هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Gharibe Gomnam
من نمیدونم چرا تو خوابام انقدر احمقم
تو سواحل اینجا مثلا موتور چهارچرخ موتور ماشین اینا لب ساحل با سرعت میرن بعضیاشونم انقدر سرعتشون بالاست که انگار اصلا واسشون مهم نیست شاید ادمی چیزی سر راهشون باشه
من لب ساحل بودم هوا افتابی بود یه نیسان آبی با سرعت نزدیک ساحل میرفت منم پریدم پشت نیسان
این راننده خنگ هم رفت تو ااااب
بعد با نیسان رفت تو عمق ۴ متر من افتادم تو آب بعد اونجا تو آب کروکودیل بود
یه قایقیه داد زد احمق ادم پشت ماشینته
این نیسانم یهو ترمز زد دید من افتادم تو آب
مرده یکی زد تو سرش گفت یاخدا بدبخت شدیم
منم رفتم ته اب اصلا دست و پا نزدم همیشه شنیده بودم از بزرگترا که میگفتن وقتی حس میکنی داری غرق میشی هرچی دست و پا بزنی زودتر میمیری و زودتر ریه هات پراز آب میشن
خلاصه اینکه من فکر کردم میمیرم
چشمامو باز کردم دیدم تو یه خونه ام همون اقاهه و زنش و کلا فک و فامیلاش اونجان من سیخ نشستم گفتم من کجاام؟ چیشده؟
زنش چادر شب به کمر بسته بود با همون لهجه خودمون گفت افتادی تو آب بیمارستان بودی دیگه دیشب اوردیمت خونمون
پرسیدم من الان چندوقته بیهوشم؟ زنه گفت ۳ ماه
داد زدم سه مااااه؟
وااآی مدرسه امتحان کنکور مادر پدرم وای حتما تا الان خیلی نگران شدن وای بدبخت شدم
حالا جالبیش اینه خوابم خیییلی واضح بود انگار که من دقیقا با مغز و جسمم دقیقا همونجا بودیم
یهو پریدم پایین کفاشمو گرفتم رفتم بیرون
اونا سر چهار راه بودن خیابوناهم همون بود دویدم برم سمت خونه تو راه دوستمو دیدم با لبخند سلام بهش کردم اون با تعجب نگاهم کرد
گفتم مشکات منم نشناختی؟
دوباره با تعجب نگاهم کرد
رنگم پرید دویدم راهمو عوض کردم سمت مدرسه
معاون پرودشیمو دیدم گفتم سلام خانوم فلانی اونم سوالی نگاهم کرد گفت شما؟
انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
گفتم.مگه شما خانوم فلانی نیستین؟ گفت نه
برگشتم که برم یهو دیدم معاون پرورشیامون ۳ تا شدن
یکیشون منو شناخت
گفتم خانوم چخبره اینجا؟
برگشت اوناهم دیدن تعجب کردن
برگشتم دیدم هرکی تو خیابون یکی دوتا از خودش هستن من ولی هیچ کسی ازم نبود
دست معاونمو گرفتم خیلی جوونه گفتم بریم سمت مسجد
اونجاهم وضعیت همین بود
بعد من داد زدم اینجا دنیای ما نیست هرکی باید چشماشو ببنده به خاطرات خودش تو دنیای خودش تمرکز بکنه و برگرده همین کار رو کردیم وقتی چشمامو باز کردم دیدم هیچکس نیست
خیلی سم بود -
Gharibe Gomnam
آقااااا
رعایت کنید لطفا
افطاری زیاد نخورید نتیجش این میشه -
پسرهی احمق...
آخه بیشعور!
تو که همه چی اون رو می فهمیدی
الان تازه یادت اومده؟!
حداقل میزاشتی کنکورشو بده بعد مضخرف میبافتی به هم -
کاش بودی که یکی میزدم تو دهنت که دفعه آخرت باشه...
