خــــــــــودنویس
-
یه روزی دیگه نیستیم یا توی این دنیا یا تو زندگی هم
یه روزی میریم یا از این دنیا یا از زندگی هم
میریم
یاد میشیم
خاطره میشیم
قاب عکس میشیم ..
شایدم
فراموش
یه سری ادما زود فراموشت می کنن
گاهی زنده ت یه وقتیم ....
اما شاید پیدا شه کسی که براش ابدی باشی شاید نباشی اما یادت هست ....
این ادما ن که ارزش بودن دارن تو زندگیت
اما تو برای هر دو گروه ارزش قائل باش
برای درخت ها برای رود برای ابر
برای همه وهمه
بزار واسه همه
چه کسیای که دوست دارن چه کسای که ...
یه خاطره خوب باشی
یه خاطره خوب موندگار
یا یه خاطره خوب فراموش شده
(ز.م) -
آسمان کج شده بود و قطرات سرد باران ٫ مورب و کشیده به خط واحد سبز میخورد ... هر قطره راهی بروی شیشه میکشید و نهایتا تمام میشد ... نمیدانم شاید جایی هم جوی آبی رودی یا دریاچه ای زنده شود اما تا ظهر میمیرد ... شیشه های بخار گرفته حس خفگی را قدرت میدهد و باز هم نفس های گرم ...
از ورودی دانشکده که وارد میشوی چاله های آب عمیق تر میشوند ٫ پایت خطا برود تا چشمهایت خیس میشود ... اطرافت پر از گل های قرمز و نارنجی و سفید و سرو های بلند پای دربند و نخل های نیمه خشک و آشفته و گربه های کز کرده ...
حالا بی ادب ترینی وسط آداب پزشکی ! -
.
.
.
چون پوست از مار،از خودم بیرون آر،مرا
زین منجلاب هوس،دستِ عقلم را بگیرمیزند هر دم حماقت بر سرم یک چوب
ای ک دستت میرود،دستش را بگیرخودکار ما ز بی مغزی اشکی نریخت
ز دستم نامه ی ننوشته را جانا بگیر
.
.
.
«قسمتی از ی غزل،نمیدونم چقدر وزن و اهنگ دارع یا نه؟!،ولی خوشم ازش میاد» -
از خانه بیرون میزند ، در را نمیبندد
لبخند ها رو میخورَد ، دیگر نمیخندد
.
انگار امشب قرص ها در دستشان دار است
از هر نفس خسته ولی تا صبح بیدار است
.
در سینما فیلم جدیدی آمده : قرص فراموشی
یک داستان خوب : خودکشی قبل هم آغوشی
.
این فیلم آخر بود ، ظاهرا دیگر نمی ترسید
میلرزد و تا ساعت سه میرود با یک بغل تردید
.
از پشت گوشی یک نفر ... در گوش باد هی داد هی فریاد
لعنت که شارژ گوشی اش با رنگ خون هشدار میداد
.
آقا ! پنج بسته میدهی ؟ ... خسته ام ، خوابم نمی آید ...
بله ! بفرما ! نوش جان ! دیگر کسی در خوابت هم حتی نمی آید !
.
.
.
ساعت سه شده ... این اخرین بسته ... آخرین خنده ... آخرین اشک ... آخرین حرف نگفته ... آخرین ابهام ... آخرین امید ...
گوشی خاموش ... -
در زمستان شبی سرد و آکنده از درد
پس از فصل نارنجیِ عشق : فصلِ مرگ
به دنیای خواب و سیاهی ِ ما پا گشود
یه نوزادِ ... [ زمینه پر از خون و دود ]
از آن سو یکی می دَود به سمت پدر
یکی داد میزند : این درخت .. کو تبر ؟
به ناخن کشید تابلویی با رنگِ مات
یکم ظاهرا درد داشت خراشیدنِ آس-فالت !!
نترس از تفنگم خراب است .. سرت را بیاور جلو
یه نوزادِ پسر ... [ صدایت نمی آید ... الو ؟! ]
یه انفجار انتحاری .. یه بهمن که از قله ها میرسه
یه بهمن که کوتاهه .. به پک های آخر میرسه
یه شاعر که پاره شده .. گلویش ؟ نه ...
برای خنده بشماریم : یک ، دو ، ... ده
یه نوزاد پسر که انگار ... [ توی زندانی هنوز ؟ ]
صدای شلیکِ تفنگِ خراب عجیب است هنوز ... -
پشت کنکورم
روزگارم بد نیست
رویایی دارم..
خرده هوشی... سر سوزن ذوقی
پشت کنکورم...
منم و فکر کتاب
منم و خواب کتاب
من کوچک ... من تنها ...
منم و گم شده در لای کتاب...
گاه گاهی قلمی میکشم بر ورقی
از میان سهمی و سرعت و مغز
میکشم بیرون چند جمله نغز
گاهگاهی که شوم خسته ز درس
همدمم این قلم است
میکشم بر تن این کهنه ورق
خط خطی های عبث
چند جمله... چند بیت بی قافیه
میشود سهم من از کل هنر...
میشود سهم من از این زندگی
چند جمله که کسی ننخواندش...