هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
آدم قلبش میشکنه وقتی وضعیت یه سری بچه ها توی مناطق محروم رو می بینه
مناطق محروم که هیچ.. -
داشتم رتبه های برتر شهرمون رو میدیدم کجاها قبول شدن
از سالهای قدیم تا الان... احساس بی هدفی و رو کامل از انتخاب های قطاری و یکسان بچه های نظری حس میکردم :))) یا همه علاقه های یکسانی داشتن یا ... ولی این وسط رشته های قبولی بچه های هنر یه حس علاقه واقعیشون رو بهم منتقل میکرد... تنوع رشته هاشون خیلی متفاوت بود عکاسی نوازندگی موسیقی جهانی و... و انصافا که بین اونا انتخاب های تکراری ندیدم!:))
اگه کسی از تنوع رشته های نظری بی خبر باشه میگفت ما فقط
پزشکی و حقوق و برق و مکانیک و کامپیوتر داریم رشته دیگه ای هم مگه هست؟ :)) البته دنیای هنر هم غیر از اینا میدیدم .. بگم دنیا بهتره تا رشته
ایا واقعا علاقه داشتی؟ یا این انتخاب های تکراری راست میگویند؟ -
SiliS
دیسلایک ها رو برداشتم آقای سیلیس
شبتون آروم -
برام سواله که من زودرنج شدم
یا این مدت واقعا یه عده تغییر کردن؟...
چون حس میکنم ظرفیتم پر شده... -
#حفظدونم
وسط درگیریام خندهام گرفت️ -
هی تلاش میکنم که برم و یه کاری بکنم
باز انگار اونقدری بزرگ نشدم و میام بیرون...
رفتار بچه ها اذیتم میکنه...
گاهی اونقدری که بخوام بزنم زیر همه چی...
دارم تلاش میکنم که دووم بیارم...
ولی فقط دو ترم اول بود که بین اون جمع احساس خوبی داشتم...
احساس
صمیمیت
همکاری
مهربونی
کارای همدیگه رو انجام دادن...
با عشق...با امید...با انگیزه...
ارزش دادن به تک تک بچه ها
مهم بودنِ حضورشون
آدم دنبالشون فرستادن
با لبخند جوابشونو دادن
مهم بودنِ دغدغه هاشون
هیچ وقت یادم نمیره که وقتی گفتم:اصن کی گفته خدا هست؟!
و هزار و یکی سوال دیگه که همهی باوراشو بردم زیر سوال
به جای تاسف خوردن و کارای دیگه
راهنمایی کرد! تشویق کرد!
خیلی اتفاقا میفتاد اون روزا
با عشق و دور از غرور براشون صندلی رو تمیز کردن...( انگار بین این دانشجوها خیلی عادی و معمولی بود که بخوان صندلی خاکیِ بقیه رو هم تمیز کنن..)
خیلی چیزا که باعث شد بخوام این ترم بعد یک ترم فاصله
دوباره به جمعشون بپیوندم...هرچند کم...تا کنارشون یاد بگیرم و بزرگ شم...
ولی انگار آدمای قبلی نیستن...یعنی خوباشون نیستن...
فاطمه هم شاید برا همین احساسات نیست...کاش میشد درستش کرد...این ترمم انگار زهرا و اون یکی پا گذاشتن رو گلوم! و دارن خفه میکنن!نه تنها من...بلکه تک تک گروه رو...
-
و منی که دیگه ترم اولیِ اونجا نیستم...
و باید سعی کنم درستش کنم...
از کجا؟...
+خودم...
اینجا میام بیشتر و بیشتر غر میزنم
چون گاهی کششم تموم میشه...
گاهی در برابر خودخواهیاشون نمیتونم آروم باشم و صبر پیشه کنم!گاهی سختمه سکوت!
دوست دارم راحت و مستقیم حرفمو بکوبم تو صورتش!
و نمیدونم الان باید ولش کنم تا بفهمه نوکرش نیستیم
یا بمونم و بذارم خودش صدسال بعد بفهمه...
و حقیقتا الان گزینهی یک مدنظرمه!
ولی جواب نمیده!!! بدتر میشه بهتر نمیشه!
ولی نه هیئتشون به من حس هیئت میده
نه کاراشون...
دلی نیست...
نمیخوام با یه مشت آدمِ مدرکی و خودنما کار کنم
مگه زورهههههه
وای خدایا...
گاهی احساس خفگی میکنم اینجا! -
روش یک اصلا جوابگو نیست...
کاش قلبم مثل قبلیا بزرگبود...
کاش صبور بودم... -
بخوابم ۸صبح کلاس دارم...
-
پرستو بابایی مرسی اگه میموندن شاید سال ها بعد بین پست های رای منفیتون میدید
-