عاقبت یک روز...
می گریزم از فسون دیده تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
یه جمله ی خیلی قشنگ تو یه کتاب خوندم که نوشته بود: « همه چیز
برای کسی که می داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می افتد. »
خلاصه که ریلکس باش، ببین، بشنو، بگذر، جدی نگیر و یادت بمونه که گاهی صبر خود تلاشه.
تا یه سنی فکر میکردم دوستای زیادی دارم
بعد از اون فکر میکردم دوستای کم ولی درستی دارم
ولی الان و تو این سن فهمیدم در واقع هیچ دوستی ندارم و فقط آدمای زیادی رو میشناسم.
من آنقدر معمولی هستم که هیچکس شیفتهی حرف زدنم نشود، قلب هیچکس با دیدنم نلرزد، کسی برای چشم هایم نمیرد و قربون صدقه خنده هایم نرود،
من آنقدر معمولی هستم که هیچکس با خندیدنم ته دلش ضعف نرود، هیچکس از نبودنم غصهاش نگیرد و جای خالیم توی ذوق کسی نزند!
زندگی اونقدر عجیبه که به خودت میایی میبینی آدمایی که پارسال این موقع فکر میکردی بهترین آدمای زندگیتنو قراره تا ابد باشن در بهترین حالت الان نه اهمیتی برای هم دارید نه از هم خبر دارید!