خــــــــــودنویس
-
اینو فردا جلسه ازمون قلمچی حدودا 5 ماه پیش،نوشتم تویتودلی قدیم و اکانت قبل دیدمش گفتم بیارمش اینجا جالب بود
سر ازمونی،درب و داغونی،با خودت گوی؛
اری از فردا شروعی دارم
همچو طوفانیصبح فردایش یکساعت خوانی،ده ساعت خوابی...
لب خندانی به پدر گویی همه چیز عالی : )
درِ تنهایی چشمِ گریانی...
روی سمت فالی از حافظ؛
صاحب فال شماره اندی تو خوش اقبالی(هه!)حافظا تو نیز اگر داشتی کمی کنکوری،
نمیکردی این همه بازی،با خال هندویِ آن ترک شیرازی -
به نظرم آدمایی که عکسای خوب میگیرن ، در درجه اول مرتب و زبر وزرنگن الان همتون عکسای نگارینو یادتون بیاد
من از اونایی ام که نه حوصله عکاسی و عکس گرفتن دارم نه توان مرتب کردن بچه مردم بد که میگن منم
با این اوصاف باورتون نمیشه اگه بگم اینارو خودم درست کردم
بازم بود که نکشیدم بیرون من فقط جعبه رو وارونه کردم اجازه دادم خودشون بیان جلو دوربین
این دوتا گردنبندو بیشتر از همه دوس دارم مشخص تر گذاشتم که ببینین.... دستبند ست خودشونو هم دارن
بسیار قدیمی:)
-
-
http://uupload.ir/files/ix0_img_۲۰۱۸۰۹۲۵_۰۹۳۹۳۸.jpg
فک کنم کلاس پنجم یا راهنمایی بودم واسه یه مسابقه اینو تمرین میکردم بکشم -
این پست پاک شده!
-
در کنارش مینشینم. به نشانه ی ارادت دست راستم را بر روی قلبم میگذارم و سلام میدهم. از ته دل لبخند بر روی لبانم نشسته است.
چشمانم را میبندم و هرچه که در دل دارم را میگویم. سکوتش با لبخند بر روی لبانش معنایی دارد که هزاران کلمه نمیتواند این حالتش را وصف کند.
سفارش اطرافیانم را به او میکنم. همچنان چیزی نمیگوید و به من لبخند میزند.
اشک در چشمانم جمع میشود و آرام آرام راه خود را بر روی صورتم باز میکنند و تا لبانم می آیند.
آرام آرام آماده ی رفتن میشوم. بر روی مزارش بوسه میزنم و از او خداحافظی میکنم.
پای مصنوعی ام را جا میزنم و با کمک نرده های مزار بر روی پایم می ایستم و قدم زنان به سوی ماشینم حرکت میکنم.