خودت می فهمیدی
اون گفته من اصلاا نمیخوام
عین چی ول کن نبودی
۲سال باهاشی بعد تازه عقلت اومده سر جاش؟! -
اگه نمیفهمیدی حق با تو بود
ولی می فهمیدی و بازم حرف الکی میزنی رو مخه رومخ! -
Gharibe Gomnam در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Gharibe Gomnam
من نمیدونم چرا تو خوابام انقدر احمقم
تو سواحل اینجا مثلا موتور چهارچرخ موتور ماشین اینا لب ساحل با سرعت میرن بعضیاشونم انقدر سرعتشون بالاست که انگار اصلا واسشون مهم نیست شاید ادمی چیزی سر راهشون باشه
من لب ساحل بودم هوا افتابی بود یه نیسان آبی با سرعت نزدیک ساحل میرفت منم پریدم پشت نیسان
این راننده خنگ هم رفت تو ااااب
بعد با نیسان رفت تو عمق ۴ متر من افتادم تو آب بعد اونجا تو آب کروکودیل بود
یه قایقیه داد زد احمق ادم پشت ماشینته
این نیسانم یهو ترمز زد دید من افتادم تو آب
مرده یکی زد تو سرش گفت یاخدا بدبخت شدیم
منم رفتم ته اب اصلا دست و پا نزدم همیشه شنیده بودم از بزرگترا که میگفتن وقتی حس میکنی داری غرق میشی هرچی دست و پا بزنی زودتر میمیری و زودتر ریه هات پراز آب میشن
خلاصه اینکه من فکر کردم میمیرم
چشمامو باز کردم دیدم تو یه خونه ام همون اقاهه و زنش و کلا فک و فامیلاش اونجان من سیخ نشستم گفتم من کجاام؟ چیشده؟
زنش چادر شب به کمر بسته بود با همون لهجه خودمون گفت افتادی تو آب بیمارستان بودی دیگه دیشب اوردیمت خونمون
پرسیدم من الان چندوقته بیهوشم؟ زنه گفت ۳ ماه
داد زدم سه مااااه؟
وااآی مدرسه امتحان کنکور مادر پدرم وای حتما تا الان خیلی نگران شدن وای بدبخت شدم
حالا جالبیش اینه خوابم خیییلی واضح بود انگار که من دقیقا با مغز و جسمم دقیقا همونجا بودیم
یهو پریدم پایین کفاشمو گرفتم رفتم بیرون
اونا سر چهار راه بودن خیابوناهم همون بود دویدم برم سمت خونه تو راه دوستمو دیدم با لبخند سلام بهش کردم اون با تعجب نگاهم کرد
گفتم مشکات منم نشناختی؟
دوباره با تعجب نگاهم کرد
رنگم پرید دویدم راهمو عوض کردم سمت مدرسه
معاون پرودشیمو دیدم گفتم سلام خانوم فلانی اونم سوالی نگاهم کرد گفت شما؟
انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
گفتم.مگه شما خانوم فلانی نیستین؟ گفت نه
برگشتم که برم یهو دیدم معاون پرورشیامون ۳ تا شدن
یکیشون منو شناخت
گفتم خانوم چخبره اینجا؟
برگشت اوناهم دیدن تعجب کردن
برگشتم دیدم هرکی تو خیابون یکی دوتا از خودش هستن من ولی هیچ کسی ازم نبود
دست معاونمو گرفتم خیلی جوونه گفتم بریم سمت مسجد
اونجاهم وضعیت همین بود
بعد من داد زدم اینجا دنیای ما نیست هرکی باید چشماشو ببنده به خاطرات خودش تو دنیای خودش تمرکز بکنه و برگرده همین کار رو کردیم وقتی چشمامو باز کردم دیدم هیچکس نیست
خیلی سم بودشبیه فیلم سینمایی های گیج کننده شد
-
امیدوارم فاطمه اگه روح و روانش برگشت به حالت عادی....
دیگه این کار رو نکنه...