه میکشه و برگ بعدی هم میلغزه رو دست باد ...
سه تا تخت تو اتاقه دستشون توی دست همه ... قیافه شون میگه که از مسافرا خسته ترن ، پس کی اونا استراحت کنن ؟ یکیشون دیگه نای خسته بودن هم نداره هر از گاهی ک میشینی روش دیگه درد پاش امونش نمیده یه ناله خفه میکنه و دیوار رو گاز میگیره ک بغضش نترکه ... اونطرف تر یه ماشینه ...
-
-
-
خلم کردی.........
دیونه!!!!!!
-
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
تو اتاق ۳۰۴ منتظرتم تا ابد.
در نداره و فقط یه پنجره با چارچوب سفید تو دل قلب سیاه دیوار .
راستشو بخوای باد خیلی میاد و هیچ چیزی اینجا ثابت نیست ؛ برگ درختا و سرعت ماشینا و مسیر پرواز کلاغ ها و داد موذن ...
درخت توت پشت پنجرست ، باز کنی پنجره رو خودش رو هل میده توی اتاق ... دستاش یخ زده از سرما حس میکنم چشماش خشک شده به بخاری کهنه گوشه اتاق که چند ماهه نفس نمیکشه ... یه آه میکشه و برگ بعدی هم میلغزه رو دست باد ...
سه تا تخت تو اتاقه دستشون توی دست همه ... قیافه شون میگه که از مسافرا خسته ترن ، پس کی اونا استراحت کنن ؟ یکیشون دیگه نای خسته بودن هم نداره هر از گاهی ک میشینی روش دیگه درد پاش امونش نمیده یه ناله خفه میکنه و دیوار رو گاز میگیره ک بغضش نترکه ... اونطرف تر یه ماشینه ...
هممم! ماشین وایساده کنار یه دیوار سیمانی روش نوشته (پارک = پنچری !) ... عین خیالشم نیست ، منتظر کسی هم نیست ، عاشقم نیست ...
صاحبش چند روزیه رفته و اینو تنها گذاشته به امون خدآ ... باد لاستیک ها داره خالی میشه و ماشین چشماش به پیاده رویی ک ی پیر مرد دست به عصا و با عینک دودی رد میشه -
بنظرتون مغازع ها بازه برم سوسیس بخرم ؟ ممنون بای
-
نتایج ازاد چرا نمیاد؟
-
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@نوشابه در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
تو اتاق ۳۰۴ منتظرتم تا ابد.
در نداره و فقط یه پنجره با چارچوب سفید تو دل قلب سیاه دیوار .
راستشو بخوای باد خیلی میاد و هیچ چیزی اینجا ثابت نیست ؛ برگ درختا و سرعت ماشینا و مسیر پرواز کلاغ ها و داد موذن ...
درخت توت پشت پنجرست ، باز کنی پنجره رو خودش رو هل میده توی اتاق ... دستاش یخ زده از سرما حس میکنم چشماش خشک شده به بخاری کهنه گوشه اتاق که چند ماهه نفس نمیکشه ... یه آه میکشه و برگ بعدی هم میلغزه رو دست باد ...
سه تا تخت تو اتاقه دستشون توی دست همه ... قیافه شون میگه که از مسافرا خسته ترن ، پس کی اونا استراحت کنن ؟ یکیشون دیگه نای خسته بودن هم نداره هر از گاهی ک میشینی روش دیگه درد پاش امونش نمیده یه ناله خفه میکنه و دیوار رو گاز میگیره ک بغضش نترکه ... اونطرف تر یه ماشینه ...
هممم! ماشین وایساده کنار یه دیوار سیمانی روش نوشته (پارک = پنچری !) ... عین خیالشم نیست ، منتظر کسی هم نیست ، عاشقم نیست ...
صاحبش چند روزیه رفته و اینو تنها گذاشته به امون خدآ ... باد لاستیک ها داره خالی میشه و ماشین چشماش به پیاده رویی ک ی پیر مرد دست به عصا و با عینک دودی رد میشهپیر مرد آهسته آهسته میره جلو انگار نابیناست منحرف میشه سمت جدول پر آب انگار ن انگار بازم بی هوا میره جلو ، ولی ماشین استرس گرفته از قضا بوقشم سوخته و فقط تماشا میکنه ... پیر مرد میره لب جدول ...
عینکش رو برمیداره یه تف محکم میکنه توی آب ، یه نخ سیگار روشن میکنه و میندازه کف خیابون ... عینکشو میزنه با ژست خاص خودش بقیه راه رو ادامه میده ... انگار دنبال کسی هست