هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
من زیادی زودرنج شدم یا اینا واقعا بدن؟
-
زهرا بنده خدا 2 اینا بدن
-
دو تا نوحه میخونن و شربت میدن دیگه فک میکنن فقط اینان که خوبن️
آره منم که بدم!
فک کنید که منت گذاشتم به امام حسین!
تو همین حس و حال خودتون راجع به من بمونید!
آدمی نیستم که ادا در بیارم و تا یه کمکی کنم بزنم تو چشم ملت.....
تصورتون هرچی هست باشه
ولی حرف زوری بود! -
شربت نذری بود
رفتمکمک
لیوانا رو رو میز میچیدن
گفتن گرم میشن اینجوری
لحظهای میریزیم تو سینی پخش میکنیم
من: چه کاریه؟!اینجوری باید دو ساعت لیوان بچینیم
بعد بریزیم
بعد پخش کنیم
بعدشم میریزن تو سینی چکه میکنه کثیف کاریه
(۳ساعت با دسته راه رفته بودم قیافه ام حالت خسته داشت و اخمو طور
ولی اخمنبود
خستگی و مردگی بود)
طرف: پوزخند+منت به امام حسین نذار
خدا نمیدونم چی کار میکنه
خوب نیست
من: کجا منت گذاشتم؟
طرف:پوزخند
من: خب کجا منت گذاشتم؟!
طرف:مجدد پوزخند
من: منتی نذاشتم️
حتی اگه منت هم گذاشته بودم حق نداشت تو جمع کسی رو ضایع کنه... آدمِ مدعی حسین
پن:با سینی هم میشد پخش کرد ولی اینجوری آدمای بیشتری دسترسی داشتن وگیرشون میومد
اونجوری یه جمعیت زیادی باید دور یه سینی کوچیک جمع میشدن(سینی کوچیک بود)
بعدشم همینجوریشم سرعت پایین بود
حالا ۳ساعت بخوای لیوان بچینی و بقیهی ماجرا.... -
یک گل بهار نیست،
صد گل بهار نیست،
حتی هزار باغ پر از گل، بهار نیست،
وقتی
پرندهها همه خونینبال،
وقتی ترانهها همه اشکآلود،
وقتی ستارهها همه خاموشند.
وقتی که دستها،
با قلب خونچکان
در چارسوی گیتی،
هر جا به استغاثه بلند است،
آیا کسی طلوع شقایق را
در دشت شب گرفته تواند دید؟
وقتی بنفشههای بهاری
-در چارسوی گیتی-
بوی غبار وحشت و باروت میدهند،
آیا کسی صفای بهاران را
هرگز
گلی به کام تواند چید؟
وقتی که لولههای بلند توپ
-در چارسوی گیتی-
در استتار شاخه و برگ درختهاست،
این قمری غریب
روی کدام شاخه بخواند؟
وقتی که دشتها
دریای پرتلاطم خون است
دیگر نسیم، زورق زرین صبح را
روی کدام برکه براند؟
اکنون که آدمی
از بام هفت گنبد گردون گذشته است،
گردونهٔ زمین را
از اوج بنگریم.
از اوج بنگریم:
ذرات دل به دشمنی و کینه داده را
وزجان و دل به جان و دل هم فتاده را!
از اوج بنگریم و ببینیم
در این فضای لایتناهی
از ذره کمترانیم،
غرق هزار گونه تباهی.
از اوج بنگریم و ببینیم،
آخر چرا به سینهٔ انسان دیگری
شمشیر میزنیم؟
ما ذرههای پوچ،
در گیر و دار هیچ،
در روی کورهراه سیاهی که انتهاش
گودال نیستی است،
آخر چگونه تشنه به خون برادریم؟
از اوج بنگریم!
انبوه کشتگان را،
خیل گرسنگان را،
انباشته به کشتی بیلنگرِ زمین
سوی کدام ساحل تا کهکشان دور
سوغات میبریم؟
آیا رهایی بشریت را
در چارسوی گیتی،
در کائنات، یک دل امیدوار نیست؟
آیا درخت خشک محبت را
یک برگ در سبز در همهٔ شاخسار نیست؟
دستی برآوریم،
باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم.
روزی که آدمی،
خورشیدِ دوستی را
در قلب خویش یافت،
راه رهایی از دل این شام تار هست!
و آنجا که مهربانی
لبخند میزند،
در یک جوانه نیز شکوه بهار هست!- فریدون مشیری
-
امروز اگه نیاد خونهنمیرم مسجد
ان شاءالله که نیاد دنبالم... -
به پایان رسیدیم، امّا نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز
ببخشای، ای روشن عشق برما، ببخشای!
ببخشای اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم
ببخشای اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست؛
ببخشای ما را
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر خبر نیست.
نسیمی گیاه سحرگاه را، در کمندی فکنده است
و تا دشت بیداریاش میکشاند.
و ما کمتر از آن نسیمیم،
در آن سوی دیوار بیمیم.
ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای!
به پایان رسیدیم، اما، نکردیم آغاز.
فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز.- دکتر شفیعی کدکنی
-
دیشبم که( :
عقده بازیاتونو بذارید پشت در مسجد و حسینیه بعد بیاید داخل....... -
میتونم کمی درکش کنم که به خاطر اون ماجرا مثل قبل نیاد....
-
الآنم که نمیرم قطعا بعدش میان میگن توفیق نداشتی که بیای
جنگ میشه
پن: به درک️ -
خوبه که داداشم هست...