خــــــــــودنویس
-
از خانه بیرون میزند ، در را نمیبندد
لبخند ها رو میخورَد ، دیگر نمیخندد
.
انگار امشب قرص ها در دستشان دار است
از هر نفس خسته ولی تا صبح بیدار است
.
در سینما فیلم جدیدی آمده : قرص فراموشی
یک داستان خوب : خودکشی قبل هم آغوشی
.
این فیلم آخر بود ، ظاهرا دیگر نمی ترسید
میلرزد و تا ساعت سه میرود با یک بغل تردید
.
از پشت گوشی یک نفر ... در گوش باد هی داد هی فریاد
لعنت که شارژ گوشی اش با رنگ خون هشدار میداد
.
آقا ! پنج بسته میدهی ؟ ... خسته ام ، خوابم نمی آید ...
بله ! بفرما ! نوش جان ! دیگر کسی در خوابت هم حتی نمی آید !
.
.
.
ساعت سه شده ... این اخرین بسته ... آخرین خنده ... آخرین اشک ... آخرین حرف نگفته ... آخرین ابهام ... آخرین امید ...
گوشی خاموش ... -
در زمستان شبی سرد و آکنده از درد
پس از فصل نارنجیِ عشق : فصلِ مرگ
به دنیای خواب و سیاهی ِ ما پا گشود
یه نوزادِ ... [ زمینه پر از خون و دود ]
از آن سو یکی می دَود به سمت پدر
یکی داد میزند : این درخت .. کو تبر ؟
به ناخن کشید تابلویی با رنگِ مات
یکم ظاهرا درد داشت خراشیدنِ آس-فالت !!
نترس از تفنگم خراب است .. سرت را بیاور جلو
یه نوزادِ پسر ... [ صدایت نمی آید ... الو ؟! ]
یه انفجار انتحاری .. یه بهمن که از قله ها میرسه
یه بهمن که کوتاهه .. به پک های آخر میرسه
یه شاعر که پاره شده .. گلویش ؟ نه ...
برای خنده بشماریم : یک ، دو ، ... ده
یه نوزاد پسر که انگار ... [ توی زندانی هنوز ؟ ]
صدای شلیکِ تفنگِ خراب عجیب است هنوز ... -
پشت کنکورم
روزگارم بد نیست
رویایی دارم..
خرده هوشی... سر سوزن ذوقی
پشت کنکورم...
منم و فکر کتاب
منم و خواب کتاب
من کوچک ... من تنها ...
منم و گم شده در لای کتاب...
گاه گاهی قلمی میکشم بر ورقی
از میان سهمی و سرعت و مغز
میکشم بیرون چند جمله نغز
گاهگاهی که شوم خسته ز درس
همدمم این قلم است
میکشم بر تن این کهنه ورق
خط خطی های عبث
چند جمله... چند بیت بی قافیه
میشود سهم من از کل هنر...
میشود سهم من از این زندگی
چند جمله که کسی ننخواندش...