بیاین انگیزه بدین

[nazi.salehi]

منم خیلی از این موضوع اذیت میشم و خودمم زود قاطی میکنم گاهی وقتا
ولی الان شرایط بهتره
چون باهاشون صحبت کردم
مخصوصا پدرم
کاملا حل نشده ولی میشه یواش یواش
بابای من حتی بعضی وقتا حرف میزنمم گوش نمیده سرش تو گوشیه
و این منو خیلی ناراحت تر میکنه
خیلی وقتا به این نتیجه میرسم که اصلا با حرف زدن هم نمیتونم حلش کنم چون من یچیز دیگه میگم اونا یچیز دیگه
بهرحال تا جایی ک تونستم با حرف حل کردم الان یمقدار شرایط بهتره
ولی خب یه جاهایی واقعا کم میارم و ب این نتیجه میرسم که به یه مشاور نیاز دارم که هم با اونا حرف بزنه هم با من
ولی خب الان موقع این کارا نیست
و اینکه روحیات ما دخترا با مادرامون سازگارتره
درسته من یه خش بیفته به دست بابامم ضعف میکنم و خیلی رو خوشحال یا ناراحت بودنش حساسم
ولی خیلی از موضوعاتو نمیتونم بگم حتی اگ بگم مشکل دو برابر میشه و اینجور وقتا مامانم و انتخاب میکنم
و اینکه بدونید چه وقتایی باهاشون صحبت کنید خیلی مهمه
چون بعضی اوقات فکر پدرا مشغوله و حواسشون به ما که زود ناراحت میشیم نیست

[Najmeh Khatami]

._fatemeh_. سلام ببینید پدر مادر های ما حق دارند مخصوصا تو این سن اون ها نگران ما هستند اما چون متاسفانه در این زمینه آموزش ندیدن که چطور به ما کمک کنند مخصوصا تو این سن، برای همین این کار ها رو میکنن اما واقعا اگه امتحان شون کنید هیچی ته دلشون نیست جز خوشبختی ما...
به نظر من شما یه وقتی که پدر و مادرتان کاری ندارند بذارید و با آنها حرف بزنید اگه هم یه حرفی هست که نمیتونید بهشون بگید روی کاغذ براشون بنویسید یا تو واتساپ یا جای دیگه ای بهشون پیام بدین. و اون ها رو مطمئن و خاطر جمع کنید که به فکر درس ها تون هستید و .... و هر چی که توی دلتون هست رو بهشون بگید. مسلما شما رو درک میکنن چون بالاخره اون ها هم یه زمانی دوران جوانیشون رو گذروندن.
در آخر هم یادتون باشه که فقط خود شما هستید که رهبر خودتون هستید و هیچکس نمی تونه مانع شما از رسیدن به اهداف و کار ها تون بشه پس به خودتون ایمان داشته باشید و از دست اون ها هم دلخور نشین

[MaryaM._.sh]

چقدر الان ب این تاپیک نیاز بود
خب تقریبا سرم انداختم پایین رفتم و اومدم
تو شهرستانی ک زندگی میکردیم و پدرم روهمه میشناختن
قیافه خوبی دارم اینقدر خوب ک بهم میگن مدل شو
اغلب حتی معلم فیزیکم بهم میگفت چرا تو با هیچ کس رابطه نداری
چرا هروقت بیرون میبینمت سرت پایینه و تند راه میری بدون توجه ب اطراف
خودشون ی اکیپ دختر و پسر داشتن
همیشه بهم میگفت بیا توجمع ما
ولی من فقط ن بخاطر آبرو بابام ن
۲۱ سال اینقدر رفتم آروم واومدم ک کسی حتی اگه منو میشناخت ب واسطه بابام بود
تو تنهایی خودم خیلی ب خودم ضربه زدم چ جسمی چ روحی
اما حس میکنم اشتباه بود
این همه رو گفتم چون الان ی حرف بابام خیلی عذابم میده
ک مگه چیکار کردید؟مگه چ گلی ب سرم زدید
وشاید اگه الان ی مرد تو زندگیم نبود و بخاطر اون نبود
ازاین خونه میرفتم حیف نمیتونم راضیش کنم
و صدحیف ک‌ نمیتونم مثل همه اطرافیانم برم دانشگاه آزاد و پیام نور
و الان تنها چیزی ک میخوام دست از سرم بردارن
بذارن ب حال خودم زندگی کنم همین

