-
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
ولی من تو کلاسمون از قصد تیکه کلامای معلمارو میگفتم...ب خصوص پیش دانشگاهی...میز اول جلوی معلمم میشستیم ...البته من خجالتی بودما...مثلا تیکه دبیر عربیمون این بود ک میگفت چندتا؟!مثلا میگفت چندتا خوبید؟! ...منم ی بار گفتم استاد چندتا خوبید؟!ی لبخندی زد ج نداد بهم سرش پایین بود...
خجالتی بودی این بودی حالا
خخخخخخخخ....اره...کارام زیر زیرکی بود...اگ چیزی میشد کسی بهم شک نمیکرد...تازه همه دبیرای پیشمون مرد بودن!:/
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F مهسا جرا بیکار مگه درس نمیخونی دختر جون؟؟؟
امسال ینی کنکور ۹۵ پشت کنکوری بودم...میرم دانشگاه چند روز دیگ اگه خدا بخواد ...
به سلامتی مبارکه پس هم سنیم رشتت ریاضیه نه؟؟
عب نداره بدونم چی و کجا؟؟ -
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F مهسا جرا بیکار مگه درس نمیخونی دختر جون؟؟؟
امسال ینی کنکور ۹۵ پشت کنکوری بودم...میرم دانشگاه چند روز دیگ اگه خدا بخواد ...
به سلامتی مبارکه پس هم سنیم رشتت ریاضیه نه؟؟
عب نداره بدونم چی و کجا؟؟۱۹ سالمه...ریاضیات دانشگاه خواجه نصیر :-$
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@مهساااا در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F مهسا جرا بیکار مگه درس نمیخونی دختر جون؟؟؟
امسال ینی کنکور ۹۵ پشت کنکوری بودم...میرم دانشگاه چند روز دیگ اگه خدا بخواد ...
به سلامتی مبارکه پس هم سنیم رشتت ریاضیه نه؟؟
عب نداره بدونم چی و کجا؟؟۱۹ سالمه...ریاضیات دانشگاه خواجه نصیر :-$
منم 19 ام
دیروز دختر خالم مسخرم میکرد یه ذره بچه بهم میگف اگه کنکور قبول شی من قزوین شیرنی میدم بیشور ....
منم گفتم دیپلمت بگیری من قزوین شیرنی میدم
ههههه
نشست سر جاش -
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@مهساااا
به گذشته فکر نکن....انگیزت باید خیلی زیاد باشه...
منم هدفم ریاضیات نبود...تغییر رشته میدم تو دانشگاهارررره فک نمیکنم
میخونم برا رتبه 1
البته اگه بتونم رتبه 1 از چنگ دکتر در بیارم
هههههه -
یادمه اول دبیرستان بودم،اخر سال که بحث فیزیک مربوط به چشم بود معلم درباره دوربین و نزدیک بین می گفت که یکی از بچه ها بلند شد گفت اقا اجازه چشم شما دوربینه یا نزدیک بین.اونم پاسخ داد گفت دوربین ،پسره هم گفت زحمتی نیست از، مون یه عکس بگیر.
-
Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادمه اول دبیرستان بودم،اخر سال که بحث فیزیک مربوط به چشم بود معلم درباره دوربین و نزدیک بین می گفت که یکی از بچه ها بلند شد گفت اقا اجازه چشم شما دوربینه یا نزدیک بین.اونم پاسخ داد گفت دوربین ،پسره هم گفت زحمتی نیست از، مون یه عکس بگیر.
عجب
-
دوران سوم دبیرستان معلم نداشتیم یکی از بچه ها دلستر خورده بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که تو گینس ثبت بشه ته قوطی دلستر رو پاشیدیم رو تخته و تخته رو پاک کردیم چنان بوی گوسفندی گرفته بود هرکی میومد فکرمی کرد طویلس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
اول دبیرستان بودم دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم یه فکری زد سرم..
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم -
یادش بخیر رفته بودیم مشهد اردو، اونم سال پیش دانشگاهی، یه نفر هم تازه امسال وارد مدرسه ی ما شده بود دراز کشیده بود تو حسینیه داشت درس می خوند و مدیرم بالا سرمون که یه موقع بچه ها همدیگر رو نکشند
یه لحظه مدیر رفت بیرون 4 تا از بچه ها پریدم یه پتو رو انداختیم وسط و اون تازه وارد رو انداختیم روش، هر کس یه گوشه ی پتو رو گرفت و پرتش می کردیم بالا.
تو پرتاب آخر که طرف خورد به سقف ( حسینیه سقف خیلی بلندی داشت ) مدیر اومد تو همه فهمیدن اومدند مشهد که برن حرم :trollface: و پتو رو ول کردند....
بد بخت با سر خورد زمین تا آخر اردو گردنش کج بود
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادش بخیر رفته بودیم مشهد اردو، اونم سال پیش دانشگاهی، یه نفر هم تازه امسال وارد مدرسه ی ما شده بود دراز کشیده بود تو حسینیه داشت درس می خوند و مدیرم بالا سرمون که یه موقع بچه ها همدیگر رو نکشند
یه لحظه مدیر رفت بیرون 4 تا از بچه ها پریدم یه پتو رو انداختیم وسط و اون تازه وارد رو انداختیم روش، هر کس یه گوشه ی پتو رو گرفت و پرتش می کردیم بالا.
تو پرتاب آخر که طرف خورد به سقف ( حسینیه سقف خیلی بلندی داشت ) مدیر اومد تو همه فهمیدن اومدند مشهد که برن حرم :trollface: و پتو رو ول کردند....
بد بخت با سر خورد زمین تا آخر اردو گردنش کج بود
دمتون گرم -
تیه خاطره دیگه:
تو اردو ها ما گروه گروه می شدیم، هر گروه یه کار می کرداون شب وظیفه ی ما شستن دیگ ها بود، یهو دیدیم یه نفر رو پیچیدن دور ملحفه و دارند میارند، چشت روز بد نبینه ما که دیگ میگ رو ول کردیم در رفتیم
طرف رو انداختن تو دیگ تا می خورد زدنش
آخرش اون یکی دیگ رو گذاشتن سرش و با ملاقه می زدند تو سر دیگ .... حالا بعدا گفتن چون تو خواب خروپوف می کرده :trollface: