♡شهدا♡
-
کوله پشتی پر از مهمات علی آتش گرفت و نتوانستند از او جدایش کنند،
تمام بدنش سوخت و بر اثر حرارت آب شد اما صدایش درنیامد تا عملیات لو نرود...
نوجوان 16 ساله
شهید علی عرب
ستارگان خاکی -
https://www.namasha.com/v/T4t76a8t
نماهنگ زیبای "ضربان حرم"
بیاد سردار دل ها، سیدالشهدای مدافعان حرم حاج قاسم سلیمانی
ارزش دیدن داره -
لایقشهادتنیستم...
یااسلامهنوزبامنکارداره...شهیدجمراسے
خدایِمن...
ماازاینکهبههیچدردینمےخوریم...
خستہشدیم... -
امشب به مامانم گفتم اگه محمد"داداشم"بخواد بره سوریه میزاری؟
_گفتن نه
میخواستم عکسالعمل مامانم ببینم
با داداشم بحث ادامه دادیم
کمکم دیگه جدی حرف زدیم
مامانم آخراش دیگه میخواستن گریه کنن
تهشم دعوام کردن که چرا این افکار انداختم تو سر داداشم...
فقط خواستم بگم مادرای شهدا چه دلی دارن که بعد رفتن پسرشون
میگن واسه پول رفتن...
(نفهمیدمم کدوم پول!!!)
توی یادوارهی شهدای روستای ما پدر شهید صدا میزدن و یه پتو با نمیدونم لوح تقدیر بود، چی بود میدادن بهشون!!!
آدم خجالت میکشه واقعا... -
-
شهید حاج قاسم سلیمانی :
"شب قدر" همه مشکلات را در خودمان جستجو کنیم....
اگر ما آرزومندیم که به دوستان شهیدمان ملحق شویم باید مصداق تعبیر شهید بزرگ احمد کازرونی باشیم که فرمود "کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک شهید را ملاقات کرده است". -
به این قشنگی که شما شهید شدین...
ما حتی نمیتونیم بخوابیم...
شهید احمد عسگری
شهادت:۱۳۶۳/۲/۱۳؛فکه -
عکسی دیوانه کننده...
حاشیه نیزارهای جزیره مجنون
رزمنده ای که سلاحش رو زمین نگذاشت و تا آخرش ایستاد...
رفتنـــد تا بمانیم...شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
-
بسیجی که باشی...
جنگ باشد تیر میخوری
و صلح باشد فحش ...باید پاسخ هم بدهی که چقدر پول و امتیاز گرفتی که جانت را کف دست گرفتهای؟!
می فهمی نمیتوانی عادی باشی، عادی بگذری، عادی زندگی کنی...
یک دنیا دشمن برای خودت تراشیدی...
بسیجی که باشی و در حال ذکر یعنی ریاکاری و به دنبال منافع !!
و کسی چه میداند تو برای بسیجی بودن تمام منافعت را زیر پا گذاشتی....آدمی و ممکن است گاهی بلغزی و امان از لغزشت که با لغزش تو تمام اسلام به فنا می رود و می شود بزرگترین سوتی چهل سال انقلاب!!!
آبروی بسیجیهای دیگر هم می رود!!
ولی دستاندازی فلان آقا و آقازاده به بیتالمال اصلا دیده نمیشود.️ خلاصه بسیجی که باشی معمولی نیستی .... خاصی !!!!
مسخره ات بکنند انتقاد است!
جواب بدهی بی جنبه ای و بی تدبیر!
فقط شهید شوی مقدسی و اگر بمانی دیوانهات نامند و گویند به تو چه ربط داشت؟!در فتنه منافقین و جنگ با داعش باید سینه سپر کنی برای مردم...
جنگ و فتنه که تمام شد تبدیل به یک تندرو، خشونت طلب و افراطی میشوی!!!سربلندی بسیجیانی که اصلا اسمشان برده نمیشود و در عین گمنامی باید بزرگترین کارها را انجام بدهند، حتی دریغ از یک نام ، همانهایی که وقتی شهر نسبتا آرام است در تلاطم فتنه حضور دارند و برای سربلندی تمامی بسیجیان مخلص جان برکف وسربازان ولایت صلوات
-
بعضے از روزهاي جمعہ
تلفنِ همراهش خاموش بود،
وقتے دلیلش رو میپرسیدم،
مےگفت:ارتباطم رو با دنیا کمتر میکُنم
تا امروز کہ متعلق
بہ امام زمانم«عج»هست،
بیشتر با امام زمان باشم!
بیشتر بہ یاد امام زمان باشم..!شهیدمحسنحججے
-
ابراهیم می گفت :
اگر جایی بمـانے ڪہ احدے بہت نرسـد ڪسی ڪہ تو رو نشناسہ
خودت باشــے
و مولا هم بیـاد سـرتو روے دامن بگیره
این خوشگلترین شہادته...!شهید ابراهیم هادی
-
این پست پاک شده!
