هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
بعد از دو روز و نیم تلاش و کلی اشک تمساح ریختن برای قانع کردن خانوادم سر اینکه اگه رتبم بد شد پشت بمونم الان به مامانم یاد اوری کردم که حتی اگه شیمی محض زاهدانم افغانستانم قبول شم بفرستین برم
جو گیر شدم یه چیزی گفتم کی اخه میتونه یه سال دیگه تاریکی این شهرو تحمل کنه درسته خیلی جذاب به نظر میاد ولی اینکه صب ساعت ۸ بیداری شی و به جای نور خورشید مه غلیظ ببینی روحیه نمیزاره برا ادم... یه پاییز دیگه تو این خونه منو میکشه -
یاد خاطره اون روزم افتادم ۳ شب پشت سر هم نخوابیده بودم و داشتم ریاضی میخوندم به خودم اومدم دیدم هر چی حل میکنم نمیشینه تو مغزم چشمام داشت میسوخت ولی خوابم نمی اومد تو کتابخونه بین کتابا یه تخته ده تایی قرص بود که ۲ تاکم داشت هر هشت تا قرصو بیرون اوردم و بدون اینکه به هیچی فکر کنم فقط میخواستم بخوابم حتی اگه بیدار نشم همونجوری کنار کتابا دراز کشیدم و دستمو مثل این مومیایی ها گذاشتم رو سینم که هم کند شدن ضربان قلبمو بشنوم و هم مردنم خوب تر به نظر بیاد قبل از اینکه چیزی بشنوم چشمام سنگین شد وقتی بیدار شدم یکی روم پتو انداخته بود ساعتو نگاه کردم دو ساعت گذشته بود و رفتم سراغ درس خوندن که یادم اومد چی کار کردم. یهو خندم گرفته بود به این میخندیدم که چقد ادم نامیرایی هستم...
-
انجمن چرا اینجوری شده
-
danial hosseiny در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@khanoomi
اشکالی نداره. انشاءالله میای دانشگاه. اونوقت حرصای شما رو از اساتید مشابه در پیوی پذیرامولی من جای تو بودم یدونه/: براش میفرستادم و بلاک
و به عواقبش فک نمیکردم
-
به روزا به حجم مونده به ارزوم به هرچی ک فک میکنم همشون دارن هیولا میشن
من دیگه تحمل ندارم
ندارم -
کاش پارسال میرفتم
حداقلش این بود الان ی دانشجو بودم که تازه از تعطیلات عیدش برگشته و ذوق دانشگا داره
و مطمئنن تا الان به رشتمم علاقمند میشدم
هووف
خسته -
عجب بارانی...