[MaryaM._.sh]

گاهی میگم چرا نرفتم تو اینستا
چرا نرفتم منم مثل اونا قید درس و دانشگاه میزدم و از ی راه دیگه پول درمیاوردم و خیلی زودتر از این حرفا جدا میشدم
فقط میخوام بگم نباید خوب بودم
نباید و نباید و نباید
فقط میخوام چیزایی ک‌رو دلم سنگینی میکنن رو بگم
اصلا نمیخوام نصیحت بشنوم
و از مقام والا پدرو مادر بشنوم
چون اگه روزی مادر شدم و شدم مثل پدرو مادر خودم
مطمئنا نمیذارم بچه ای پاش رو تواین دنیا بذاره

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh میدونی بنظرم بعضی وقتا انقدر ک خودمون نیستیم فک میکنن ک وظیفمونه اونیکه اونا میخوان باشیم
نمیبینن ک خیلی از کارایی ک میکنیم یا خیلی از کارایی ک ازش صرف نظر میکنیم بخاطر اونااست و عقایدشون و حرف و بقول خودشون آبروشون

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh میدونی بنظرم بعضی وقتا انقدر ک خودمون نیستیم فک میکنن ک وظیفمونه اونیکه اونا میخوان باشیم
نمیبینن ک خیلی از کارایی ک میکنیم یا خیلی از کارایی ک ازش صرف نظر میکنیم بخاطر اونااست و عقایدشون و حرف و بقول خودشون آبروشون

دقیقا

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh نمیگم منم مثه توام
یکم شرایطت سخت تره
ولی تفریح منم خارج از خونه همون مدرسه بود ک تموم شد
اینستا هم اگ داشتم بواسطه ی عمو و بقیه و فامیل باور کن حتی از سایه ی خودم میزاشتم حرف درست میشد
سر عکس یه ناخن شکسته ی بدون لاک داستان شد
ک اصلا چیزی نبود
چرا؟ چون همیشه حرف حرفه اونا بوده و آدم معقولی بودم
و مطابق میل اونا بودم

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh نمیگم منم مثه توام
یکم شرایطت سخت تره
ولی تفریح منم خارج از خونه همون مدرسه بود ک تموم شد
اینستا هم اگ داشتم بواسطه ی عمو و بقیه و فامیل باور کن حتی از سایه ی خودم میزاشتم حرف درست میشد
سر عکس یه ناخن شکسته ی بدون لاک داستان شد
ک اصلا چیزی نبود
چرا؟ چون همیشه حرف حرفه اونا بوده و آدم معقولی بودم
و مطابق میل اونا بودم
دقیقا اشتباه بود دختر خوب بودن کاملا اشتباه بود
هرچند من دختر خوبی نبودم کلا(ولی ب ظاهر خیلی خوب بودم)
اما حس میکنم وقتشه تمومش کنم

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh در درک کردن گفته است:

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh میدونی بنظرم بعضی وقتا انقدر ک خودمون نیستیم فک میکنن ک وظیفمونه اونیکه اونا میخوان باشیم
نمیبینن ک خیلی از کارایی ک میکنیم یا خیلی از کارایی ک ازش صرف نظر میکنیم بخاطر اونااست و عقایدشون و حرف و بقول خودشون آبروشون

دقیقا

بنظرم الان طی یه جرو بحث یا مشکل پیش اومده دلخوری
باید بزاری زمان بگذره یکم اروم شی بعد تصمیم بگیری

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh در درک کردن گفته است:

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh میدونی بنظرم بعضی وقتا انقدر ک خودمون نیستیم فک میکنن ک وظیفمونه اونیکه اونا میخوان باشیم
نمیبینن ک خیلی از کارایی ک میکنیم یا خیلی از کارایی ک ازش صرف نظر میکنیم بخاطر اونااست و عقایدشون و حرف و بقول خودشون آبروشون

دقیقا

بنظرم الان طی یه جرو بحث یا مشکل پیش اومده دلخوری
باید بزاری زمان بگذره یکم اروم شی بعد تصمیم بگیری

متاسفانه الانم نمیتونم تصمیم رو تک نفره بگیرم
و فقط میخوام بذارنم ب حال خودم
و امشب میخوام تموم کنم
و مشکل بزرگ تر پدر ومادر من واسه بقیه زندگی کردن همیشه خدا

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh امشب چیو تموم کنی؟
چرا نمیتونی تک نفره تصمیم بگیری؟

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi تقرییا تمام حرفام بزنم و دیگه اجازه دخالت ندم ب کسی
چون اقوام دور هم واسه من تصمیم میگیره‍️
برادرم و کسی ک بهش علاقه دارم دو نفری هستن ک خیلی دوسشون دارم و مجبورم توخونه بمونم

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh اونا دست خودشون نیست
از اول با این افکار زندگی کردن
خیلی چیزا که الان عیب نیست و عیب میدونن
پدر مادر منم تقریبا همینجورین
توی اختمونی زندگی میکنیم ک اوناییکه میان بعده چن سال هنوز منو نمیشناسن
من ناراحت نیستم از این قضیه
تو محل هرچی کمتر تو دید باشه ادم بهتره
ولی مشکل همون درک نکردن پدر مادراس ک گاهی زیاده روی میشه

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh بنظر من باید یواش یواش این کارو کنی
یواش یواش کارایی ک دوسداریو انجام بدی
یهو تغییر کنی نمیشه که
یجوری یواش تغییر کنی که اصلا نفهمن تغییر کردی
جوری نباشه که به ضررت باشه هااا
منظورم یه تغییر منطقیه
فکراتو بکن تصمیم اشتباه نگیری

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi من کلا دختر منزوی هستم
ب حدی ک دوساله حتی دختر عمه م ک مثلا خواهرمه ندیدم
منم زیاد از دیده شدن خوشم نمیاد
ولی مشکل اینجاس منم میتونسم آدم خیلی بدی باشم
خوش گذرون باشم و...
اما وقتی میگه مگه چیکار کردی؟مگه چ گلی ب سرم زدی
باید بدونه منم میتونستم خیلی جاها خیلی کارا کنم و نکردم

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh میدونم
میفهمم چی میگی
اما تو الان نباید به خاطر یه حرف کاری کنی که به ضررت باشه
کی تو خونه رابطش با بابات بهتره که باتوام خوب باشه؟
یکیو واسطه قرار بده
که حرفش برو داشته باشه
که یواش یواش هرازگاهی با بابات حرف بزنه
من خودم اکثر مواقع ک میخام حرف بزنم ب دعوا میکشونم یا تهش گریه میکنم
اون سیاستی ک باید و ندارم ک بتونم حرف منطقیمو بهشون برسونم

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh همین حرفا و کارایی ک میگی باید بدونه رو اون شخص بگه بهش
ولی یجوری نباشه که نتیجه برعکس بده

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi در درک کردن گفته است:

MaryaM._.sh میدونم
میفهمم چی میگی
اما تو الان نباید به خاطر یه حرف کاری کنی که به ضررت باشه
کی تو خونه رابطش با بابات بهتره که باتوام خوب باشه؟
یکیو واسطه قرار بده
که حرفش برو داشته باشه
که یواش یواش هرازگاهی با بابات حرف بزنه
من خودم اکثر مواقع ک میخام حرف بزنم ب دعوا میکشونم یا تهش گریه میکنم
اون سیاستی ک باید و ندارم ک بتونم حرف منطقیمو بهشون برسونم

خواهرم ازدواج کرده و تنها کسی ک ب شدت هوامو داره داداشمه

[nazi.salehi]

MaryaM._.sh خب داداشت با بابات رابطش خوبه؟؟؟
میتونه قانعش کنه؟؟
هرازگاهی یکم نرمش کنه؟؟

[MaryaM._.sh]

nazi.salehi ن دیگه گذشت از نرم کردن
میدونی من اجازه نمیدم کسی واسه اینده م تصمیم بگیره
سال دوم دبیرستان مجبورم کردن ب رشته تجربی
گفتم من آدمش نیستم من نمیتونم زیست بخونم
من مغزم فقط رایضی و فیزیک میکشه
گفت ن
گفت ن و ن و ن
الانم میخواد واسه دانشگاهم تصمیم بگیره ک اجازه نمیدم
شده دعوا هم دیگه اجازه دخالت نمیدم