-
خدایا به من توفیق ده که نیمه شبها
صداۍ العفو العفو خود را بلند کنم و دلم
میخواهد در راهت خندان شهید شوم...شهیدحسینحیدری
-
#عاشقانه شهدا
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادی...؟
چیه فاطمه...؟"چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...
از دل تنگم گفتم...جانا ز فراقِ تو این محنتِ جان تا کی...
دل در غم عشقِ تو رسوایِ جهان تا کی...از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...️
نوشتم "هادی...
فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...
دیدمش…
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...مـن صدایش زدمُ و گفٺ عزيـزم جانـم…
با هـمـين یک کلمه قلـبِ مـرا ريخت بهم...صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟
چیه فاطمه…؟
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...همسر شهید هادی شجاع
-
نمیتونم طبیب برات بیارم
به روی من ،همه درا رو بستن
دیگه نمیزارن زنده بمونی
همونایی که پهلوتُ شکستن
آخه نفس بکش جَوون حیدر
آخه نفس بکش
دیگه قسم ندم به جون حیدر
آخه نفس بکش که داره میبُره امون حیدر
#یا فاطمه -
دارائیت را اگر از دست دادی
شهید نمیشوی
دارایی ات را اگر با دست دادی...
شهید خواهی شد.شهید ابراهیم هادی
-
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید...
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید...
بهخداقسماینجاکربلامیشود...
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند...شهیدمجتبیعلمدار
-
#صرفاجهتاطلاع
خون دخترای سرزمینمون
اززنهاودخترایسوریهوعراقوفلسطینو
افغانستان ...
رنگیترنیست !!
فقطمحافظهایبهتریدارن ...#قدربدونیم
-
خواستیم با حرفهایمان ، راه شهدا را ادامه دهیم ...
اما دیدیم
راه شهدا رفتنےست ..
نه گفتنی...
این زندان دنیا ...
این گناهان بےشمارمان
آخر لنگــ مےکند پای رفتن را... -
شهید مجید صدفساز
-خاطره ای از برادر شهید:
یک روز که مجید در خانه بود و من و برادرم و خواهرانم هم در منزل بودیم، شنیدم با تبسم خاصی که بر لب داشت به مادرم می گفت:
من مثل علی اکبر امام حسین(ع) شهید می شوم.
هنوز یک هفته به عملیات فتح المبین که مجید در آن به شهادت رسید، مانده بود.
نکته عجیب این بود که وقتی این جمله را به مادر گفت دستش را روی سرش گذاشت و گفت:
تیر عراقی ها به سرم و چشمم می خورد. بعد ادامه داد و گفت:
مادر مرا ببخش که این حرف را می زنم ولی به خاطر وضعیتی که سر و صورت من پیدا می کند دوست ندارم در غسالخانه بالای سر من حاضر باشی و مرا در این وضعیت ببینی و ناراحت بشوی.
بعد از مادرم خواست او را حلال کند و ببخشد. مادرم هم به او گفت:
تا زنده هستی تو را حلال می کنم و چون می خواهی که به غسالخانه نیایم از همین حالا تو را حلال می کنم.
این را گفت و به گریه افتاد.
حبیب برادرم سعی کرد مادرم را آرام کند که مجید ادامه داد:
در مورد غسل بدنم هم با آیت الله قاضی (نماینده امام و امام جمعه وقت دزفول) صحبت کرده ام و ایشان گفته است اگر کسی در میدان جنگ و در معرکه شهید شود، احتیاجی به غسل ندارد و می توانند با همان لباس او را دفن کنند.
روز بعد که با او به «بهشت علی» رفتیم تا مجید بر سر مزار دوست شهیدش محمد افخم فاتحه ای بخواند به من وصیت کرد او را در کنار دوستش به خاک بسپاریم.
اتفاقا در کنار مزار شهید افخم قبری خالی بود که روی آن را با حلبی پوشانده بودند. مجید آن ورقه حلبی را برداشت و به دقت درون آن را نگاه کرد، بعد به من گفت:
وقتی شهید شدم مرا در همین قبر به خاک بسپارید.
همین طور هم شد و تمام حرفهایی که به مادرم زده بود درست از آب درآمد.
مجید که متولد سال 1342بود در مورخ 61/1/2 در منطقه دشت عباس در عملیات فتح المبین در تپه چشمه یک گلوله کالیبر 75تیربار به چشم راست او خورد و از پشت سر او خارج شد و سرش را متلاشی کرد و با همان وضعیت که در منطقه به شهادت رسیده بود و در قبری که گفته بود به وصال دوست شتافت.منبع: کتاب لحظههای آسمانی/ کرامات شهدا/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد