کافــه میـــم♡
-
Fa D در کافــه میـــم♡ گفته است:
گاهی وقت ها هم آدم زیاد 'دوست' داره ولی وقتی میخوای دردو دل کنی میفهمی تنهایی
-
-
- رفیق:)
-
-
-
-
+میگَن پاییز یَنی رَفتَنِ آدَما،
هَمِهِ بَساطِشونو جَمع میکُنَنُ میرَن؛
اَمّا مَن چِرا پُشتِ پَنجِره هَنوزَم چِشم بِهِ راهَم ؟!
-دارو هاتو خوردی؟
+دِلتَنگی مَرَضِ عَجیبیهِ....
آدَمو آروم آروم ،ناآروم میکُنِهِ....
_پاییز ینی قشنگ نیس؟!
+قشنگه:)...
وَلی اِنصاف نیست قَشَنگیه پاییزو کِه میبینَم....
یادِ چِشاشُ چالِ گونَش بِیُفتَم؛)
_پس پاییز خوبه !
+پاییز تَنها یِه بَدی دارِهِه!...
صِدای خِش خِشِ بَرگاشو کَه میشنَوَم یادِ رَفتَنِش می اُفتَم.؛؛؛
_اگه همین الان از دور ببینیش چی کار میکنی؟!
+یِلَحظه میرم پیشِش ،هِفت آسِمونو میدَّرَمُ بَرمیگردَم:))
_بازم دلت هوایی شده؟!
+هَنوز دَلم هَواشو میکُنه...
هَوای کَسی کِه حَواسش بهِ هَمه بود جُز مَن ؛(
_بگذریم ازش....
+یادِش جهان را پُر غَم میکُنَد:|
وَ فَراموشی کیمیاست......؛
|آی-مان|
#
-
این پست پاک شده!
-
پاییز را دوست دارم… ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ! ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ! ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ! ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ! ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ! ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ...:)
-
تو هر اکیپ دخترونهای قطعا یکی از اینا هست:
اونی که متخصصه رابطهست و مشاوره میده ولی خودش سینگله!
اونی که ادعای عکاسی داره،ولی از۱۰۰تا عکسش۹۹تاش تاره!
اونی که درگیر عشق یهطرفست،دهنه همه رو سرویس کرده!
اونی که وقتی میگی:پشتمون یه اکیپِ پسر دارن چراغ میدن،توروخدا برنگردی نگاه کنی،همون ثانیه برمیگرده!
#رفیق_جانا -
نه کاکتوسا یه دفعه خشک میشن و نه آدما یه دفعه میرن
فقط چون بهشون توجه نمیکنیم و حواسمون بهشون نیست
فکر میکنیم یه دفعه اتفاق افتادن...️
-
ايڹقڐ آڐݦ ݗۅٻي ٻآۺ ݓآ اښݦݓ ݦيآڐ يہ جݦعيݓ اڹږژي ٻڳيږݧ!✫ᴥ︎︎︎
🧸 -
⌗ⁱ'ᵐ ⁿᵒᵗ ʸᵒᵘʳ ᶠʳᵉᵉ ᵗⁱᵐᵉ ᵖᵉʳ ʸᵒᵘʳ ˢᵉᶜᵒⁿᵈ ᶜʰᵒⁱᶜᵉ, ᵖʳⁱᵒʳⁱᵗⁱᶻᵉ ᵐᵉ ᵒʳ ˡᵉᵃᵛᵉ ᵐᵉ ᵃˡᵒⁿᵉ⌗
⌗من وقت آزاد شما برای انتخاب دوم شما نیستم، من را اولویت بگذارید یا مرا ترک کنید⌗
🧩
-
نذاز تو دلت سردی بشینه
گل من :)) -
جوری باشید که اگه یه ذره همنبودید ، یه عالمه
دلمون تنگ بشه براتون.
-
-
_گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی
باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟؟
دستامو دور لیوان چای
سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم،،،
_گفتم : هیچکدوم....
_گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونو انتخاب کن!!!
گفتم : اگه ماشین زمان داشتم،....نه میرفتم گذشته نه می رفتم آینده.
گفت : پس چیکار می کردی دیوونه؟؟
گفتم : زمان رو همین جا متوقف میکردم وُ
تا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چای
همین جا پیش |طُ| می موندم....
#