خــــــــــودنویس
-
در زمستان شبی سرد و آکنده از درد
پس از فصل نارنجیِ عشق : فصلِ مرگ
به دنیای خواب و سیاهی ِ ما پا گشود
یه نوزادِ ... [ زمینه پر از خون و دود ]
از آن سو یکی می دَود به سمت پدر
یکی داد میزند : این درخت .. کو تبر ؟
به ناخن کشید تابلویی با رنگِ مات
یکم ظاهرا درد داشت خراشیدنِ آس-فالت !!
نترس از تفنگم خراب است .. سرت را بیاور جلو
یه نوزادِ پسر ... [ صدایت نمی آید ... الو ؟! ]
یه انفجار انتحاری .. یه بهمن که از قله ها میرسه
یه بهمن که کوتاهه .. به پک های آخر میرسه
یه شاعر که پاره شده .. گلویش ؟ نه ...
برای خنده بشماریم : یک ، دو ، ... ده
یه نوزاد پسر که انگار ... [ توی زندانی هنوز ؟ ]
صدای شلیکِ تفنگِ خراب عجیب است هنوز ... -
پشت کنکورم
روزگارم بد نیست
رویایی دارم..
خرده هوشی... سر سوزن ذوقی
پشت کنکورم...
منم و فکر کتاب
منم و خواب کتاب
من کوچک ... من تنها ...
منم و گم شده در لای کتاب...
گاه گاهی قلمی میکشم بر ورقی
از میان سهمی و سرعت و مغز
میکشم بیرون چند جمله نغز
گاهگاهی که شوم خسته ز درس
همدمم این قلم است
میکشم بر تن این کهنه ورق
خط خطی های عبث
چند جمله... چند بیت بی قافیه
میشود سهم من از کل هنر...
میشود سهم من از این زندگی
چند جمله که کسی ننخواندش... -
یه جای خوندم نوشته بود :
پیدا کردن بعضی ها شروع گم شدن خودته !
حالا اگه اون بعضی ها خود آدم باشه چی ؟
یعنی ؟
یعنی یه آدمی که خودشو پیدا کرده و گم شده؟
یا یه آدمی که تو خودش گم شده ؟
یا یه آدمی که خودش رو که گم کرده بود رو پیدا کرده و دوباره گم شده !
وقتی یکی خودش رو پیدا می کنه و گم میشه خودش میبینه که از پیدا کردنش از فکرش داره میره تو دیوار خودش میاد شروع به گم شدن خودش می کنه تا خودش پیدا بشه که نره تو دیوار طوری که خودش هم خودش رو نمیشناسه و وقتی باهاش حرف میزنه میگه خودتی؟
حالا به نظرت خودش فهمیده که این گم شدن برای خودش بوده و حالا خودش گم شده ؟!
یعنی با پیدا شدن خودش دوباره گم میشه یا پیدا ؟
اینکه یکی باشه که من باشه یعنی شروع گم شدن من ؟!
اصلا درسته این حرف ؟#نگار من یاد تو میافتم
اما آبان می تونست یه شکل دیگه ای باشه نمیدونم کدوم روزش اما یه روزش فرق داشت